کدام گزینه برای آینده عربها مفید و ضروری است؟ پروژه اسلامی یا ناسیونالیسم عربی و یا دولت میهنی؟ فکر نمیکنم در جهان ملتی وجود داشته باشد که از ما عربها به طرح این سوالها نیازمندتر باشد. اهمیت این سوالها زمانی روشن میشود که ما تاریخ صد ساله خود را از قرارداد «سایکس پیکو» تا حال مورد مطالعه و ارزیابی قرار دهیم. این صد سال اخیر، پر است از فراز و نشیبها و پیروزی و شکستها. در همین مدت بود که منازعه عرب و اسرائیل آغاز و دست بیگانگان در منطقه باز شد. عوامل مداخله بیگانگان به دو چیز برمیگردد: یکی حفاظت از امنیت اسرائیل که به عنوان پایگاهی برای غربیها و بهخاطر پاره کردن وحدت عربها، در منطقه کاشته شد. دوم کشف نفت که اشتهای قدرتهای بزرگ را برای تسلط بر منابع و استفاده از آن، برانگیخت.
همچنین در همین تاریخ، جمال عبدالناصر ظهور کرد و اندیشههایش در جهان عرب گسترش یافت و هواخواهان زیادی پیدا کرد، اما از اینکه ناصر در یک زمان، چندین جبهه به روی خود باز کرده بود، در اثر مداخلات و کارشکنیهای دشمنان، پروژه قومیاش به شکست انجامید.
اگر بخواهیم در باره آینده ملتهای عربی بیاندیشیم، باید این سه گزینه یاد شده را مورد ارزیابی و دقت قرار دهیم:
اول ناسیونالیسم عربی: پروژه ناسیونالیسم، به عنوان یک آرمان در میان عربها در قرن نوزدهم و قرن بیستم ظهور کرد، اما از جهتهای مختلف و متعدد مورد حمله قرار گرفت. اولین جهتی که با این آرمان جنگید، سلطنت عقب مانده و استبدادی عثمانی بود. پس از آن اروپا به عنوان یک طرف تأثیر گذار همراه با جنبش صهیونیسم، وارد صحنه گردید و سد راه آن قرار گرفت تا این که آمریکا با همه اهداف و اغراضی که داشت در منطقه پا گذاشتد و کوشید تا بعد از جنگ جهانی اول، جایگزین اروپا شود. از این جهت عربها چندین بار مجبور به پرداخت تاوان شدند. یک بار به عثمانیهای ترک، بار دیگر به اروپاییها به ویژه بریتانیا و فرانسه و بار سوم به آمریکا که در تئوری رئیس جمهورش «دوایت ایزنهاور» (دکترین ایزنهاور) خاورمیانه منطقه خلاء نامیده شده بود.
اینجا بود که میان غرب و نیروهای مترقی طرفدار اتحاد جماهیر شوروی که رهبری آنها را در مصر جمال عبدالناصر و در عراق عبدالکریم قاسم و در سوریه رهبران حزب بعث بر عهده داشتند، مواجهه و رویارویی سختی در گرفت. اما اردوگاه دیگری از عربها که من به آن اردوگاه محافظهکار میگویم، روابط خوبی با غرب بر قرار کردند. ثروتی که در اختیار این اردوگاه قرار داشت، به آمریکا و متحدانش برای حفظ روابط خوب با این اردوگاه، انگیزه میداد. تا اینکه ماجرای شکست نظامی اعراب در برابر اسرائیل در سال ۱۹۶۷ رخ داد. چند سال بعد عبدالناصر وفات کرد و انور سادات، زمام قدرت را در مصر به دست گرفت. سادات سیاستهای گذشته را تغییر داد و قرار داد صلح «کمپ دیوید» را با اسرائیل امضا کرد. هرچند اکثریت تودههای عرب از اقدام سادات ناخشنود بودند، اما او به راهی که انتخاب کرده بود پا فشاری و اصرار کرد تا اینکه در اکتبر ۱۹۸۱ ترور شد.
دوم پروژه اسلامی: تولد پروژه اسلامی با نوشتههای عبدالرحمن کواکب، شکیب ارسلان و محمد رشید رضا آغاز شد و دروازه را به روی شیخ حسن البنای مصری باز کرد. حسن البنا دعوت خود را از شهر اسماعیلیه در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد. دعوت وی همچون آتش در هیزم خشک، چنان گسترش پیدا کرد که تمام شهرها و روستاهای مصر را فرا گرفت و به سایر کشورهای عربی و اسلامی نیز سرایت کرد.
دعوت حسن البنا، روش جدیدی را عرضه میکرد که در اهداف سیاسی و جاه طلبی پایان ناپذیر سازمان « اخوان المسلمین» تجسم پیدا کرد و باعث برخورد و تصادم میان این سازمان و دولتهای حاکم در مصر شد. زمانی که اخوان المسلمین به خشونت گرایید و به اعمال تروریستی روی آورد، رهبرانش یا به زندان افتادند و یا به دار آویخته شدند. سختترین مواجهه میان دولت و اخوان المسلمین، در دوران عبدالناصر رخ داد. چون اخوانیها در نوامبر ۱۹۵۴ اقدام به ترور عبدالناصر کردند که به ناکامی انجامید و در مقابل عبدالناصر، سازمان اخوان المسلمین را منحل اعلام کرد. این سازمان پیش از این نیز، احمد ماهر و محمود نقراشی، نخست وزیران دوران پادشاهی و قاضی خازندار را ترور کرده بود که توسط نخست وزیر، ابراهیم عبدالهادی، در آن وقت نیز منحل شده بود.
