فیلم «زیر نور کم» (محمد پرویزی) نخست با نام «سمفونی تولد» در سال ۱۳۹۴ کلید خورد. این نخستین فیلم بلند داستانی پرویزی محسوب میشود که به تهیهکنندگی احسان رسولاف در همان سال ۱۳۹۴ تولید شد، و دومین فیلمی که او یک سال بعد ساخت، «لابی» نام داشت. تهیهکننده «لابی»، امیرشهاب رضویان است و بازیگران مشهوری مانند شهاب حسینی، پگاه آهنگرانی، ساره بیات، مصطفی زمانی، سحر دولتشاهی، بهنوش طباطبایی، شهرام حقیقتدوست، آزاده صمدی، و... در آن بازی کردهاند. با آن که سالها از ساخت این دو فیلم میگذرد، اما وضعیت اکران «لابی» هنوز مشخص نشده است و فیلم «سمفونی تولد» هم تازه بعد از سالها، با نام «زیر نور کم» در پردیس نماوا و سینمای آنلاین در داخل ایران و تلویکا (televika.com) در خارج از ایران به نمایش درآمده است.
پیش از پرداختن به فیلم و کارگردان و نویسنده آن، خوب است به تهیهکننده فیلم نگاهی بیندازیم که از کارگردان این کار، بسیار مشهورتر و پرحاشیهتر است.
احسان رسولاف، پسر جلال رسولاف، از مردان مشهور اقتصادی کشور است که از وزارت کشاورزی شروع کرد و آخرین سمت او تا آذر ۱۳۹۸، مدیرعاملی بانک آینده بود. بقیه پسران او، همه در عرصه هنر بودند و هستند. محسن که عکاس بود، در سال ۱۳۸۷ در یک سانحه هوایی در قزاقستان جان خود را از دست داد. یک سال بعد، گالری محسن تاسیس شد و احسان مدیریت آن را به عهده گرفت که تاکنون ادامه دارد.
احسان به فیلمسازی علاقهمند شد و چند فیلم تهیه کرد؛ از جمله «زیر نور کم». در این فیلم، بیآنکه مستقیما نامی برده شود، روی گالری محسن تاکید زیادی شده است و چند تا از تابلوهای آن، در فیلم نمایش داده میشود و نام دو این تابلو در تیتراژ هم آمده است: گرمازدگی (معصومه مظفری) و ممهور (مجتبی تاجیک).
با این پیشزمینه، حالا به فیلم میپردازیم.
چکیده داستان «زیر نور کم» از این قرار است:
رویا (لیلا زارع) با حامد (صابر ابر) ازدواج کرده است و در انتظار تولد نخستین فرزند خود هستند. رویا چند سال پیش با امید (حمیدرضا آذرنگ) دوست بوده و با هم زندگی میکردهاند. امید بیماری سختی داشته و یک بار که از جاده لواسان میآمدهاند، حال امید بد میشود و آب میخواهد. رویا ماشین را کنار جاده نگه میدارد و هراسان وسط جاده میپرد تا از ماشینهای عبوری آب بگیرد، اما وقتی با بطری آب بازمیگردد، ماشین حرکت، و به دره سقوط میکند. امید میمیرد و رویا خود را مسئول مرگ او میداند؛ در حالی که احتمالا خود امید دستی را کشیده و در واقع خودکشی کرده است... این خلاصه خطی نیمی از داستان است که بعدا با پیچ و خمهایی روبهرو میشود و به نقطه پایان میرسد.
پرویزی متن زیر را در اختیار رسانهها گذاشته تا برای معرفی فیلم انتشار دهند: «من از آدمهایی که از زندگیام رفتهاند (تا امروز) خلاصی ندارم. نمیتوانم آنها را جایی رها کنم؛ چون به شکلهای متفاوتی بازمیگردند و با لحظههای خوبِ زندگیام ترکیب میشوند. این درهم تنیدگی آنها، گاهی تکاندهنده است. کسی سر زده از راه میرسد و دور میزی که نباید باشد، حاضر میشود. شده با آنها ساعتها و یا روزها جای دیگری بودهام. همین وقتها است که زندگیام زیر و رو میشود ... به این خاطر است که جایی که هستم یا باید تاریک تاریک باشد، یا روشن روشن ... من از ماندن «زیر نورِ کم» میترسم.»
