برایان هوک، نماینده ویژه دولت آمریکا در امور ایران،در مورد رویداد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میگوید: «سی.آی.ای. (سازمان سیا) هیچ نقشی در کودتای ۱۹۵۳ نداشت.» ظریف نیز که از کوبیدن بر طبل دشمنی با ایالات متحده روزگار میگذراند، در یک «توییت» هوک را به آرشیو امنیت ملی امریکا ارجاع داد، و گفت: «برای آنها که یا از تاریخ دخالت آمریکا در کودتای ۱۹۵۳علیه دولت منتخب مردمی ایران مطلع نیستند یا به عمد آن را تحریف میکنند.» (فارس-۲۹مرداد ۱۳۹۸) در میان این دعوا به سخنان ظریف اعتماد کنیم (که تاریخی پربار از دروغگویی و تبلیغات سیاسی دارد و مراجع تقلیدش همه علیه مصدق بودهاند) یا برایان هوک؟ به هیچیک. باید به تعریف و تحلیل مفاهیم و تاریخ رویدادها رجوع کرد.
در این نوشته با فرض همه واقعیات عرضه شده و اسناد تاریخی (که تنها بر بخش اندکی از واقعیات نور میافکنند)، «کودتا» بودن برکناری مصدق را انکار خواهم کرد. نقش نیروهای خارجی یا جناحهای داخلی که مورد دعوای نیروهای سیاسی یا ضد بیگانهها با غربگرایان است، نیز تفاوتی در موضوع ایجاد نمیکند. چه کاشانی با برکناری مصدق همراهی داشته یا نداشته باشد و چه سهم عوامل بیگانه در آن زیاد یا کم بوده باشد، این رویداد «کودتا» نبوده است. اهمیتی ندارد که سازمان سی.آی.ای. در آن دخالت داشته یا نداشته است، یا این سازمان در آن رویداد ده هزار دلار خرج کرده است یا پنج میلیون دلار. ترجیحات و منافع ایالات متحده و بریتانیا (جریان یافتن نفت ارزان و مقابله با کمونیسم) نیز تعیین کننده ماهیت یک رویداد نیستند.
تعریف کلاسیک کودتا
این، تعریف بریتانیکا از کودتاست: «براندازی یکباره و خشونتآمیز یک دولت توسط یک گروه کوچک. پیشنیاز اصلی برای یک کودتا، کنترل بخشی از نیروهای مسلح، پلیس و دیگر عوامل نظامی است.» اگر تعریف کلاسیک فوق را مبنا قرار دهیم، رویداد ۲۸ مرداد به سه دلیل کودتا نبوده است:
۱. بر اساس یک تفسیر از قانون اساسی مشروطه، شاه میتوانسته هر وقت بخواهد، نخست وزیری را عزل کند (ترجیحات افراد در این زمینه تعیین کننده نیست). برکناری، چه با تظاهرات خیابانی و چه بدون آن، بنا به یک تفسیر، قانونی بوده است. یک گروه کوچک این برکناری را انجام نداده است، بلکه شاه با اختیارات قانونیاش به این کار دست زده است. علت خشونت بهکار رفته نیز عدم تمکین به فرمان شاه بوده است. برکناری نخستوزیر توسط شاه، حتی اگر بنا به تفسیری دیگر از قانون اساسی «غیرقانونی» تلقی شود، کودتا بهشمار نمیآید. هر عمل غیرقانونیای کودتا نیست. همچنین، اگر شاه خلاف قانون رفتار کرده است، مصدق نیز در انحلال مجلس چنین کرده است. در چارچوب مشروطه، مجلس تعطیلبردار نبوده است.
۲. موضوع، براندازی دولت نبوده است، بلکه برکناری یک نخستوزیر (رئیس قوه مجریه؛ هنوز بسیاری این دو را در مباحث مربوط به ایران خلط میکنند) و تعارض میان نیروهای سیاسی درون نظام بوده است. هر دو طرف نیز از نیروهای نظامی یارگیری میکردهاند. مصدق در آن دوره وزیر جنگ هم بوده است. صرف آمدن چند گردان از نظامیان به خیابان و برکناری یک نخست وزیر، کودتا نیست.
۳. پس از رویداد ۲۸ مرداد، حکومت ایران به حکومت نظامیان تبدیل نمیشود، بلکه با بازگشت شاه به کشور، روال امور به وضعیت سابق بازمیگردد. تعیین نخست وزیری که قبلا نظامی بوده است، یک حکومت را به حکومت نظامی تبدیل نمیکند.
کسانی که به «کودتا» بودن رویداد ۲۸ مرداد باور دارند، «بسیج نیروهای لباسشخصی در خیابان با حمایت نیروهای نظامی و شبهنظامی برای اعمال فشار سیاسی و برهم زدن توازن قوای سیاسی یا برکناری یک مقام سیاسی» را کودتا مینامند (بیش از این نمیدانیم). با این تعریف، جمهوری اسلامی در چهار دهه گذشته هر روز در حال کودتا علیه نیروهای سیاسی یا مقامات درون سیستم (از بازرگان تا خاتمی و هاشمی و موسوی و کروبی) بوده است. بسیج نیروها در جمهوری اسلامی در دورههای مختلف، صدها میلیون تا صدها میلیارد تومان هزینه داشته است و بر اساس رقم نمیتوان در مورد ماهیت رفتار حکم کرد. در این رفتارها، از روسیه تا چین و از حزبالله لبنان تا نیروهای شیعه عراقی، نیز به نحوی به حکومت یاری میرساندهاند (اگر بخواهیم دست خارجی را در «کودتا» پررنگ کنیم). اما کسانی که از «کودتای ۲۸ مرداد» سخن میگویند، به حکومت همیشه کودتا (به معنای ذکر شده) اشاره نمیکنند.