پس از اینکه دست سازمان اخوان المسلمین با خون انسانها رنگین شد، دیگر یک گروه دعوتگر دینی نبود، بلکه به یک طرف بارز و نمایان در روند سیاسی تبدیل شده بود. زمانیکه در جنگ ۱۹۶۷ عربها در برابر اسرائیل، شکست خوردند، برداشت مردم در مصر و حتی در جهان عرب و اسلام، این بود که این شکست یک کیفر الهی بوده که در اثر سرپیچی عبدالناصر از پروژه اسلامی، و جنگیدنش بر ضد اخوان المسلمین، فرود آمده است.
حتی شخص جمال عبدالناصر هم در سالهای آخر زمامداریش، به پروژه اسلامی پاسخ مثبت داد. وی اولین بار پس از شکست ۱۹۶۷ در یک مناسبت دینی، ظاهر شد. گویا میخواست از گرایش شدیدش به پروژه ناسیونالیسم عربی که سبب شکست شده، به صاحبان پروژه اسلامی، معذرت بخواهد.
عبدالناصر در ۱۹۷۰ در گذشت و جایش را سادات گرفت. سادات برای این که جریان چپ مصری را بزند و از نفوذ هواداران عبدالناصر بکاهد، دروازهها را به روی جریان اسلامی گشود. اما از اینکه تعامل با اسلامیستها غیر قابل پیشبینی و با احتمالات همراه بود، زمام امور از دستاش در رفت، تا اینکه در روز جشن سالگرد پیروزیش و در میان افسران و سربازانش، توسط همین اسلامگراها، ترور شد.
بااینحال پروژه اسلامی، در میان مردم مصر و سایر ملتهای عرب و مسلمان، ریشه دوانید و در اذهان تودهها رسوخ پیدا کرد. حتی گسترش اندیشههای اسلامی، باعث برانگیخته شدن عواطف دینی خوابیده در میان مسیحیان مصر گردید و مشکلات فرقهای را ایجاد کرد که در اثر آن «پدر شنوده سوم» رهبر مسحیان مصر، با انور سادات، در افتاد.
در حالیکه پروژه اسلامی نیرومند شده، رو به جلو می رفت.، پروژه قومی یا ناسیونالیزم، ضعیف شده، مجبور به عقب نشینی شد. علت آن ضربات پیدرپی ایالات متحده آمریکا و همپیمانان غربیاش و حتی اسرائیل بر پروژه قومی و تشویق مخفیانه آنان از پروژه اسلامی بود؛ چون از نظر آنان تعامل با پروژ دینی اسلامی، بهتر و آسانتر از تعامل با پروژه قومی و ناسیونالیسم عربی است. تاریخ هم گواه است که دولت بریتانیا از تأسیس سازمان اخوان المسلمین، به گرمی پذیرایی و دولت اسرائیل از تشکیل حماس، حمایت کرد.
سوم دولت میهنی: دولت میهنی، دولتی است که میتواند در مقابل تندبادهای سرکش و ویرانگر و در برابر هرجومرج و ناهنجاریهایی که به نام خلافت مطرح میشود بایستد.
البته میهن عربی شاهد موجی دیگری نیز بود، که بهار عربی نامیده شد و بادهای تغییر و دگرگونی را با خود آورد که نظم موجود و نظامهای حاکم بر جهان عرب را برهم بزند. البته ما نمیگوییم تمام این نظامها در بهترین حالت قرار داشتند، درست است که برخی از اینها عمر خود را سپری کرده کاراییاش را از دست داده بود، اما جانشینی که در پی این موج مطرح شده بود، خطرناکتر و زیان آورتر بود. جانشین، عبارت بود از ناهنجاری و لجامگسیختگیها و تقابل میان میان نیروهای سیاسی و خلوت شدن میدان برای سازمان اخوان المسلمین به عنوان پر جاذبهترین احزاب و آمادهترین آنها برای تصاحب قدرت.
اما تودههای مردمی به خیابانها ریختند و به این جانشین که از جانب اردوغان سلطان نو عثمانی از آخرین پایتخت خلافت اسلامی، کمک و پشتیبانی میشد، « نه » گفتند. میلیون ها نفر در مصر و سایر کشورها، دست به راهپیمایی زدند و پروژه اخوانی - ترکی را خنثی کردند. اما به رغم رویکردهای اصلاحی، هنوز تقابل و رویارویی به پایان نرسیده است. این رویکرد اصلاحیِ در برخی از کشورهای عربی و در پیشاپیش همه در عربستان سعودی جریان دارد. شاهزاده محمد بن سلمان ولیعهد عربستان که سکاندار اصلاحات در کشورش است، تلاش دارد تا با پیشبردن روند اصلاحات، دولت عربستان را مدرنیزه کرده و سرزمینش را به کاروان کشورهای توسعه یافته و پیشرفته ملحق سازد.
اینها ملاحظاتی بود پیرامون آینده عربها، برای بیرون رفت از اختلافات درونی و فشارهای بیرونی، مداخلات بیگانگان و ورود به مرحله استقرار و ثبات و دستیابی به دولت مدرن.
© IndependentArabia