جمهوری اسلامی به کدام سو خواهد رفت؟

امروز دولت‌ها را با میزان آرامش، رفاه و آینده‌ای که برای مردم خود می‌سازند می‌سنجند، نه با قدرتی که برای ترساندن دیگران به رخ می‌کشند

دود و آتش ناشی از حمله اسرائيل به ساختمان صداوسیما، ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ــ عکس از تابناک

پس از ۱۲ روز درگیری میان جمهوری اسلامی و اسرائيل، سرانجام دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری ایالات متحده، شامگاه دوشنبه (۲۳ ژوئن ۲۰۲۵) اعلام کرد که عملیات نظامی میان دو طرف متخاصم متوقف شده است.

نقطه اوج این درگیری‌ها حملات دقیق نیروهای آمریکایی به سه سایت هسته‌ای حساس جمهوری اسلامی (فردو، نطنز و اصفهان) بود؛ سایت‌هایی که قلب تپنده برنامه هسته‌ای تهران به شمار می‌روند.

در بحبوحه تحلیل‌های جهانی و گمانه‌زنی‌های دیپلماتیک، این آتش‌بس بیش از آنکه نشانی از مصالحه باشد، لحظه‌ای برای تامل و ژرف‌اندیشی است؛ فرصتی برای ارزیابی جایگاه جمهوری اسلامی در نظم پرآشوب منطقه‌ای و جهانی.

جمهوری اسلامی از نخستین روزهای انقلاب خمینی در سال ۱۳۵۷، خود را در قامت پرچمدار مقاومت در خاورمیانه معرفی کرد. این نظام بر پایه گفتمانی سیاسی استوار شد که بر ایستادگی در برابر فشارهای خارجی تاکید دارد و حمایت از جنبش‌های ضدغربی را در اولویت قرار می‌دهد.

این راهبرد که با ماجرای اشغال سفارت آمریکا در تهران و گروگان‌گیری ۵۲ دیپلمات به‌ مدت ۴۴۴ روز آغاز شد، با گذشت زمان به حمله به منافع آمریکا در منطقه انجامید. علاوه بر آن، رژیم جمهوری اسلامی آمریکا را «شیطان بزرگ» توصیف کرد و با سردادن شعارهای اصول‌گرایانه چون «مرگ بر آمریکا»، درصدد حمایت از گروه‌هایی که با نظم جهانی مخالفت می‌کنند، برآمد.

هرچند این گفتمان در برخی محافل رادیکال منطقه نفوذی انکارناپذیر به جمهوری اسلامی بخشید، در عوض آن را در تقابل با منطقه و جهان قرار داد و در انزوایی فزاینده‌ فرو برد که بیشترین هزینه آن را مردم ایران متحمل شدند.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

توماس فریدمن، روزنامه‌نگار سرشناس آمریکایی، اخیرا در نیویورک‌تایمز نوشت: «جمهوری اسلامی از همان آغاز، راهی را برگزید که بر منطق مقاومت از طریق درگیری استوار بود، در حالی‌ که کشورهای دیگری در منطقه مسیر توسعه، تعامل و پیشرفت را انتخاب کردند.»

فریدمن بر این باور است که دستاوردهای نظامی جمهوری اسلامی، در برابر خسارت‌هایی که در زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی و دیپلماتیک متحمل شد، عملا ناچیز است و در حالی‌ که مردم ایران زیر بار سنگین فشارها خم شده‌اند، کشورهای میانه‌رو منطقه پیوسته به سمت رشد اقتصادی، سرمایه‌گذاری و گسترش نفوذ گام برمی‌دارند.

اصرار جمهوری اسلامی بر ادامه برنامه هسته‌ای خود یکی از بارزترین نمودهای این جهت‌گیری است. این برنامه دیگر تنها محل تردید و نگرانی جامعه جهانی نیست و پیش از آنکه تهدیدی برای کشورهای همسایه باشد، به تهدیدی جدی برای خود ایران تبدیل شده است.