دلایلی که برای کودتا میآورند
برای کودتا بودن این رویداد، آن هم به دست بیگانه، معمولا به چهار موضوع اشاره میکنند:
۱. نفوذ خارجی: بریتانیا و امریکا در آن دوره در ایران نفوذ داشتند، اما صرف نفوذ خارجی و تاثیرگذاری در امور داخلی یک کشور کودتا نیست و به کودتا نمیانجامد. همه دولتهای خارجی در حوزههایی اعمال نفوذ میکنند؛ مثل اعمال نفوذ جمهوری اسلامی در شکلگیری کابینه دولت لبنان یا حمایت آن از حوثیها در یمن. اسم این اعمال نفوذ، یا نتیجه این اعمال نفوذ، کودتا نیست. افسانهسازان، قرائن را به شواهد ذهنیت خود تبدیل کردهاند.
۲. مداخله خارجی. در این حوزه عمدتا به نقش سی.آی.ای. اشاره میشود. اما کسانی که در مورد این نقش سخن گفتهاند، اول کودتا را فرض گرفتهاند، و بعد برای سی.آی.ای. نقش محوری تراشیدهاند. محققان تاریخ معاصر در مورد نقش سی.آی.ای. و حل دولتهای صاحب نفوذ در ایران، مطمئن نیستند: «اسناد نشان میدهد که در روز ۲۷مرداد، هم دولت بریتانیا و هم دولت آمریکا (در گزارشهایی که به رئیسجمهوری آمریکا و نخستوزیر بریتانیا میفرستند) به این نتیجه رسیده بودند که تلاش برای برانداختن مصدق شکست خورده است و این دولتها باید با واقعیت ایران تحت سیطره دکتر مصدق، کنار بیایند.» (عباس میلانی، رادیو فردا، ۲۹ خرداد ۱۳۹۳)اگر به سخنان کرمیت روزولت اشاره شود، باید گفت که گزارش وی بیشتر به یک رمان میماند که قهرمان آن خودش است، تا یک گزارش تاریخی.
۳. اقرار وزیر خارجه امریکا. در این زمینه به گفتههای مادلین آلبرایت ارجاع میشود. اولا ایشان مورخ نبودهاند و گفتهشان در جمع لابیگران، وجه سیاسی برای بهبود روابط با ایران داشته است. دوما، سخنان دمکراتها در این زمینه قابل اتکا نیست. احساس گناه چپ اروپایی و امریکایی (liberal guilt)مانع از هرگونه اعتماد به مواضع آنها میشود. آنها در هر موضوعی که به رابطه آمریکا و دیگر کشورها مربوط میشود، ایالات متحده را مقصر بهشمار میآورند، زیرا کشورشان را امپریالیست میدانند و دیگر ملتها و دولتها را معصوم و مظلوم. همچنین، آن دسته از چپها که برنامه صلح طلبی دارند، با این گونه مواضع میکوشند تا از وقوع جنگهای بعدی پیشگیری کنند.
۴. اعلام کودتا توسط نیروهای ملی. این تعبیر از سوی آنها، بیشتر وجه دراماتیک و احساسی دارد تا توصیفی. اعضای حزب توده ایران در دهه بیست و سی خورشیدی، هر حرکت ناخوشایندی برای خود را کودتا مینامیدند. این تعبیر در آن دوره در روزنامهها مدام تکرار میشد. نیروهای ملی- مذهبی، برنده شدن محمود احمدینژاد در بیعت سال ۸۸ را نیز کودتا نامیدند، در حالی که هیچ جابهجایی قدرتی صورت نگرفت؛ نام همان تدارکاتچی دوباره از صندوقها بیرون آمد. نام انتخابات مهندسی شده، یا بیعت، یا دستبهدست شدن قدرتهای بخشی را نمیتوان «کودتا» گذاشت.
افسانه کودتا برای چهار دهه در میان روشنفکران مذهبی و ملی و انقلابیون چپ و مذهبی (که اکثرا میانه خوشی با مصدق نداشتند، اما بدشان نمیآمد برای ایالات متحده پروندهسازی کنند) آنقدر تکرار شده است که گروهی آن را حقیقت پنداشتهاند. اتفاقا این مورد نشان میدهد که چگونه یک گروه که رسانهها و فضاهای آموزشی را در دست دارند، میتوانند حقیقتسازی کنند؛ بهویژه اگر واقعیات یک موضوع به درستی روشن نباشد. تکلیف سیاستمداران روشن است. آنها به دنبال کسب قدرتند و کاری به حقایق ندارند. اما تواضع علمی اقتضا میکند که مورخان و جامعه شناسان تاریخی، در موضوعی که بسیاری از اطرافش روشن نیست، از نتیجهگیری قاطع بپرهیزند، نه آنکه افسانه خلق کنند.