متاسفانه این توضیح مبهم هم نمیتواند چیزی از ابهام کل فیلم کم کند. فیلم بر اساس فریب تماشاچی بنا نهاده شده است؛ فریبی ناشیانه که هیچ زحمتی ندارد. به این میماند که شعبدهبازی روی صحنه بخواهد خرگوشی را از داخل کلاهی بیرون بیاورد، اما درست در همان لحظه پرده جلو بیاید و کنار برود و شعبدهباز با خرگوشی در یک دست و کلاهی در دست دیگر و لبخندی روی لب، خود را مضحکه کند. شعبدهباز کسی است که در برابر چشم بینندگان خرگوش را از کلاه بیرون بیاورد. بیننده را هم جایی میتوان فریب داد که امکان فریب نخوردن داشته باشد؛ مثلا پنج درصد فریب نخورند، زیرا نشانههایی در فیلم هست که میتواند مانع فریب خوردن بیننده بشود. درست مانند شعبدهبازی متبحر که تمام حواسها را به نقطهای جلب کند و کارش را در نقطه دیگری انجام دهد؛ اتفاقی که در «زیر نور کم» نیفتاده است.
درست است که محمد پرویزی علاوه بر کارگردانی، فیلمنامه «زیر نور کم» را هم نوشته است، اما در تیتراژ، نام محمدرضا زهاب به عنوان بازنویس فیلمنامه قید شده است و نمیتوان قضاوت کرد که ایرادهای موجود در فیلمنامه در متن اصلی هم بوده، یا در بازنویسی ایجاد شده است.
در یک صحنه طولانی و اعصاب خُردکن، یکی از تولدهای چند سال پیش رویا، عکس سلفی میاندازند. «امید» حالش بد میشود و «رویا» میخواهد بداند چه کسی در عکس نیست، و بعد همه حرفهای هذیانی میزنند و حتی یک نفر هم نمیگوید عکس را نگاه کنیم و ببینیم چه کسی در عکس نیست! البته اساسا مهم نیست چه کسی در عکس نیست و ممکن است همه اینها کابوس و رویا باشد، ولی نشانهای که این کابوس بودن را نمایان کند، وجود ندارد.
پایانبندی فیلم هم بسیار ضعیف است. درواقع، وقتی تمام حقایق مشخص شده و معلوم است که مقصر این ماجرا «امید» یا «رویا» نیستند، باز مقصر اصلی با لحنی طلبکار و دستپیشگیرنده، مهمانی تولد رویا را ترک میکند که میخواهد قدم بزند.
اصولا فیلم پر از دیالوگهای غیرمنطقی است که از سوی «حامد» بیان میشود و برای پر کردن خلاء داستان است. جایی که حرفی برای گفتن ندارد، یا سکوت میکند یا قهر میکند؛ در صورتی که باید یقهاش را بگیرند و از او توضیح بخواهند.
بازی صابر ابر، بازی خوبی نیست. هر چند تحلیل داشتن از شخصیتی که تحلیلپذیر نیست، واقعا سخت است، اما به هر حال انتظار میرفت او بازی بهتری از خود نشان دهد. بازی لیلا زارع در مجموع قابل قبول و در بعضی صحنهها، بسیار خوب است. حمیدرضا آذرنگ، همانطور که انتظار میرود خوب بود، اما بازی «فریبا» (بیتا بادران) چیز دیگری است. او که نخستین بار در نقش «نرگس»، همسر عباس حیدری (حبیب رضایی) در «آژانس شیشهای» (ابراهیم حاتمیکیا) درخشید، بسیار کمکار است و این، یکی از امتیازات فیلم محسوب میشود.
سینمای ایران در حال احتضار است و فیلمهای اجتماعی که مسایل روز جامعه را مطرح میکنند، شاید بتوانند سینمای بعد از جمهوری اسلامی را نجات دهند. «زیر نور کم» یا «سمفونی تولد»، یک فیلم روشنفکرانه سطحی است که نه در یادها میماند و نه سینمای ایران را گامی به جلو میبرد. شاید فیلم «لابی» که دومین فیلم محمد پرویزی است، فیلم بهتری باشد.