شاید نومیدکنندهترین قسمت ماجرا این باشد که از همان اول میدانستیم کار به اینجا میکشد. نه فقط چون بزرگترین فرصت فوتبال انگلستان در ۵۵ سال اخیر مانند سایر فرصتهای بزرگ گذشته به ضربات پنالتی کشید، بلکه چون چندین نقص همیشگی دیگر نیز در این مسیر سر برآورد.
از پنالتیها شروع کنیم، چون شاید برای این بازیکنان و این سرمربی اهمیت زیادی داشته باشد.
گرت ساوتگیت در مدت مربیگری تیم انگلستان اگر یک دستاورد داشته همانا رفع اختلال اعصاب تاریخی این تیم به هنگام زدن ضربات پنالتی بوده است. او آن مردی بوده که این ترسها را از بین برده و این بهنوعی عین عدالتی شاعرانه و عاشقانه بوده و انگار در گذشته و آینده گریزناپذیر بوده است.
البته در واقع اجتنابناپذیر نبود و اصلاً حالا به حالتی برگشته که دستکم بخشی از تقصیرهای هر دوی این موارد را به گردن ساوتگیت میاندازند: اولاً بازیکنی بود که دردناکترین پنالتی گلنشده در تاریخ اخیر فوتبال انگلستان را رقم زد و حالا مربیای است که دردناکترین پنالتیهای گلنشده را برای این تیم به ارمغان آورد. با شخصیتی که از ساوتگیت سراغ داریم، هر دو تقصیر را گردن میگیرد.
مردم انتخاب پنالتیزنها را زیر سؤال میبرند، اما زیر سؤال بردن دو تعویض پایانی بازی دشوار است. مارکوس رشفورد دومین پنالتیزن باتجربه این تیم است که تابهحال از ۱۷ پنالتی خود ۱۵ پنالتی را گل کرده است. جیدن سانچو نیز هر سه پنالتی را که برای بورسیا دورتموند زده گل کرده است.
هر دوی این تعویضهای لحظه آخری برای تیمی که پنالتیزن باتجربه کم دارد حرکت هوشمندانهای بود. ساوتگیت گفته وقتی پایان بازی با ضربات پنالتی محتمل شد، دو پنالتیزن از پنج پنالتیزن که در اولویت اولش بودهاند (بهاحتمالزیاد کیرن تریپیر و میسن ماونت) با تعویض از زمین خارج شده بودند. آوردن رشفورد و سانچو به زمین با توجه به سوابقشان حرکت بدی نبود؛ اما بههرحال موفق نشدند پنالتیها را گل کنند.
انتخاب ساکا برای زدن پنالتی پنجم و آخر بیشتر میتواند مناقشهانگیز باشد، زیرا این اولین پنالتیاش در مسابقه برای تیم بزرگسالان بود. بااینحال انگلستان سکویی برای موفقیت ساخت. عموماً کم پیش میآید دروازهبان دو ضربه اول از پنج پنالتی را بگیرد و بااینحال تیمش در ضربات پنالتی ببازد. تلاش جانفرسای جوردن پیکفورد باید کار را تمام میکرد.
البته انگار ساوتگیت بیشتر از ضربات پنالتی، نگران مشکلی قدیمی در طول بازی یعنی ناتوانی در حفظ توپ بود. این مشکل هم قرار بود حل شود و البته با درسهایی که سه سال پیش در بازی برابر لوکا مودریچ و ایوان راکیتیچ در ورزشگاه لوژنیکی (المپیک) گرفته بودند تا حدی بهتر شده بود. این دو بازیکن در آن بازی از این ضعف تیم انگلستان نهایت استفاده را برده بودند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
۶۲ درصد مالکیت توپ در اختیار ایتالیا بود. این عدد برای انگلستانی که سالها در این زمینه دست بالا را داشته زیاد است و درصد مالکیت توپ این دو تیم میتوانست به هم نزدیکتر باشد. ساوتگیت در عین تقدیر از تلاشهای بازیکنانش بارها به این نقص اشارهکرده و گفته بود «میدانیم در این زمینه باید خود را تقویت کنیم اما حالا زمان تحلیل عمیق این مشکل نیست.»
