آدام جانسون، فوتبالیست که در سال ۲۰۱۶ به خاطر فعالیت جنسی با یک کودک و سوء استفاده جنسی گناهکار شناخته شده بود، اکنون از زندان خارج شده است. البته، همانطور که انتظار داشتیم، توییتر مملو از خالصترین "جوکها" است: یک طنزپرداز گستاخ چنین نوشته است "آدام جانسون قرار است یک مهمانی برگزار کند، تکالیفتان را همراه خودتان بیاورید، ناقلاهایتان را هم با خود بیاورید". دیگران با شوخی خاطرنشان کردهند که چون قربانی او حالا ۱۸ سال دارد، میتواند از نظر قانونی "یک بار دیگر نموده شود". عجیب است! این همه "خخخ" برای سوء استفاده جنسی از یک دختربچه که هنوز زیر سن قانونی بوده است.
این که آیا او دیگر فوتبال حرفهای را دوباره بازی میکند یا خیر، واقعاً برای من هیچ اهمیتی ندارد. او هرگز نمیتواند از کاری که انجام داده فرار کند-ترس، انزجار و بیاعتمادی هرگز از بین نخواهد رفت. چیزی که من بیشتر نگران آن هستم این همدردیای است که برخی نشان دادهاند، نه به این خاطر که "او زندانش را کشیده است"، بلکه به این خاطر که تصور میکنند آن دختر تا حدودی خواستار آن رفتار بوده و آن را تشویق کرده است و فکر میکنند که آن دختر از نظر فیزیکی همچون یک زن بالغ بوده.
آن چه که به نظر میرسد این افراد تا حدی نمیتوانند درک کنند این است که سوء استفاده جنسی یکی از سردترین، تعمدیترین و مخربترین چیزهایی است که میتوانید با یک نوجوان آسیبپذیر انجام دهید.
من وقتی ۱۵ ساله بودم یک مرد بالغ مرا مورد سوء استفاده جنسی قرار داد.من نمیتوانم بیش از این از تأثیر پایدار آن بگویم: به طرز وحشتناکی نگاهت را به خودت خراب میکند و ارزش خودت را تا جایی خراب میکند که میتوانی به هر نوع خودزنی و خودآزاری دست بزنی.
من بخش زیادی از زندگیام را بدون فهمیدن تأثیر آن بر روی خودم، گذراندهام. مردی که من را مورد آزار و اذیت قرار داد، موجب شد چنان شرمساری و خجالتی را با خود به دوش بکشم که برای مدتهای طولانی تا بزرگسالی در آن باتلاق فرو رفتم، بدون این که بدانم چطور برای اولین بار آن را برای کسی بگویم یا درخواست کمک کنم. تا این که هفته گذشته، در ۴۵ سالگی، وقتی که متوجه شدم نمیتوانم بدون یادآوری گذشته غمانگیز خودم درباره جانسون مطالعه کنم، با یک مرکز تلفن کمک به قربانیان سوء استفاده جنسی تماس گرفتم. این کار سی سال زمان برد.
اگر حتی متوجه میشدم که این مرد مرتکب جرم شده است، نه من، میتوانستم جلوی رفتارهای مخرب بسیاری را بگیرم، اما نمیدانستم.من یک کودک بودم و آنقدر گرفتار او بودم که، وقتی کارش با من تمام شد و مرا کنار گذاشت، من ناتوان بودم.
مردی که مرا مورد آزار جنسی قرار داد معروف نبود، اما مردی محبوب و جذاب بود که در دهه ۲۰ زندگیاش بود. از آنجا که او یک مرد بی نظیر عادی و دوست داشتنی و محترم بود، به ذهنم خطور نکرد که او دارد کاری اشتباه انجام میدهد. چند نفر از اطرافیانم حتی میدانستند چه اتفاقی دارد میافتد (اگرچه تسریع میکنم هیچ یک ازآنها اعضای خانوادهام نبودند). هیچ کدام از آنها به پدر و مادرم یا به پلیس نگفتند. مایلم فکر کنم که امروز ما در زمانه متفاوتی زندگی میکنیم.
تنها خاطراتی که هر کس باید از فعالیت جنسیاش در ۱۵ سالگی داشته باشد، خاطرات کاوش با بچههای همسن خودشان در شرایطی است که به آنها اجازه میدهد مرزهای خود را تعیین کنند و به آن مرزها احترام بگذارند.
من یک نوجوان کاملاً خجالتی و کمرو بودم و وقتی مردی که به نظرم باحال و جذاب بود مرا انتخاب کرد و به من توجه کرد و به من میگفت چقدر زیبا هستم و به من حس خواسته شدن نشان داد، مرا از دنیای خودم و از ذهن مضطرب نوجوانم بیرون آورد. در آن سن، من فکر نمیکردم که این اندام رسیده من بود که برای سوء استفادهکننده جنسیام جذاب بود، و همینطور نمیدانستم او از این که من هیچ التماسی برای کنترل شرایط نمیکردم، سود میبرد.
من فکر میکردم که او مرا دوست دارد.احساس خاص بودن میکردم، زیرا او، با وجود جذابیت و موفق بودن و با این که میتوانست با زنان زیادی باشد، اما مرا انتخاب کرده بود. او باعث شد فکر کنم که این تنها یک بار است، که نه تنها او انتظار نداشته چنین حسی داشته باشد، بلکه من آنقدر جذاب بودم که او نتوانسته است جلوی خودش را بگیرد.
برای یک دختر جوان که هنوز یک پایش در کودکی است و هنوز هم عروسکها و خرسهایش را موقع خواب در آغوش میکشد، این موضوع سمی بود. او متوجه شد که من به طرزی ناباورانه با توجه کردن، خوشحال میشدم. او میدانست که من تصور کردهام او مرا دوست دارد زیرا او مرا مثل یک زن میدید و نه یک کودک. در ۱۵ سالگی، همه ما به شدت میخواهیم که بیشتر از سنمان ما را به رسمیت بشناسند. او باعث شد تا من چنین حسی داشته باشم، اما این گونه نبود. او دقیقا من را همانگونه که بودم میدید: یک کودک، با ذهنی کودکانه که میتوان مثل خمیر به او حالت داد و او را دستکاری کرد. او میدانست که میتواند وادارم کند کارهایی انجام دهم که او میپسندد. هنگامی که با او تنها بودم، به سختی میتوانستم یک کلمه بگویم و تا این حد دلباخته او بودم.
با توجه به چیزهایی که آن مرد وقتی که خیلی کوچک بودم که بتوانم مرزهایی را که او از آن عبور کرده درک کنم، انجام داده بود و با توجه به لذتهایی که او با بیتحرک کردن من از لحاظ جسمی و عاطفی برده بود، دیدن جانسون که با شوخی در مورد میل جنسیاش جوک میگوید، مرا ناامید و عصبی میکند. جانسون دقیقاً میدانست چه کاری انجام میدهد. آدمهایی مثل او همیشه میدانند چه میکنند.
هرچیزی که بر سر شغل حرفهای جانسون بیاید، من تنها میتوانم برای بسیاری از کودکانی که خود را در موقعیتی مشابه قربانی او میدانند، امیدوار باشم که این پرونده پر سر و صدا به برخی از آنها جرأت گفتن به کسی را بدهد.
© The Independent