احمد علمالهدی، امام جمعه مشهد، میگوید: «آخر عیاشی کردن و دست در دست دخترها داشتن و رفتن به مجالس لهو و لعب، اعتیاد و مواد مخدر است. آخرش خروج از کانون خانواده است. از این عرصهها کدام فعال اجتماعی و مبتکر و مخترع بیرون آمده است؟»
پس از این که غلامرضا تاجگردون، عضو مجلس، با پیراهن آستینکوتاه از یک پروژه کشاورزی در دشت لیشتر گچساران استان کهگیلویه و بویر احمد بازدید کرد، حزبالله گچساران در اطلاعیهای گفت: «سکوت لشکر حزبالله باعث جریتر شدن این وطنفروشان خواهد شد و دور و دیر نیست که فردایی پرچم آمریکا بر تن کنند و جولان دهند. مسلم است که نمایندهای که این چنین لباس میپوشد موافق با بیحجابی زنان است و فرداها احتمال دارد ویدیو و تصویر برای آن خانم معلومالحال نوکر آمریکا ارسال کند و خاک این مرز و بوم را لخت و عور نشان دهد».
حائری شیرازی، امام جمعه شیراز، در سال ١٣۵٩ در دیدار با جمعی از دانشجویان که خود من نیز در آن حضور داشتم، میگفت: اگر با روحانیت فاصله بگیرید، سرانجام به گروه مجاهدین خلق خواهید پیوست و در برابر مردم اسلحه به دست میگیرید. (نقل به مضمون) او برای تقریب به ذهن در برابر جمعی دانشجو، از مثال «زاویه» شروع میکرد که در ابتدا دو خطی که زاویه دارند فاصلهشان اندک است، اما در ادامه این زاویه بزرگ میشود.
رشتههای اعمال
این نوع سخنان که در دنیای ذهنی و ادبیات روحانیت شیعه و اسلامگرایان به وفور گفته شده است و سپس به یکی از مبانی سیاستهای فرهنگی و اجتماعی جمهوری اسلامی تبدیل شده است، نشاندهنده یک مغالطه جاری در نظام تبلیغی این قشر است. جوهره سخن این است که اعمال بشر همچون یک رشته هستند و هر عمل، مثل دانه تسبیح، به اعمال دیگر متصل است و به شکل اجتنابناپذیری مقدمه عمل دیگر خواهد شد، و اگر عملی را انجام دهید، به اعمال «متصل با آن» هم دست خواهید زد. اسلامگرایی، همان طور که مانند کمونیسم فردگرایی را حذف کرده است و فرد را یک ذره در میان توده میبیند، اعمال را هم یککاسه کرده است و نمیتواند تمایز آنها را تشخیص دهد. پیشفرض دیگر، آن است که ما مقولههای «تسبیحی» متفاوتی از اعمال داریم که با هم اشتراکات بنیادی دارند؛ این که اعمال بشر «جنس و نوع» دارند و به صورت منفرد نباید به آنها نگریست.
از نگاه روحانیت شیعه، تنها «دو رشته از اعمال» وجود دارد: رشته اعمال الهی که روحانیت شیعه مبلغ آن است، و رشته اعمال کفرآمیز، که امروز دنیای غرب معرف آن است. در این نگاه، هرچه خوب است در رشته اول، و هر چه زشت است در رشته دوم قرار دارد.
تعارض با عقل سالم
این نحوه نگرش ممکن است برای تبلیغ، یا جاانداختن، یا برحذر داشتن، در میان اقشاری خاص کار کند، اما در عالم واقع و نیز در دنیای منطق، بیپایه و بیمعناست. سه مشکل در این نحوه نگاه وجود دارد:
۱. اعمال افراد بشر مثل رشته به هم وصل نیستند و هر عملی جداگانه صورت میگیرد و میتوان آن را جداگانه داوری کرد. ربط دادن امور نامربوط به یکدیگر بر اساس موارد اندک تلاقی، منطقی سست و لرزان دارد.
۲. این نگاه با مبانی شریعت که اعمال را جداگانه داوری میکند، نیز ناسازگار است. خداوند ادیان نیز در رستاخیز مورد باور دینداران، اعمال را منفرد و جداگانه داوری میکند،و کسی را به دلیل پوشیدن پیراهن آستینکوتاه به دوزخ نمیفرستد.
