«نیمانی» در جایی ایستاده است که به گفته نیما بهنود، زمانی که در قامت جوانی تنها و بیپشتوانه تازه پا به نیویورک گذاشته بود، حتی تصورش را هم نمیکرد به آن برسد؛ اما امروز نیمانی یک نشان تجاری جهانی است، با تمام آن چه میتوانید از یک محصول جهانی انتظار داشته باشید.
نیمانی را شاید اولین بار با تیشرتهایش شناخته باشید. طرحهایی که بهسرعت نمونههای «کپی شدهاش» در فروشگاههای هنری تهران جزو پرفروشها شد.
در آستانه سال جدید خورشیدی، با نیما بهنود، بنیانگذار نشان «نیمانی» گفتوگو کردم و از او درباره راهی که آمده است پرسیدم.
نیمانی چطور از یک فکر در کلاس درس چاپ پارچه، به یکی از نشانهای تجاری تازهنفس نیویورکی تبدیل شد؟
سؤالی که خیلیها پرسیدهاند این بوده که چه دستی پشت «نیمانی» بوده و یا این که چه کسی تا این میزان برای این محصولات سرمایهگذاری کرده است. درواقع هیچ دستی پشت این نشان نبود و هیچ سرمایهگذاری هم نبود. بااین که پیشنهادهای فراوانی داشتم اما نیمانی هرگز سرمایهگذار نداشته است. کار من تبلیغات و نشانسازی بود؛ یعنی قبل از اینکه شروع به ساختن نیمانی بکنم، کارم تبلیغات و بازاریابی، و تحصیلاتم هم همین بود. زمانی که با نشانهای تجاری سطح بالا کار کردم خیلی چیزها آموختم. مثلاً یاد گرفتم که چطور باید یک محصول در سطح جهانی عرضه شود، شکل کسبوکار چطور باشد و کجا باید سرمایهگذاری کرد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
این چیزها را میدانستم چون کار روزمرهام بود. همه اینها خیلی به سود نشان نیمانی شد. این که شخصی مثل من که شغلش این بود، روی این محصولات کار کند نکته مهمی بود.
من دوستانی دارم که در کارشان بسیار بااستعدادند، اما روش نشانسازی و تبلیغات را نمیشناسند. بااین که این امر بسیار جدی است. یک موضوع دانشگاهی است، یعنی هشتاد درصدش را فرد باید آموزش ببیند، بیست درصدش را هم ممکن است در طول کار بیاموزد.
سرمایه پشت نیمانی همین بود. من این سرمایه بزرگ را داشتم و این هم به سبب کارم بود؛ یعنی من فقط یک هنرمند نبودم که در مدرسه کار چاپ پارچه انجام دهم و بعد ببینم چه پیش خواهد آمد.
اگر آنطور بود که کار من خیلی سخت میشد. بعد از تولید، تازه باید میرفتم فردی را پیدا میکردم که کار نشانسازی و تبلیغات را برایم انجام دهد. این مرحله هم آنقدر هزینهبر است که اغلب کسبوکارهای نوپا را از کار میاندازد.
شما با طراحی، چاپ و دوخت تیشرت شروع کردید. آیا تیشرتهای نیمانی یک ایده اولیه بود که پخته شد و یا این که ایدههای زیادی در ذهنتان بود و شما این یکی را انتخاب کردید؟
راستش هیچکدام! اتفاقی بود؛ یعنی من هیچوقت فکر نمیکردم یک جوان ۲۱ساله در شهر نیویورک، با دست خالی، بدون دوست، بدون آشنا، قدرت به وجود آوردن هیچ ایده یا کسبوکاری را داشته باشد. من در یک کلاسی که قصهاش هزاران جا نوشتهشده باید کار چاپ روی پارچه را که خیلی هم مورد علاقه طراحان نیست، انجام میدادم. شرکت در این کلاس اجباری بود و طی آن من یاد گرفتم با تکنیک چاپ سیلک، روی پارچه نقش بیندازم. بهعنوان کار کلاسی، گفته شد که باید چیزی از فرهنگتان روی پارچه چاپ کنید. نزدیکترین و راحتترین چیزی که به ذهن من آمد «خط» بود. من یکچیز خیلی درهمی از خوشنویسی (کالی گرافی) را روی پارچه چاپ کردم. حتی یک نفر هم آن جا متوجه نشد که این نقشها درواقع خط یک کشور است اما از آن خوششان آمد و از من خواستند آن طرح را روی لباسهایشان چاپ کنم. من هم زیر فشار مالی بودم، تازه آمده بودم نیویورک و همهچیز گران و سخت بود و این شد که اولین طرحهایم را فروختم به همکلاسیها و دوستانم.
