«ما در جمهوری اسلامی زندانی سیاسی و عقیدتی نداریم!» این ادعایی است که در طی چهار دهه گذشته از سوی مقامات گوناگون جمهوری اسلامی تکرار و تاکید شده است. حجتالاسلام محمد خاتمی در سخنرانی خود در دانشگاه هاروارد، دکتر محمود احمدی نژاد در سخنرانی خود در دانشگاه کلمبیا، دکتر محمد جواد ظریف در سه سخنرانیاش در شورای روابط خارجی در نیویورک، این ادعا را با قاطعیت عرضه کردند. از سوی دیگر مقامات قضایی جمهوری اسلامی از جمله آیتالله محسنی اژهای نیز بر این ادعا صحه گذاردهاند.
همه آنان مدعیاند که جمهوری اسلامی تنها کسانی را که به زندان میفرستد که مفسد فیالارض یا محاربون الله هستند. به عبارت دیگر، افرادی که اخلاق جامعه را فراتر از مسائل سیاسی به فساد میکشانند یا با احکام الهی که فراتر از ملاحظات سیاسی هستند، میجنگند.
اما اگر این کلاه شرعی را کنار بگذاریم، واقعیت این است که جمهوری اسلامی از نظر تعداد زندانیان سیاسی و عقیدتی در تمام دوران حیات خود در راس جدول جهانی قرار داشته است. در یک بررسی دانشگاهی در فرانسه در سال ۲۰۱۱ میلادی، تعداد کسانی که به خاطر عقاید سیاسی و مذهبی یا فعالیتهای سیاسی مخالف نظام حاکم در جمهوری اسلامی به زندان رفتند، در طی چهار دهه پیش از یک میلیون تن تخمین زده شد.
اگر این تخمین درست باشد، میتوان گفت که بخش بزرگی از ایرانیانی که در صحنه سیاسی، فعالیت انتقادی و اعتراضی دارند، لااقل برای مدتی طعم زندان آیتالله را چشیدهاند.
با این حال برداشتهای گوناگونی از تجربه زندانی شدن در جمهوری اسلامی عرضه میشود. جناح اصلاحطلب مدعی است که زندان در جمهوری اسلامی بیشتر یک مرکز بازآموزی و تصحیح خطاهای سیاسی و عقیدتی است تا مجازات، چه رسد به انتقامجویی. بعضی ناقدان چپگرای نظام از این هم فراتر میروند و ادعا میکنند که ایران امروز دو نوع زندان دارد: نرم و سخت. زندان نرم برای افرادی است که حقانیت انقلاب ۱۳۵۷ شمسی را میپذیرند، اما در بعضی زمینههای مربوط به اداره کشور انتقادات و ملاحظاتی دارند. در زندان نرم، به گفته خانم گلشیفته فراهانی، ستاره سینما، زندانیان به رقص و آواز میپردازند. به گفته آقای مسعود بهنود، روزنامهنگار برجسته بیبیسی فارسی، و پروفسور صادق زیباکلام نیز زندانهای جمهوری اسلامی اگر هتل ۵ستاره نباشند، همه امکانات رفاه را برای مهمانان زندانی خود عرضه میکنند.
در زندان سخت، اما وضع طور دیگری است. نخستین قربانیان زندان سخت هزاران تن از نوجوانان هوادار مجاهدین خلق بودند که در طی چند روز، بدون محاکمه اعدام شدند. پس از آنان و تا به امروز، زندان سخت نصیب هواداران پادشاهی مشروطه بوده و هست.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
در جمهوری اسلامی، زندان یک نقش دیگر نیز داشته است: تقدیم نوعی از مشروعیت به زندانی با کمترین هزینه. زندانیانی داشته و داریم که هرچند گاه به زندان میروند و پس از چند روز یا چند ماه، آزاد میشوند و نقش مخالف وفادار نظام را بازی میکنند. بعضی آنان حتی به خارج صادر میشوند تا با تبلیغ مشروعیت ادعای خود در گروههای مخالف نظام راه یابند و آنان را به بیراهه بکشانند. البته این تاکتیک قبلا از سوی اتحاد شوروی در مقیاس وسیع مورداستفاده قرار گرفته بود.
البته رسیدن به تصویر عادلانه از آنچه در زندانهای جمهوری اسلامی میگذرد، آسان نیست. بعضی گروگانهای خارجی نظام خمینیگرا در این زمینه کوششهایی کردهاند، اما حتی آنان نیز نتوانستهاند به همه پرسشهایی که مطرح است، پاسخ دهند.
بعضی زندانیان ایرانی که خاطرات اسارت خود را نوشتهاند، یا با اغراق در شرایط وخیم زندانیان و یا با مشاطهگری برای بزک یک نظام زشت، خود را بیاعتبار کردهاند. از دید منــ که البته از آنجا که همه کتابهای مربوط به زندانهای جمهوری اسلامی را نخواندهامــ فقط دو کتاب تصویری منصفانه از این بخش از تراژدی ما عرضه میکنند.