در دنیای امروز، توانمندی هسته‌ای نه نشانه‌ای از اقتدار و بازدارندگی، بلکه بیش از هر زمان دیگر، مایه بی‌اعتمادی و سوءظن است؛ به‌ویژه زمانی که این برنامه با عقاید سیاسی مبهم و مناسباتی تنش‌آلود در منطقه همسو شود. چگونه ممکن است کشوری در پی جلب اعتماد جامعه بین‌الملل باشد، در حالی‌ که هم‌زمان سطح تهدید و خطر را به حداکثر رسانده است؟ چگونه می‌توان به حکومتی اطمینان داشت که منطق بقایش را در تعقیب بی‌وقفه ابزارهای ویرانی و نابودی تعریف می‌کند؟

البته مشکل اصلی نه در خود برنامه هسته‌ای، بلکه در ذهنیتی نهفته است که این برنامه را پیش می‌برد؛ ذهنیتی که به‌جای تمرکز بر توسعه و رفاه، در پی انباشت قدرت است؛ ذهنیتی که به بازدارندگی بیش از همگرایی و همکاری بها می‌دهد و بیش از آنکه از دشمنان خارجی هراس داشته باشد، از نارضایتی‌های درونی بیم دارد.

بنابراین تا زمانی که در این طرز فکر دگرگونی واقعی و بنیادین رخ ندهد، میان توقف یک جنگ یا آغاز جنگی دیگر تفاوتی وجود نخواهد داشت، زیرا شالوده اندیشه سیاسی همچنان ثابت باقی خواهد ماند.

امروز دیگر توسعه و پیشرفت، گزینه‌ای فرعی یا تجملی نیست، بلکه به اصلی‌ترین معیار مشروعیت سیاسی تبدیل شده است؛ شاخصی که کشورها میزان توانایی خود را در مسیر پیشرفت و ثبات با آن می‌سنجند.

ایران هم از ظرفیت‌ها و منابع کافی برای تبدیل شدن به یک قدرت اقتصادی تاثیرگذار در سطح منطقه برخوردار است، مشروط بر اینکه رهبران آن آگاهانه در این مسیر گام بردارند. با این حال تحقق چنین هدفی بدون یک بازنگری عمیق درونی و بدون بازتعریف معنای «قدرت» در گفتمان سیاسی جمهوری اسلامی، ممکن نیست.

توقف جنگ، آن‌گونه که ترامپ دوشنبه گذشته اعلام کرد، نه نشانه پیروزی است و نه علامت شکست؛ بلکه بیشتر فرصتی برای سنجش و بازاندیشی است. جمهوری اسلامی می‌تواند این فرصت را نقطه آغازی برای چرخش آرام به سوی درون، بازسازی اقتصادی و بازاندیشی در سیاست خارجی خود قرار دهد یا آنکه همچنان در چرخه‌ای از تنش و عقب‌نشینی، انزوا و بی‌اعتمادی باقی بماند.

راه نخست به آینده‌ای امیدوار منتهی می‌شود و راه دوم، به استمرار فرسایش قدرت و مشروعیت می‌انجامد. در این دوراهی تعیین‌کننده، آنچه ارزش و اهمیت یک کشور را برجسته می‌کند نه شمار موشک‌هایش، بلکه این است که تا چه اندازه افق روشنی برای آینده دارد و تا چه حد می‌تواند در دل مردمش بارقه‌ای از امید روشن کند.

درست است که رژیم جمهوری اسلامی ایران ۴۶ سال دوام آورد، اما ضربات سختی که پروژه‌های منطقه‌ای آن در دو سال اخیر متحمل شدند، نشان می‌دهد این که تداوم این نظام بیش از آنکه یک دستاورد باشد، به باری سنگین تبدیل شده است. آنچه امروز از انقلاب ۵۷ باقی مانده، اگر قرار است معنا و کارکردی تازه پیدا کند، باید به بستری برای ساختن، بازسازی و توسعه تبدیل شود، نه به بهانه‌ای برای تداوم تحریم، انزوا و بی‌اعتمادی.

امروز دولت‌ها را با میزان آرامش، رفاه و آینده‌ای که برای مردم خود می‌سازند می‌سنجند، نه با قدرتی که برای ترساندن دیگران به رخ می‌کشند.

برگرفته از روزنامه الشرق‌الاوسط

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه