زمانی که افراطگرایان مذهبی قدرت و حاکمیت یک جامعه را در دست بگیرند، نخستین پرسش نگرانکننده احتمالا این است که سر زنان چه بلایی خواهد آمد؟ تصوری که بسیاری از ما از چنین پادآرمانشهری (دیستوپیا) داریم، میتواند نسخهای مشابه حکومت مذهبی «گیلیاد» در رمان «سرگذشت ندیمه» نوشته مارگارت اتوود باشد.
این روزها که طالبان برای به دست آوردن قدرت در افغانستان خیز بلندی برداشته است، بد نیست همراه با تکاپوی جامعه مدنی افغانستان برای حفظ دستاوردهایشان، بار دیگر به سراغ این رمان پادآرمانشهری برویم؛ زیرا زمانی که همهچیز در قبضه بنیادگرایان قرار بگیرد، بیشک زنان نخستین قربانیان این تحول خواهند بود. این تصویر برای ما که در ایران زندگی کردهایم، چندان غریب نیست؛ مایی که انقلاب ۵۷ را در حافظه تاریخی خود داریم، زمانی که با قدرت گرفتن افراطگرایان مذهبی، دستاورد بسیاری از زنان به چندین سال عقبتر رانده شد. با این حال، جای شگفتی است که بسیاری از این زنان همواره مقابل قوانین حاکم مقاومت کردهاند و با سرپیچیهایی کوچک، تغییرهای اجتماعی بزرگی رقم زدهاند.
مارگارت اتوود رمان سرگذشت ندیمه را در سال ۱۹۸۵ منتشر کرد، در آن سالهایی که جهان در گیرودار تحولهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گوناگونی بود. یکی از مهمترین آنها، انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ بود که اتفاقا اتوود در رمانش به تحولهای جامعه ایران در اوایل انقلاب توجهی ویژه داشت. به همین دلیل است که خواننده ایرانی در اولین مواجهه خود با اثر، از دیدن شباهتهای موجود بین حکومت گیلیاد و جمهوری اسلامی ایران شگفتزده خواهد شد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اتوود در ترسیم سرنوشت ندیمه، از تجربه دوستان زن ایرانیاش سود جسته و بسیاری از مشخصههای حکومت ایران را در داستانش استفاده کرده است؛ مشخصههایی چون نفی و تحقیر ارزشهای حکومت قبلی، محدود کردن آزادیهای پیشین، منع روابط جنسی پیش از ازدواج، حجاب اجباری، حاکمیت باورها و قوانین مذهبی، شکنجه و اعدام در ملاءعام، حضور کمیته و نیروهای انقلابی مسلسلبهدست در سطح جامعه، منع موسیقی، منع نوشیدنیهای الکلی، سانسور روزنامهها و کتابها، تفسیر دین به نفع ایدئولوژی حاکم و استفاده از زنانی محجبه برای کنترل زنانی دیگر در مدارس، آموزشگاهها و سایر نهادهای اجتماعی.
نام من آفرد نیست
«نام من آفرد نیست. نام دیگری دارم که هیچکس بر زبانش نمیآورد، چون ممنوع است... آگاهیام را از این نام مخفی نگه میدارم، گنجی که بعدها از زیر خاک درش خواهم آورد، روزی این کار را خواهم کرد، حال این نام را چیزی مدفون محسوب میکنم.»
رمان اتوود سرگذشت ندیمهای است که «آفرد» خوانده میشود. در حقیقت نام او آفرد نیست. نام او از فرماندهای نظامی به نام «فرِد» مشتق شده است تا نشانگر در تملک بودن زن باشد. در گیلیاد، زنان به گروههای گوناگونی تقسیم میشوند: زنان فرمانده، عمهها، ندیمهها، مارتاها و سایرین. ندیمهها بردههای جنسیاند که باید لباسهای بلند و کاملا پوشیده قرمز به تن کنند و نیز در سن باروری باشند. وظیفه آنها این است که با صاحبان مقام و منصبی که فرزند ندارند همبالین شوند تا برایشان فرزندی به دنیا بیاورند؛ در غیر این صورت، یا کشته یا به مستعمرات فرستاده میشوند.
زنان در گیلیاد فقط «رحمهایی دوپا» تلقی میشوند که نباید عشق بورزند یا طرف عشق قرار بگیرند. آنها صرفا بدنهای تحت انقیادیاند که تنها وظیفهشان فرزندآوری است. آفرد از زمره نخستین زنان قربانی در حکومت نوپای گیلیاد به حساب میآید که ابتدا کار و اموالش را از دست داده و سپس با فسخ ازدواجش بنا بر قوانین جدید حکومت، به بردگی جنسی گرفته شده است. او سرانجام با کمک نیروهای مقاومت «مِیدی»، موفق میشود فرار کند و با ضبط صدایش روی فایلهای صوتی، داستانش را به گوش آیندگان برساند.