این دو کتاب با فاصله ۴۰ سال منتشر شدهاند. نخستین کتاب «دیوار اللهاکبر» اثر نویسنده فقید سیاوش بشیری است که در نخستین سالهای حکومت آیتالله خمینی به جرم دفاع از پادشاهی مشروطه به زندان افتاد و پس از تحمل شدیدترین شکنجهها، سرانجام در شرایطی که هرگز کاملا روشن نشد، از رده اعدامشوندگان خارج شد و توانست بیرون آید و سرانجام راه تبعید را در پیش گیرد. دومین کتاب «خاطرات زندان هالو» نوشته محمدرضا عالیپیام، شاعر طنزسرا، که برخلاف بشیری، مخالف پادشاهی مشروطه بود و در چند مرحله از نزدیکان میرحسین موسوی خامنه، نخستوزیر اسلامی که اکنون سالها است در حصر خانگی به سر میبرد، به شمار میرفت.
هر دو، بشیری و عالیپیام، در هتل ۵ستاره اوین مهمان بودند. بشیری مینویسد: «اوین! نقطهای در انتهای وحشت و خون. شهری که نامش قصه اعدامهای شبانه، عدل الهی و محاکمههای برقآسا را به خاطر میآورد.»
عالیپیام چند قدم از بشیری جلوتر است، زیرا مهمان تقریبا تمامی زندانهای سیاسی آیتالله بوده است؛ از عشرت آباد قصر و جهاد گرفته تا توحید و سرانجام «نقطهای در انتهای وحشت و خون» یعنی همان اوین بشیری.
خواننده هر دو کتاب احتمالا انتظار دارد که نویسندگان به سبک «شام غریبان» روضهخوانان، از تجربه زندانی شدن خود سخن بگویند. اما به نظر من، خوشبختانه هر دو و بهویژه عالیپیام، دانسته یا نادانسته، تصمیم گرفتند که شرح زندانی شدن در نظام خمینیگرا نیازی به زاری و زنجموره روضهخوانان ندارد. در این زمینه، عالی پیام با بهرهگیری از یک لحن کلینیکی در تعریف تجربه تکاندهنده در محکومیت جمهوری اسلامی موفقتر است.
در هر دو کتاب، با مجموعهای رنگارنگ از زندانیان آشنا میشویم. آنان که به گفته عالیپیام برای بهرهگیری از بعضی امتیازات حاضرند جاسوس و خبرچین شوند یا حتی در شکنجه همبندان خود شرکت کنند و آنان که برعکس، میکوشند تا با آنچه در توان دارند، همبندان خود را دلداری و یاری دهند.
هر دو نویسنده نشان میدهند که حتی در «نقطهای در انتهای وحشت و خون»، بعضی صفات زیبایی قوم ایرانی ما زنده میماند: همدردی، مددرسانی و گرفتن دست افتادگان. صفاتی که زندانیان آیتالله را از نظر ارزشهای اخلاقی در ردهای بالاتر از زندانبانان قرار میدهد، هرچند که بعضی زندانبانان نیز هنوز ایرانیت خود را کاملا از دست ندادهاند.
در یک صحنه تکاندهنده، یک رئیس زندان را میبینیم که «هالو» را به دفترش میخواند و زندانبانان را به بیرون میفرستد تا با او تنها باشد. سپس رئیس زندان چند کتاب «هالو» را از کشو میز خود بیرون میآورد و میگوید: «خواهش میکنم این کتابهایتان را برای پسرم امضا کنید!»
در کتاب بشیری، با زندانبانی آشنا میشویم که از او یک چیز میخواهد: به درددل من گوش کن! و سپس سلسله ماجراهایی را که باعث کشاندن او به نقش زندانبان شده است، تعریف میکند و سرانجام میپرسد: خدایا! چه بگویم؟ چطور در این سرازیری افتادم؟ تصویری که بشیری از خدمه زندانها بهویژه نظافتچیها ترسیم میکند، همدردی خواننده را برمیانگیزد.
عالیپیام، شاید از آنجا که شاعر است، دیدی عمیقتر از انسانهایی که در یک چارچوب بر حسب تصادف دور هم جمع شدهاند، عرضه میکند. زندانبانهایی که میکوشند تا با کمکها یا غمضعینهای کوچک از درد اسرای آیتالله بکاهند. برعکس، زندانیانی میکوشند تا در زمینه وفاداری به اسلام و آیتالله، کاسه داغتر از آش شوند، به این امید که امتیازاتی بگیرند. از آنجا که «هالو» استاد طنز است، چهرههایی که خواننده را به خنده میاندازند، نیز ظاهر میشوند. مثلا یک زندانی مارکسیستــلنیست که «هالو» را به خاطر اعتقاداتش به خدا به باد انتقاد میگیرد، اما خودش یواشکی نماز میخواند، به این امید که خبرچین گزارش خوبی از او به شکنجهگران عرضه خواهد کرد.