این موضوع برای من یک جرقه عجیب بود که این آدمها از خط خوششان آمده و آنوقت به این فکر کردم که ایکاش میشد یک کاری شروع کرد. ولی با دستخالی، بدون سرمایه، همهچیز سخت و مشکل بود. روزها بهعنوان طراح گرافیک ارشد برای L’Oréal کار میکردم، شبها مدرسه میرفتم. چاپ این طرحها هم شد کار سوم!
خیلیها درباره من نوشتهاند یا میگویند که «آقای بهنود این رسالت را داشته که فرهنگ ایران را به دنیا نشان دهد.» واقعاً من چنین نیتی نداشتم، اینطور شد! بعد از چند سال این اتفاق افتاد. آنهم به دلیل این که ستارههای خارجی شروع کردند به خریدن و پوشیدن آن.
طراحی ایرانی در نظر مخاطب ایرانی شبیه چیزهایی بود که در فروشگاههای صنایعدستی فروخته میشد که نه زیبا بودند و نه کاربردی.
تا زمانی که ستارهها سراغ نیمانی نیامده بودند، یعنی تا دو سه سال اول به وجود آمدن نیمانی، من هیچ ایرانی را ندیدم که بگوید: چه جالب من میخواهم اینها را بپوشم! یعنی ایرانیها وحشت داشتند از این که بخواهند لباسی که خط فارسی رویش دارد تنشان کنند. بعد از آن که ستارهها خریدند و پوشیدند، ایرانیها هم نظرشان تغییر کرد.
برای من پیش آمد که هنرمندان بزرگی که نمیخواهم نام ببرم گفتند این چهکاری است که به سر تو زده، انگار بروی روی لباست بنویسی من تروریست هستم و بیایی در خیابان!
آن زمان من اصلاً به فکر این نبودم که از زاویه فرهنگی یا حتی سیاسی کار کنم. تمرکز من روی نشان تجاریم بود. مثلاً اولین کارزاری که درست کردم برخلاف دیگران، ۱۲ مدل داشتم، شش زن و شش مرد که تیشرتها را پوشیده بودند. این کار را کردم چون میخواستم قدمم را از روز اول جدی بردارم.
الان لذتی که از کارم دارم این است که جوانترها مخصوصاً نوجوانها محصولات نیمانی را انتخاب میکنند. به خاطر دارم زمانی را که یک لباس یا کفش نشان خارجی در ایران برای ما حکم گنج داشت. الان که میبینم نیمانی مورد توجه جوانها قرار گرفته است خوشحال میشوم.
من یادم است اولین عکسهای تیشرتهای نیمانی که آمده بود، من در دانشگاه هنر بودم، بحث این بود که آیا این طراح ایرانی است یا یک طراح آمریکایی آمده و اینها را برداشته و کار کرده؟
بله دقیقاً من هدفم همین بود. در جواب انتقاداتی هم که درباره ملیت غیر ایرانی مدلها به من شد گفتم شما به لویی ویتان میگویید که چرا شما مدل ایرانی ندارید؟ من در نیویورک و با یک مخاطب بسیار سختگیر که همهچیز را قضاوت میکند، کار میکنم و مخاطب و خریدار من ایرانیها نبودند.
