اکثر منتقدان به خصلت پیشگویانه رمان جدید میشل ولبک اشاره کردهاند، اما بهترین توصیف، از آنِ یوآخن کورتین، منتقد آلمانی است: «پیامبر عصر افسردگی».
چهار سال پس از «تسلیم»، میشل ولبک اکنون «سروتونین»، هفتمین رمان خود را روانه بازار کرده است که طبق انتظار، به خاطر موضوعات جنجال برانگیزش، به رمانی پرفروش در فرانسه بدل شده است. به هر حال، بازار کتاب و خوانندگان جنجالپسند، منتظر نویسندگانی چون ولبک هستند که در مورد موضوعاتی مینویسند که بسیاری، جرات طرحشان را ندارند.
این رمان در واقع اتوبیوگرافی یک کارمند افسرده و بیانگیزه وزارت کشاورزی فرانسه است که در ۴۶ سالگی، در اوج بحران میانسالی، در توصیف خود میگوید، «همیشه مسیر زندگی من زیر ضربات حوادث شکل گرفته است ... و همان طوری که نشان دادهام، نمیتوانم کنترل زندگی خود را به دست گیرم. به نظر میآید که بخش دوم عمر من، همچنان شل و ول و در سقوطی دردناک سپری خواهد شد.» در عمل، «سروتونین» روایت زندگی فلوران کلود-لابرو است، پرسوناژ اصلی رمان، و مجموعهای از شخصیتهای تاریک و شکست خورده، با رویدادهای کسالتبار، جزیی و فاقد هیجان است، که وی با لحن سرد، بیتفاوت و گاه مشمئزکننده، به روایتشان میپردازد. در زندگی فلوران، هیچ اتفاق مهمی روی نمیدهد. همه چیز تکرار زیگزاگی، مبتذل و تصادفی، در روندی روزمره است. برای همین، سروتونین رمان سرگرم کننده و پرکششی نیست.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
میشل ولبک، از حامیان دونالد ترامپ و برگزیت، با چاپ رمان «تسلیم» به جرگه منتقدان دیستوپیایی و آخر زمانی تمدن اروپایی پیوست. به نظر او، اروپا « زبان، ارزشها و منافع مشترک» خود را از دست داده است و از یک «ایده احمقانه، به تدریج به یک رویای بد تبدیل شده است که نهایتاً از این خواب برخواهیم خواست.» در واقع، سروتونین و شخصیتهای آن، بازتاب دهنده این اعتقاد راستگرایان و فاشیستهای فرانسوی و آلمانی است که بر مبنای آن، اروپا سالخورده و خسته شده است، و روحش دچار افسردگی و ملانکولی است. فلوران هم آشکارا با هنجارها و ارزشهای لیبرالها، چپها و سبزهای جامعه اروپایی مخالف است. او در اتاق هتل سیگار میکشد، از سبزها نفرت دارد، و با افتخار اعلام میکند که «شاید در زندگی کار مثبتی انجام نداده باشم، ولی دستکم در تخریب کره زمین سهم داشتهام.»
همچنین، سروتونین در عصر جنبش (#METOO) یک رمان خلاف جریان مسلط جامعه غربی است. فلوران آشکارا گرایشهای جنسی تجاوزکارانه، مردسالارانه و جنسیتزده دارد. نگاه وی به بدن زنان پورنوگرافیک، مستهجن و سلطهمحور است. ولبک با این که با مهارت و حوصله بسیار ما را با زوایای مختلف شخصیت فلوران آشنا میکند، ولی زنهای داستان که اکثراً دوستدخترهای او هستند، نادیده گرفته میشوند و بیشتر در آینه تخیلات فلوران و با توجه به میزان مهارتها و اطاعت جنسیشان از خواستههای او توصیف میشوند. برای همین، زنان ایدهآلی که فلوران به یکی از دوستانش معرفی میکند، آسیایی و افریقاییاند که در غرب، به تابعیت از شوهران و دوستپسرانشان معروفند.
