مادران خسته را دریابید

این تابستان، اگر مادری را دیدید که دارد با بچه‌های پر سر و صدایش سروکله می‌زند، لطفا با اخم به او نگاه نکنید.

pixabay.com

این نوشته عمدتا درباره‌ی مادر بودن است. از پیش این را گفتم که به شما این گزینه را بدهم که یواشکی در حالی که دارید زیرلب غر می‌زنید و می‌گویید «انگار شاخ غول را شکسته‌اند، این کاری بوده که زنان از آغاز تاریخ تا حالا انجام داده‌اند ـ وای چه کار بزرگی»، این مقاله را نخوانده رها کنید و بروید.

مردم وقتی مردی را می‌بینند که بچه‌اش را در کیسه‌ی حمل بچه بر پشت بسته، صرفنظر از اینکه درست دارد بچه را حمل می‌کند یا نه، آن را تحسین می‌کنند. مادر بودن اما چیزی است که شما را از همه جهات مورد قضاوت بدون بخشش قرار می‌دهد. احساس می‌کنی که هیچ چیز کاملا درست انجام نمی‌شود، از غذائی که به بچه‌هایت می‌دهی، از کاری که برای کسب درآمد انجام می‌دهی یا کلکی که برای فریب و خواباندن بچه استفاده می‌کنی، و من اینها را می‌دانم به خاطر اینکه در طول سال‌ها خودم بقیه را قضاوت کرده‌ام. امروزه حتی نمی‌توانی از نمره ریاضی فرزندان خودت بگویی بدون اینکه خطر برچسب «لاف زن» را به جان بخری. اما من متأسف نیستم.

(بله، می‌دانم: من اولین کسی هستم که مدام می‌گویم امتحان گرفتن از بچه‌ها مفید نیست، پس لطفا از اظهارنظرهای مضحک زیر این نوشته خودداری کنید. اما واقعیت این است که من در امتحان ریاضی GCSE مدرسه نمره D گرفتم و در امتحان دوباره نمره پایین‌تر E را. بنابراین من را ببخشید که برای بقیه عمرم از نحوه‌ی برخورد بدون ترس فرزندانم به اعداد و رقم‌های بزرگ متحیر باشم.) 

تعطیلات تابستانی شروع شده و مادران قرار است غرغر افرادی که حضور کودکان را آزار دهنده می‌دانند و آنقدر هم خجالتی نیستند که از بیان آن به ما خودداری کنند، تحمل کنند. من به ویژه در مورد لندن حرف می‌زنم. شهری که مردم به طور همیشگی و بی تأسف نسبت به یکدیگر بی‌ادب هستند، چون فکر می‌کنند قرار نیست این آدم را دوباره در جایی ببینند و هدف خشم متقابلش قرار گیرند. بنابراین آنها با صدای بلند مادران جوان را لعنت می‌کنند، که با کالسکه‌های بچه اتوبوس را اشغال می‌کنند و در قهوه فروشی‌ها در حال پرستاری از بچه‌هایشان دارند با مادران دیگر گفت‌وگو می‌کنند، به جای اینکه در خانه به گوشه‌ی تنهایی پناه ببرند. اینهایی که از بچه‌ها متنفرند، می‌گویند «من نمی‌خواهم در زمان نوشیدن در کافه، صدای جیغ بچه در گوشم بپیچد!»، کنایه آمیزانه باید گفت، این افراد خود مانند بچه‌های نوپای رشد نیافته‌ای هستند که نسبت به دیگران که نیازهای متفاوتی دارند و سردرگم و عصبانی‌اند.

مواظب رفتارتان باشید یا اینکه اسپرسوی ارگانیک کلاس بالایتان را مصادره می‌کنم.

این تابستان، اگر مادری را دیدید که دارد با بچه‌های پر سر و صدایش سروکله می‌زند، لطفا با اخم به او نگاه نکنید. به او لبخند بزنید. بهتر از آن، برایش یک قهوه بخرید. این زنان یکی از خسته‌ترین اعضای جامعه هستند که دارند بیشترین تلاش خودشان را در مادری کردن انجام می‌دهند.