فکر میکنید این که بار «رسالت فرهنگی» روی دوش یک کسبوکار بگذارند درست است؟
اینها برچسبهایی است که «روشنفکرها» به افراد میزنند. بارها شده برای مسائل اجتماعی و سیاسی که در ایران اتفاق افتاده است، به من حمله کردهاند که چرا عکسالعمل نشان ندادی. جواب من این است که نیمانی گرایش و پیغام سیاسی ندارد. کار من مانند هنرمندی که سالی یکبار یک نمایش میگذارد نیست. یک کسبوکار است که تعداد زیادی کارمند دارد. آیا نشانهای تجاری باید به اتفاقات سیاسی عکسالعمل نشان بدهند؟ من روی این انتقادها و در کنار آن تمجیدها تمرکز نمیکنم. مثلاً این که به من بگویند «باعث افتخار هستی که پرچم ایران را گذاشتی روی کارهایت» و غیره.
به «مهارتهای تبلیغات و بازاریابی» اشاره کردی. پیشنهاد یا توصیهای داری به افراد یا «استارتآپ»هایی که میخواهند تازه کار خودشان را شروع کنند؟
من توصیهام این است که این افراد، مخصوصاً اگر در ایران هستند، از «جوگیری» فاصله بگیرند؛ یعنی بنشینند و تصمیم بگیرند که چهکار میخواهند بکنند و با خودشان صداقت داشته باشند. اگر واقعاً میخواهند کسبوکاری به راه بیندازند که درآمد داشته باشد نگویند که آمدهام فرهنگسازی کنم. وقتی تصمیم گرفتید که تجارت کنید، آنوقت باید راه و روش آن را هم یاد بگیرید.
نشانسازی و بازاریابی قسمت اصلی کسبوکار است. یک محصول تولیدشده میتواند باکیفیت و منحصربهفرد باشد اما هرگز به فروش نرود.
توصیه میکنم اگر این افراد امکانش را دارند، درس این کار را بخوانند و کارآموزی کنند اگر وقت و توانش را ندارند، از کسی که توانایی دارد کمک بگیرند.
کارهای ابتدایی نیمانی زیر نظر خودت چاپ و دوخته میشد. آیا معتقد هستی که باید تمام کار تولید متمرکز باشد؟
نه. اتفاقاً اگر الان بود، دیگر تیشرتها را نمیدوختم. زمانی که من کار را شروع کردم متأسفانه امکانات برای این کار نبود. دانش من هم از زنجیره تأمین و تولید کافی نبود. الان شرکتهای تولیدی فراوانی در سراسر دنیا وجود دارد که نمونه خام را مطابق طراحی دادهشده، آماده میکنند. یک محصول میتواند بین چند کشور بچرخد تا کامل شود و به دست من در نیویورک برسد. درواقع درسی که در دانشگاه تحت عنوان مدیریت مد جهانی (global fashion management) خواندم اینها را به من یاد داد.
بیشتر شدن سوادم به من اجازه داد که کار را گسترش بدهم. من حتی تصورش را هم نمیکردم در نیمانی فرش تولید کنیم یا جواهرات داشته باشیم. همه اینها با همان مدیریت در مراحل تولید امکانپذیر شد.
به این فکر کردهای که تجربهات را با بقیه مخصوصاً کسانی که در ایران قصد دارند کسبوکاری به راه بیندازند در میان بگذاری؟
من خیلی دوست دارم به سؤالات افرادی که در ایران هستند پاسخ بدهم. اخیراً با استفاده از برنامه کلاب هاوس (برنامه گفتؤگوی گروهی صوتی) توانستهام با این افراد ارتباط برقرار کنم. اتاقهای گفتوگویی وجود دارد که گاهی ساعتها درباره کار با هم صحبت میکنیم. در حال حاضر بزرگترین مشکل طراحان در ایران «ناامیدی» است. اگر بتوانم امیدی به این افراد بدهم بسیار خوب است. نیمانی یک اتاق گفتوگو در این برنامه دارد که خوشحال میشوم از این طریق با افراد داخل ایران در ارتباط باشم.