۳. حتی اگر اعمال افراد بشر به صورت رشتهای به هم متصل باشند (که نیستند) تنها دو رشته از اعمال در عالم خارج وجود ندارد؛ عالم واقع پیچیدهتر از اینهاست.
عقل سالم بشر در هیچ جای عالم باور نمیکند که گذاشتن دست در دست یک دختر، دست آخر به آلودگی به مواد مخدر یا جدایی از کانون خانواده ختم شود و این دو، از یک جنس یا یک مقوله یا متصل به هم، نیستند. عقل سالم گواهی میدهد که افراد، هم میتوانند در غروب آفتاب از لب معشوق بوسه بگیرند، و هم در طی روز به اختراع و تحقیق و کار مفید مشغول باشند.
عشق دو جوان میتواند حتی مقدمه تشکیل خانواده شود. عقل سالم بشر هیچ رابطهای میان پوشیدن لباس آستینکوتاه در اوج گرمای تابستان، با وطنفروشی نمیبیند، در عین آن که دوست داشتن و احترام گذاشتن به ملل دیگر، نه گناه است و نه جرم. همچنین، انتقاد از روحانیت و مسموم دانستن این نهاد و آموزههای آن نیز هیچ رابطهای با عضویت در سازمان مجاهدین خلق یا هر نیرو و نهاد دیگری ندارد. حتی عضویت در سازمان مجاهدین خلق نیز مساوی با اقدام مسلحانه نیست، چون همه اعضای آن سازمان مثل هم نبودهاند.
از دیدگاه روحانیان شیعه، اعمال بشر مقدمه اعمال دیگر آن قرار میگیرند و این روند، رابطهای ضروری یا با احتمال بسیار بالاست. بر مبنای این مغالطه است که زنان بیحجاب و زنانی که با مردان صحبت و معاشرت میکنند، از جانب حزباللهیها «فاحشه» و «بیحیا» خوانده میشدهاند، چون از نظر آنها، نشان دادن مو و چهره و اندام بیحجاب و اختلاط با مردان، مقدمه فحشاست. سیاست جداسازی زنان و مردان در حوزههای عمومی، با همین دیدگاه اعمال شده است و میشود.
کارکرد این مغالطه
این مغالطه، اگرچه بیاساس است، اما دو کارکرد دارد. کارکرد اول آن این است که باورمندان به آن را به پیروی بیقید وشرط و مو به مو از روحانیان سوق میدهد؛ حتی اگر خواسته آنها ربطی به شریعت نداشته باشد و تنها سلیقه شخصی باشد. چون، به باور چنان باورمندانی، آنها مصالحی را میبینند که به چشم دیگران نمیآید. این مغالطه وقتی گسترش پیدا کند و همه اعمال بشر را تحت پوشش قرار دهد، و از سوی دیگر، در دست رژیمی اقتدارگرا و دینی قرار گیرد، توجیه تمامیتخواهی را برای حاکمان فراهم میکند تا تک تک اعمال شهروندان را تحت نظارت خود و عوامل خود گیرند، و «پاداش» و «تنبیه» به آنها اختصاص دهد.
کارکرد دوم آن، القای نوعی ترس به پیروان است مبنی بر آن که هر کار کوچک و درست آنها ممکن است آنان را به چاه گناه، که در حکومت دینی به جرم تبدیل میشود، پرتاب کند. این ترس دائمی، باعث نوعی وسواس در رفتارها و پرهیز از بسیاری از رفتارهای مشروع، حتی در چارچوب شریعت، میشود. این روش، گرچه بر روی برخی از دوزخهراسان تاثیر دارد و آنها را به جانب گونهای پرهیزگاری خشک سوق میدهد، اما در عین حال، آنان را چون کودکانی بار میآورد که مدام از همه چیز میترسند و مواظبند که به خودشان آسیب نزنند. وحشت از آخر و عاقبت اعمال، همچون ترس از میکروب و ترس از بلندی، در شمار هزاران ترس بیاساس و دیوانهوار دیگر، و نتیجه این گونه تعلیم و تربیت است. ادیان مبتنی بر ترس، یکی از منشاهای ایجاد این گونه وسواسها هستند و وقتی با قدرت آلوده شوند، سایه سنگین چنین هراسهایی را بر دیگران نیز میافکنند.