حمله اخیر اسرائیل به ضاحیه جنوبی بیروت، منطقهای که سالها دژ مستحکم و پایگاه اصلی حزبالله شناخته میشد، معنایی فراتر از یک رویداد نظامی داشت. این حمله کوبنده نشان داد که این سازمان امنیتی، نظامی و سیاسی در آخرین جنگش با اسرائيل نهتنها شکست خورده، بلکه توان پاسخگویی به حملات را نیز از دست داده است.
حومه جنوبی بیروت برای چهارمین بار از زمان برقراری آتشبس، هدف بمباران اسرائیل قرار گرفت؛ بمبارانی که با هشدار قبلی، آوارگی خفتبار ساکنان و بیپاسخماندن کامل همراه بود. زمانی تلآویو و ضاحیه در معادلات رسانهای حزبالله همسنگ تلقی میشدند؛ حال آنکه امروز، حزبالله صرفا نظارهگر بمباران مناطقی است که روزگاری آن را مرکز اقتدار خود میدانست.
ابعاد و پیامدهای این شکست که در آن نشانههایی از تغییر مسیر تاریخ لبنان به چشم میخورد، از جنگ داخلی لبنان در سال ۱۹۷۵ یا حمله اسرائيل به لبنان در سال ۱۹۸۲ بهمنظور بیرون راندن سازمان آزادیبخش فلسطین و یاسر عرفات از بیروت، کماهمیتتر نیست.
با توجه به فرصت فراهمشده کنونی، میتوان گفت که امروز لبنان در برابر یک انتخاب تاریخی قرار گرفته است: یا این شکست را بهعنوان فرصتی برای بازسازی و خروج از اسارت چنددههای به دست شبهدولت تلقی کند، یا در گرداب مصلحتاندیشی و ترس از درگیری گرفتار شود و بار دیگر فرصت گذار را از دست بدهد.
دولت لبنان میتواند از این فرصت، برای تامین صلح و آرامش، بهبود اوضاع اقتصادی و ارتقای خدمات عمومی، استفاده کند، اما تا زمانی که سلاح حزبالله بر تصمیمهای سیاسی این کشور سایه افکند، هیچ اصلاحاتی در لبنان قابلتحقق نیست. در وضعیت کنونی، دولت لبنان چارهای ندارد جز آنکه پیش از هر اقدام دیگری، به مهمترین و فوریترین مسئله، یعنی خلع سلاح حزبالله، بپردازد.
این مسیر، از جایی آغاز میشود که نهادهای رسمی کشور با صدایی رسا و بدون تردید، مواضع حزبالله را در دفاع از حفظ سلاحهایش محکوم کنند و از سکوت یا همنوایی با گفتمان حزباللهــ از جمله سخنان نعیم قاسم، دبیرکل این حزب، که همچنان از تسلط مسلحانه بر فضای سیاسی کشور دفاع میکندــ هم فاصله بگیرند.
تحکیم نتایج سیاسی این شکست به معنای پایان بخشیدن به دوگانگی سلاح در لبنان است؛ وضعیتی که موجب از میان رفتن اندک میزان باقیمانده از حاکمیت دولت و تضعیف توان آن در اجرای قانون و حفظ نظم شده است.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
البته دستیابی به این هدف تنها با شعار ممکن نیست و این اقدام باید با برنامه زمانبندیشده، طرح اجرایی روشن و علنی برای خلع سلاح و ارائه گزارشهای منظم درباره پیشرفت این روند، همراه شود تا مردم لبنان و جامعه جهانی هم در جریان این روند قرار گیرند.
بدون چنین اقدامهای عملی، نمیتوان از تحقق شکست سیاسی سخن گفت؛ چنانکه نمیتوان پذیرفت نهادهایی همچون هیئت دولت در برابر سخنان نعیم قاسم درباره حفظ سلاح سکوت کنند، یا همچنان مواضع حزبالله را در پیش بگیرند که گفتگو درباره سرنوشت سلاحها را تا زمان عقبنشینی اسرائیل از پنج نقطه که اخیرا اشغال کرده است، به تعویق میاندازد. نقاط یادشده تا پیش از پاییز ۲۰۲۴ در اشغال نبودند و اگر تصمیم یکجانبه حزبالله برای ورود به جنگ با اسرائیل به بهانه حمایت از حماس نبود، اساسا چنین اشغالی نیز رخ نمیداد.
بنابراین پایان دادن به وضعیت مسلح بودن حزبالله صرفا یک اقدام فنی نیست، بلکه تحولی عمیقا سیاسی است که هدف آن، نخست رهایی واقعی لبنان از سلطه سلاح حزبالله و سپس مقدمهای برای رهایی از اسرائیل و بازتعریف روابط بیروت و تلآویو در چارچوب توافق آتشبس سال ۱۹۴۹ است.