طولانیترین مدت زندانی شدن عالیپیام پس از شرکت او در جنبش سبز یعنی اعتراض به انتخاب احمدینژاد برای دور دوم، اتفاق افتاد. او مینویسد که مچبند سبزی را که به نشانه حمایت از میرحسین موسوی داشت، در زندان نیز حفظ کرد، بی آنکه مسئولان زندان اعتراض کنند. علت این اغماض شاید این بود که رنگ سبز علامت بنیهاشم یعنی عشیره حضرت محمد (ص) است، در حالی که سیاه، رنگ بنیعباس (قاتلان چند تن از امامان) و سفید، رنگ بنی امیه (قاتلان امام حسین) است.
عالیپیام حتی در توصیف حملهای که در زندان به او شدــ احتمالا نه به قصد کشت اما قطعا به قصد وارد کردن آسیب شدیدــ خونسردی خود را از دست نمیدهد. با این حال در نامهای که به سرپرست زندانیهای اسلامی مینویسد، از دردها و رنجهای دیگر زندانیان که میکوشند عزت خود را حفظ کنند و حتی با کارهای گوناگونــ مثلا ساختن و فروختن عروسکــ بخشی از مخارج خانواده خود را تامین کنند، با آمیزهای تکاندهنده از خشم و اندوه سخن میگوید.
عالیپیام در جای دیگر مینویسد: «چند روز پیش، یک پیرمرد را به بند ما آوردند که میگفتند از محکومین کودتای نوژه است. امروز به دیدنش رفتم. لباسهایش را شسته بود و میخواست روی بند پهن کند اما نا نداشت که آنها را بچلاند. کمکش کردم و لباسها را چلاندم و برایش پهن کردم. میگفت پروندهاش هنوز باز است.»
در این صحنه تکاندهنده، ایرانیت یا شاید فقط انسانیت دو زندانی را از دو قطب مخالف کنار هم میآورد. عالیپیام، انقلابی که در سپاه پاسداران خدمت کرده بود و خواستار حفظ نظام انقلابی بود، در برابر کودتاچی نوژهای که میخواست نظام انقلابی را براندازد. بهخوبی میتوان دید که هر دو شرکتکننده در آن صحنه از نقطه آغازین خود دور شده بودند و با حرکت در مسیر عکس، سرانجام به یکدیگر رسیده بودند.
آیا این دور شدن از نقطه آغازین و سرانجام رسیدن به یکدیگر درسی برای بسیاری از ایرانیانی نیست که انقلاب ۱۳۵۷ آنان را از هم جدا کرد و در تضاد و دشمنی قرار داد؟
در پایان «خاطرات هالو در زندان»، نامهای را که عالیپیام به آیتالله صادق لاریجانی، رئیس وقت قوه قضاییه، نوشته بود، میخوانیم. این نامه که در حد خود یک شاهکار ادبی است، بهترین و کاملترین نقد است از آنچه «عدل اسلامی» خوانده میشود.
در همین کتاب، عالیپیام نامهای را که با لحن هالووار به سید حسن خمینی، یادگار امام، نوشته بود، عرضه میکند. این نامه که پس از رد صلاحیت سید حسن نوشته شد، یادآور میشود که «حسن»ها در تاریخ ایران سرنوشتساز بودهاند. «از حسن صباح و حسنک وزیر و حسن جوری بگیرید تا کسی مثل حسن نصرالله و همین حسن کلیددار خودمون. میبینی چه جوری داره با کلیدش قفلا رو وا میکنه؟ حسن کچل هم که در قصههای فولکوریک ما بروبیایی داره!»
عالیپیام مینویسد: ممکن است بگویند که «این هم از خودشان است»، همانطور که میگفتند «پس چرا شما را نمیگیرند؟» عبارتی که بعدها عنوان کتابی شد از پروفسور زیباکلام.
پس از آزادی از زندان، عالیپیام با رفتگر محله که آشنای قدیمی اوست، به درددل مینشیند. دوست رفتگر میپرسد: «آخه واسه چی رفتی زندان؟» هالو میگوید: «برای اینکه آدمهایی مثل تو روز و شب جون میکنند، در حالی که پول این مملکت باید بره سوریه و لبنان. چرا یک عدهای میلیاردی بدزدن و کسی جلودارشان نباشه؟ چرا این همه آقازاده ماشین پورشه دارن، چرا گردن آخوندها روزبهروز کلفتتر میشه و گردن شما روزبهروز خمتر؟»
راستی چرا؟
بشیری بیش از ۴۰ سال پیش جواب این چرا را داد: «برای اینکه در ۱۳۵۷ برای یک لحظه تاریخی همگی دیوانه شدیم، هر یک به شکلی، همگی خودکشی کردیم!»