هرگز نمیدانیم تاریخ چه وقت تکرار خواهد شد
رمان اتوود پادآرمانشهری را ترسیم میکند که بیشتر یادآور حالوهوای آخرالزمانی است تا آنچه در گذشته روی داده است. هولناک اینجا است که بهرغم تخیلی بودن حکومت گیلیاد، بسیاری از اتفاقهای آن روزی در جایی از جهان اتفاق افتاده است و نویسنده شما را با این حقیقت روبهرو میکند که اصلا بعید نیست روزی مدرنترین جوامع نیز به دست متحجران مذهبی بیفتند و به سیر قهقرایی ویرانگری دچار شوند؛ بهویژه اینکه در داستان اتوود حکومت گیلیاد در ماساچوست آمریکای مدرن شکل میگیرد.
سرنوشت ندیمه و دوستان زنش بسیار تکاندهنده است، زنانی که گویی در یک اردوگاه نظامی گرفتار شدهاند و روی لبه تیغ مرگ و زندگی حرکت میکنند. ندیمه زنی است که همهچیزش را از دست داده است، نام، شغل، دارایی، همسر، فرزند، مادر و تقریبا همه دوستانش را. او ناچار است هر ماه در حضور زن فرمانده، با فرمانده همبالین شود، روزانه اجساد اعدامیها روی دیوارها را مشاهده کند و بدن و روح خود بهعنوان یک زن و انسان را انکار کند. او مجبور به فراموشی است؛ اما نکته این است که ندیمه برای زنده ماندن و ادامه دادن مایل است بسیاری چیزها را به خاطر بسپارد. به یاد بیاورد که چگونه از پوستش مراقبت کند (در گیلیاد زنان حق آراستن خود را ندارند)، چگونه از اسارتش رگههای کوچکی از قدرت بسازد و چگونه در سرزمینی که عشق ممنوع است، عاشق شود.
نگذار حرامزادهها زیر پا خردت کنند
ندیمه در هر لحظه از روایت زندگیاش درصدد است تا آزادی ازدسترفته را دوباره بازیابد. نیاز دارد به دوست سرکش خود، مویرا، بهعنوان یک الگوی قهرمانی چشم بدوزد، یا مدام در پیامی پنهانی که کف اتاق حک شده است غور کند، پیامی که گویی ندیمه قبلی این اتاق برای او ارسال کرده است: «نگذار حرامزادهها زیر پا خردت کنند!»
آفرد با تلاشهای کوچک برای زنده ماندن و دور زدن پنهانی قوانین حاکم، در برابر قدرت سیستم مقاومت میکند تا آنها نتوانند روح و ذهنش را زیر پا خرد کنند. برای مثال، در جایی که بدن او بهشدت سرکوب شده است، قدرت تنانه خود را هنوز درک میکند و سعی دارد با نمایش آن، قدرت ازدسترفته را بازیابد؛ هر چند که قدرتی منفعلانه باشد: «از قدرتم لذت میبرم، قدرت استخوان به یک سگ نشان دادن، قدرتی که بهرغم منفعلانه بودنش وجود دارد.» یا تلاشهایی که برای دزدی از خانه فرمانده میکند تا به یاد داشته باشد که قدرت آنها نیز بسیار شکننده است: «دوست دارم چیز کوچکی مثل زیرسیگاری یا شیشه قرصی کوچک و نقرهای از روی پیشبخاری یا گلی خشکشده بدزدم... با این کار احساس قدرت میکنم.»
تلاش برای خواندن متون (در گیلیاد، زنان از خواندن منع شدهاند) و آگاه شدن از اخباری که در اطرافش میگذرد به او برای آزادی دوباره، قدرت و انگیزه میدهد: «قلم میان انگشتانم پر از حس و شور است، تقریبا زنده است، قدرتش را حس میکنم. قدرت کلماتی که در دل گنجانده است.»
نافرمانیهای ندیمه برای دیدارهای پنهانی با فرمانده و دل باختنش به راننده او همگی نمایانگر مقاومت او در برابر قدرتی است که سرسختانه قصد سلب ماهیت انسانی او را دارد. فوکو میگوید هر جا که قدرتی هست، مقاومت نیز وجود دارد. از نظر فوکو، هرقدر یک نظام وحشتانگیز باشد، همیشه امکاناتی برای مقاومت، نافرمانی و دستهبندیهای متضاد باقی خواهد ماند. آنچه در سرگذشت ندیمه قابلتوجه است این است که زنان با وجود سرکوب بسیار، همچنان با کوچکترین نافرمانیها، قدرت حاکم را به چالش میکشند و از این طریق، در پی آناند که قدرت و آزادی خود را به دست آورند، هرقدر این قدرت ناچیز باشد؛ چرا که ایده اولیه آزادی از همین نافرمانیهای کوچک رشد و گسترش مییابد.