گام برداشتن در چنین مسیری البته نیازمند اراده سیاسی قوی دولت لبنان و رهبران آن است؛ ارادهای که باید با فشارهای بینالمللی و منطقهای پشتیبانی شود و بر پایه درک واقعبینانه از تحولات سیاسی جاری در منطقه شکل گیرد. اما مهمتر از همه، آن است که دولت لبنان از تظاهر به زیرکی در تحلیل وضعیت دست بردارد و تلاش نکند واقعیتهایی را که دیگر قابل بازسازی نیستند، بار دیگر بازیافت کند.
یکی از تازهترین نشانههای بیتفاوتی خطرناک و سادهانگارانه لبنانیها به بحران وجودی که کشورشان را دربر گرفته، همین موضع رسمی دولت است که حمله به ضاحیه را «پیامی خطاب به آمریکا، سیاستها و ابتکارات آن» تعبیر کرد. این در حالی است که ایالات متحده آشکارا اعلام کرد از «حق اسرائیل برای دفاع از خود و حفاظت از جوامعش در شمال» حمایت میکند؛ معنایش آن است که واشینگتن این حمله را بههیچوجه پیامی علیه خود تلقی نکرده است!
فارغ از اینکه چه کسی به دولت لبنان پیشنهاد داده باشد که وارد خط اختلاف میان بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل و دونالد ترامپ، رئیسجمهوری آمریکا، شود و از این اختلاف برای تقویت موقعیتش در صحنه داخلی استفاده کند، چنین توصیهای را تنها کسانی مطرح میکنند که یا از دگرگونیهای عمیق راهبردی در منطقه بیاطلاعاند، یا عمدا چشم خود را بر واقعیتهای جدید میبندند.
آنچه امروز از دولت لبنان انتظار میرود، برخوردی مسئولانه و شفاف در قبال آینده این کشور است، نه پرداختن به تحلیلهایی پیچیده و فانتزی که در عمل چیزی جز فرار از حقیقت بحران موجود نیستند. تا زمانی که نتایج سیاسی شکست نظامی حزبالله بهدرستی تثبیت نشود، برای پرداختن به پیامدهای اجتماعی و اقتصادی ویرانگری که از سلطه سلاح بر این کشور ناشی شده، هیچ راهی گشوده نخواهد شد.
این مسئله به دعوت برای تضعیف پایگاه اجتماعی حزبالله هیچ ربطی ندارد، بلکه ضرورتی اساسی برای بازگرداندن دولت به جایگاه واقعیاش بهعنوان حامی همه شهروندان لبنان است؛ ضرورتی برای بازسازی اعتماد میان مردم و نهادهای رسمی، احیای ثبات سیاسی و امنیتی و آغاز روندی جدی برای بازسازی اجتماعی و اقتصادی کشور، جذب سرمایهگذاریها و برخورداری از کمکهای بینالمللی.
در مقابل، حزبالله با نگاهی واقعگرایانه، درصدد بهرهجویی از گذشته پرافتخار و خدمات پیشین خود است تا پایگاه مردمیاش را در این مرحله گذار حفظ کند. این حزب بر احتمال فروپاشی معادله جدید در سوریه حساب کرده و قصد دارد با بهرهبرداری از هرجومرج حاکم بر جامعه، نفوذ، سلاح و منابع مالی خود را بازسازی و مسیر ارتباط با جمهوری اسلامی را احیا کند و در راه رسیدن به این هدف، از تعلل و وقتکشی دولت لبنان سود میبرد. حتی اگر موفقیت حزبالله در انطباق با بحرانهای لبنان و منطقه تضمینی نباشد، این امر دولت را از مسئولیتش مبری نمیکند.
بنابراین، دولت لبنان نباید به حزبالله اجازه فرصتطلبی از این وضعیت را بدهد و با اجرای سازوکارهای لازم بهمنظور اعمال فشار داخلی، نظارت بینالمللی و بیاثر کردن عملگرایی این حزب، آن را عملا در تنگنا بگذارد؛ بهویژه اینکه حزبالله از شکیبایی و آشوب بهعنوان ابزارهای برای بقای خود استفاده میکند.
لبنان امروز در یک بزنگاه تاریخی است. فرصتی بینظیر پیش آمده است، نه صرفا برای التیام زخمها، بلکه برای تبدیل شکست حزبالله به نقطه آغاز یک بیداری واقعی ملی که شایسته آرمانهای مردم لبنان باشد.
برگرفته از روزنامه الشرقالاوسط