جالب است که این اتفاق در همین دور مسابقات باز هم افتاده بود. ساوتگیت همین چند روز پیش پس از برد نیمهنهایی مقابل دانمارک نیز شبیه همین حرف را زد و بابت اینکه انگلستان نتوانسته بود ضمن حفظ نتیجه ۲ بر ۱ در وقت اضافه، مالکیت توپ را هم حفظ کند کمی ابراز سرخوردگی کرده بود. این مشکل درنتیجه آن بازی خللی ایجاد نکرد، اما اثرش را در بازی نهایی گذاشت.
همه اینها به نحوه مدیریت بازی مربوط میشود که از قدیم مشکل این تیم بوده و نتایج بازی نهایی نشان میدهد همچنان ساوتگیت و بازیکنانش باید روی آن کار کنند. تیم انگلستان در این مسابقات واقعاً استاد مهار مقتدرانه بازی، پرهیز از خطر کردن و حفظ دست بالا بوده است. اساساً در مرحله گروهی اینگونه بودند اما در آخرین مرحله، این تواناییها از تیمشان رخت بربست.
تعداد دقایق بازی انگلستان بعد از ایتالیا در این رقابتها از همه بیشتر بود اما جالب اینجا است که از آغاز تا پایان این مسابقات دو گل بیشتر نخورد. برنامه بازی انگلیسیها در کل طول تابستان همین مهار بازی به هنگام از دست دادن مالکیت توپ بود که آن را با قدرت پیش بردند. برعکس، فرانسه که محبوب قلبها بود در برابر سوئیس در ۹ دقیقه همین تعداد گل خورد و مساوی کرد و در وقت اضافه نهایتاً باخت.
اما قبل از آنکه پیشتر برویم، سعی کنیم این آزمایش ذهنی مفید را انجام دهیم: آیا میتوان تصور کرد انگلستان در ورزشگاه المپیک رم بازی کند، در عرض سه دقیقه اول بازی نهایی یک گل بخورد ولی درنهایت مساوی کند و در ضربات پنالتی بازی را ببرد؟ البته که نمیشود تصور کرد، زیرا چنین چیزی هرگز به معنی واقعی کلمه در تاریخ بشر رخ نداده است؛ اما حالا برای انگلستان این اتفاق افتاده است.
تعویضهای ساوتگیت و زمانبندی آن نیز در این موضوع نقش داشت؛ مانند تعویضهای سه سال پیش که انگلستان به کرواسی باخت، این تعویضها نیز زیر سؤال میرود. اساساً همه تعویضها در کل طول این مسابقات موفقیتآمیز بود جز اینیکی، مخصوصاً آوردن ساکا به زمین که در بازی جا نمیافتاد و درنهایت هم پنالتی را خراب کرد.
درنهایت این مسئله به مشکل بعدی و جدید انگلستان پیوند میخورد که باعث این شکست تلخ شد، یعنی حداکثر استفاده از همه استعدادها. این مشکل درگذشته چنین حاد نبود زیرا این حجم از استعداد در این تیم نبود. بااینحال وقتی میبینیم سانچو آنقدر کم بازی کرد، فیل فودن پس از دو بازی اول بهندرت در زمین بود و جک گریلیش فقط گهگاه بازی کرد، با خود میگوییم صرفنظر از همه این حرفها آیا ساوتگیت از همه ظرفیتها استفاده کرد؟
فقط هم این بازیکنان نبودند. انگلستان در این مسابقات هافبک چپی عالی و برنده لیگ قهرمانان اروپا را همراه داشت که حتی یک دقیقه هم بازی نکرد. حتی اگر شرایط مربوط به کووید را هم در مورد بن چیلول در نظر بگیریم، باز تیمی را میبینیم که همیشه هم حداکثر استفاده را از استعدادهایش نکرد.
تیم انگلستان قطعاً پیشرفت کرده است و با مربیگری ساوتگیت مطمئناً در مسیر درست نیز قرار دارد. بااینحال چه در داخل و چه خارج از این تیم، مایه سرخوردگی است که ۵۵ سال انتظار برای موفقیت در این مسابقات باز هم به درازا کشید، به دلیل وجود مشکلات متعدد قدیمی و آشنا برای دنبالکنندگان بازیهای این تیم، در کنار پدیده جدیدی که باید در نطفه رفع و رجوع شود.
© The Independent