در این جا، هدف ولبک بیشتر تحریک کردن و دست انداختن هنجارهای جنسیتی و فمینیستی جامعه اروپایی است. ولی او به عنوان یک نویسنده ممتاز، آن قدر غرق تحریکگری و دست انداختن هنجارها میشود که در توصیف تخیلات و رفتارهای جنسی فلوران، هیچ خلاقیتی به خرج نمیدهد. توصیف وی از رفتارهای جنسی یوزو، دوست دختر ژاپنی فلوران، در بهترین حالت تقلید نازل از فیلمهای پورنوگرافیک است. این تحریکگری گاهی به شکل بیمارگونهای کار دست نویسنده و شخصیت اصلی داستانش میدهد. از جمله، در بخشی از داستان، فلوران از لو دادن یک کودکآزار جنسی به مقامات محلی سر باز میزند. در یک بخش از داستان نیز، از سر حسادت نقشه قتل پسرچهارساله یکی از دوست دختران سابق خود را نیز میریزد.
ولی باید به این نکته هم اشاره کرد که ولبک در رمان خود، به درستی از تصویرپردازی رمانتیک و سانتیمناتال از امیال مخدوش جنسی در داستانها و فیلمهای عاشقانه عامهپسند ایرانی و آمریکایی که یک تصویر غیرواقعی و پاکیزه سنتی از روابط زنان و مردان به دست میدهند، فاصله میگیرد. او نشان میدهد که روابط جنسی و عاشقانه از بوسیدن لب فراتر میرود، و شامل تخیلات و رفتارهای جنسی نامتعارفی هم میشود که سانسور و اخلاقیات موردپسند عموم، به آن اجازه بروز در سینما و ادبیات را نمیدهد، ولی در زندگی واقعی زنان و مردان وجود دارد.
فلوران میان خاطره، نوستالوژی و زندگی واقعیاش سرگردان است. در خاطراتش نه کودکی، پدر و مادر، یا دامان طبیعت، بلکه عشق کامیلیا برجسته است. خواننده در این جا دچار سردرگمی میشود. آیا او واقعاً در جایی احساس میکند که احساسات عاشقانه میتواند لذت و هیجان را به زندگیاش برگرداند؟ در جایی از این رمان میگوید که هیچ وقت نمیتواند «لذت با شکوه و نامحدودی را که در چشمان کامیلیا میدیدم، فراموش کنم.» شاید چنین باشد، اما فلوران هیچ تلاشی برای ابراز احساسات و به دست آوردن کامیلیا نمیکند. فلوران به دلیل بیانگیزگی و ناتوانی ناخواسته، نوستالوژی و رویاپردازی را بر زندگی واقعی و تغییر آن ترجیح میدهد.
رمان سروتونین شاید به لحاظ ادبی برای میشل ولبک یک دستاورد نباشد، ولی به خوبی توانسته است بخشهایی از طبقه متوسط و کشاورز جامعه فرانسه را، آنانی را که در پشت کسانی مانند ماری لوپن و دونالد ترامپ قرار دارند و ضد جهانی شدن، نهادهای بینالمللی و جامعه چندفرهنگی و نژادیاند، توصیف کند. پاریس هالیوود و رسانههای غربی، شهر کافهها، روشنفکران پیشتاز و نمایشگاههای مُد و لباسهای گرانقیمت است، ولی پاریس میشل ولبک، شهر تنهایی و انزوا است که عشق را از میان میبرد؛ چون مردان و زنان برای یک دیگر وقت ندارند. در فرانسه ایده آل مهاجران افریقایی و آسیایی، یک کشاورز در اعتراض به سیاستهای دولت و اتحادیه اروپا در برابر خبرنگاران خودکشی میکند. اما، این را هم نباید فراموش کرد که این، پاریس میشل ولبک و روشنفکرانی است که از توصیف دیستوپیایی یکی از بهترین شهرهای اروپایی لذت میبرند و نوشتههای خود را میفروشند. پاریس همانند هر شهر دیگری در دنیا است؛ پر از خوبیها و بدیها، و انسانهایی که از آن لذت میبرند، یا منزویاند و از آن نفرت دارند.