و لطفا آنها را مانند زنی که یک بار در قطار مرا قضاوت کرد، قضاوت نکنید. با قطار از خانه به دووِن می‌رفتیم. دخترم نوزاد بود، چند روز بود که نخوابیده بودم، و پسر شش ساله‌ام، مرتب بالا و پایین می‌پرید. کاش می‌توانستم به شما بگویم که به پسرم که داشت شلوغ می‌کرد با صدایی آرام و مودب گفتم «عزیزم، مامان خسته است و وقتی تو بالا و پایین می‌پری و بادام زمینی به صورتم پرت می‌کنی، این مرا ناراحت می‌کند»، اما این طور حرف نزدم و مثل همه مادران خسته‌ی دیگر نتوانستم در موقع اضطراب حساسیت‌هایم را حفظ کنم، ودر واقع، بازوی پسرم را گرفتم و مثل یک خرس عصبانی با تشر گفتم: «بی‌ادب نباش!» یک زن بسیار سرحال از صندلی جلوی ما سرش را برگرداند و گفت: «من فکر می‌کنم آن کسی که بی ادب است، در واقع شما هستید - او فقط یک بچه است و رفتار شما نسبت به او وحشتناک است.»

من و پسرم به هم نگاه کردیم و زدیم زیر خنده، بنابراین شاید باید از دخالت کردن آن زن سپاسگزار باشم که ما را به خودمان آورد و دوباره به حالت شوخ خودمان برگشتیم. اما این آسان‌ترین فرضیه است وقتی که مادری با فرزندش بداخلاقی می‌کند، فکر کنیم همیشه همین طور است. بیشتر وقت‌ها این طور نیست. بعدا همان روز، او آنها را در آغوش می‌گیرد و غرق بوسه می‌کند و آن لحظه‌ی از دست دادن کنترل را به گوشه‌ای از ذهن می‌راند، اما جایی آن را نگه می‌دارد و روی آن علامت می‌زند «چیزهایی که با یادآوری‌اش برای بقیه زندگی خود را ملامت کنم.»

یک روز دیگر و در قطار دیگری، دخترم در تمام طول راه از لندن به نیوکاسل بالا می‌آورد. او تنها سه سال داشت، و بعد از هر استفراغ، می‌زد زیر گریه بلند و برادرش هم که دوستش داشت در گریه به او ملحق می‌شد. یک نوجوان به ظاهر اخمو بلند شد و واگن را ترک کرد. فکر کردم که از دست بچه‌ها خسته شده تا این که او برگشت با یک قوطی کوکاکولا و یک بسته کاکائو. گفت: «اگه حالتون بده نوشابه کمک می‌کنه.» او کاکائو را به پسرم داد و گفت: «مرد کوچک، مامانت رو اذیت نکن»، و سپس نشست و گوشی‌هایش را در گوش گذاشت، در حالی که من داشتم اشک‌های قدردانی‌ام از او را پس می‌زدم. او می‌توانست به راحتی عصبانی شود، اما به جای آن، تصمیم گرفت اهمیت دهد و کاری کند.

پس می‌خواهم در این تعطیلات تابستان از تمام موعظه‌گران و ارشاد کنندگان مادران یک درخواست ساده بکنم. سعی کنید خودتان را به جای آن مادران خسته‌ای بگذارید که دارند بهترین تلاش‌شان را می‌کنند تا جلوی راه شما سبز نشوند، اما شمایی که یک باره جیغ بچه‌ای پرده گوشتان را می‌آزارد و یا بادام زمینی پرتاب شده از دست بچه‌ای به پیشانی‌تان می‌خورد، قبل از اینکه اخم کنید، مهربان باشید و به خاطر بیاورید که مادر شما دقیقا در همین موقعیت بوده است.

© The Independent