دو سال پیش، جیمز مکآردل، بازیگر جذاب جوان، برای دیوید هیر در نقش پلاتونوف، شخصیتی خبیث و ناامید در نمایشنامه وی، که برداشتی از یکی از اولین نمایشنامههای چخوف به کارگردانی جاناتان کنت بود، بازی کرد. برای آن تیم حتی اندکی از جذابیت دیوید هیر کاسته نشده، او که اکنون سه و نیم ساعت از نمایشخانه الیویر [یکی از تماشاخانههای تئاتر ملی انگلستان] را با نمایش جدیدش از آن خود کرده است، نمایشی رویایی و جسور که اکنون با نام آسمانی پیتر و نه پیر گینت به روی صحنه میرود. [پیر گینت نام اصلی این نمایش اثر هنریک ایبسن در سال ۱۸۶۷ است]
در واقع نویسنده نمایشنامه «دیوید هیر با اقتباس از هنریک ایبسن» ذکر شده است. این نمایش با طنزی تاریک و درکی دقیق از این واقعیت که جهان مدرن چگونه معنایی سخیف از مفهوم «خود» ارائه میکند، خندهدارترین و تاثیرگذارترین اقتباسی است که من تا کنون از این نمایشنامه تخیلبرانگیز و ماورای زمانه خود دیدهام. این برداشت اما تهی ازعوارض جانبی و برداشتهایی جدید نیست.
مکآردل در این نمایش اجرایی جذاب و تحسینبرانگیز دارد. در نمایشنامه، پلاتونوف شخصیتی سربههوا و دخترباز است که به خوبی میداند رفتار غیراخلاقیاش عاقبتی مطلوب به همراه نخواهند داشت. در طرف دیگر اما مکآردل در نمایش پیتر، به انکار دائمی واقعیت مبتلا است و مدام از آن سخن میراند. تمام حرفهایش چیزی نیست جز لافهای بیاساس که پایانی بر آنها نیست. نسخه دیوید هیر کاملا منطبق با وضعیت کنونی ماست که معتقدیم ما نویسندگان سرنوشت خود هستیم، باوری که به ما اجازه میدهد ثروتاندوزی را به علمآموزی ترجیح دهیم.
اجرای نمایش کنت در نمایشخانه الیویر شکوهمند است. طراحی ریچارد هادسون صحنه را به دو نیمه تقسیم کرده است. یک نیمه صحنهای است مانند رویاهای اریک راویلیوس از دشتی سرسبز و خرم با چمنهایی کوتاه و نیمه دیگر تصویری مشوش از ویرانشهری دیوانه است. ویرانشهر این دیوانگان ترسناک شبیه فضای اکسبریج [اکسفورد + کمبریج] بر روی میزی شیبدار به تصویر کشیده شده است، گویا کل شهر دچار حملهای عصبی شدهاند. دور میز همه جمع شدهاند و از فلسفه طلایی خویش حرف میزنند: «با خودت رو راست باش و بیخیال بقیه دنیا» [نقلقولی از پولونیوس در هملت شکسپیر].
مکآردل نمایش پیتر در گوشه و کنار صحنه حاضر میشود. (برای مثال، از سوراخ گلف در گوشهای از زمین بازی بازیگران سر در میآورد و داستان میگوید، مانند خرگوشانی که روایتی توانگرسالارانه از آلیس در سرزمین عجایب باز میگویند.) انرژی اجرای او هیجانانگیز است و همینطور تفاوتهای ریز و منحصر به فرد این اجرا از هر اجرای دیگر. او به خوبی میداند که مرز باریکی است میان فردی چاپلوس و ازخود راضی تا فردی که تا خرخره در تکبر فرو رفته است. تلاشهای او برای کلنجار رفتن و پیدا کردن راهش در این میان تجربهای استرسآور و هیجانانگیز برای تماشاست. در طرف دیگر، پیتر سالخورده سست و مطیع میشود، مانند سرنوشت این شخصیت در بسیاری از اجراهای دیگر. او تا آخر داستان عبوس و معترض باقی میماند. نمایش بعد از اجرای کامل به نقطه شروع باز میگردد، ولی با پیامی رسا که انگار میگوید برایش بهتر بود کل این زمان را در خانه میماند تا این که اصلا خانه را ترک کند.
نمایش به شدت طنزآمیز دیوید هیر سرشار از نشانهها و اشاراتی به دنیای معاصر است. اما چرا اشارات معنوی؟ آیا هیچ فایده زمینی و مادی در آنها وجود دارد؟ مکآردل به یک مرد میانسال شکمگنده مبدل میشود که تفاوت میان شیعه و سنی را امری مسخره تلقی کرده و ریشه آن را در اصل در مسائل مالی میبینید: «نه واقعا، تفاوت این دو چیست؟ تفسیر متفاوتی از دین، فقط همین. یک پیغمبر که به اندازه کافی در انتقال منظورش آشکار و روشن نبوده است.» بعضی اوقات من با خودم میاندیشم که آیا دیوید هیر بسیار فراتر از زمانه خودش نیست؟ او قطعههای نمایش را مانند معماهایی در هم تنیده در کنار هم میچیند و همین یکی از نقاط قوت کار بینظیر اوست. در کل، این نمایش که با کیفیت فراوان و بازیگرانی بینظیر بر روی صحنه رفته، دستاوردی قدرتمند و نمایشی است که تئاتر ملی میتواند برای همیشه به آن مفتخر باشد.
*[توضیح مترجم]
© The Independent