وقتی نائومی اوساکا شبها تقلا میکند که به خواب برود، در یکی از دهها تختخواب ناشناس، در یکی از دهها هتل ناشناس و در یکی از دهها شهر ناشناسی که در طول یک سال رقابت ورزشی موقتا خانهاش میشوند، به لیستی از ترانهها گوش میکند. اوساکا زیاد موسیقی گوش میکند و لیستهای موسیقیاش را طبق حس و حالی که دارد انتخاب میکند. ترانههایی برای تقویت روحیه و آرامش بخشی پیش از بازی. او ترانههایی که برای به خواب رفتن به کار میروند را «غمگین» میخواند.
ظاهرا غم، راحت به سراغ اوساکا میآید. وقتی تعطیلات تابستانی کودکیاش در فلوریدا را به یاد میآورد، احساس غم میکند، زمانی که او در زمین تنیس عرق میریخت، بچههای دیگر در استخر آب بازی میکردند. به نظر میرسد که شکستها و ناکامیها، نوع خیلی خاصی از غم در او به وجود میآورند، یک جور غم که تنها کمالگرایان واقعی میتوانند درکاش کنند. اوایل ماه اوت در یک نشست خبری گفت: «الان ممکن است صد تا توپ را درست بزنم. اما تنها چیزی که تمام مدت به آن فکر میکنم، یک توپ است که غلط زدهام».
حالا که آماده میشود تا به عنوان بخت اول جهان، به نیویورک برگردد و از عنوان قهرمانیاش در اوپن آمریکا دفاع کند، حتی خاطره بزرگترین پیروزیاش با پشیمانی خاصی توام است. این اندوه که وقتی جام را بالای سر میبُرد، جمعیت دلآزرده بود، نه از اوساکا، بلکه از بیعدالتیای که بر سر سرینا ویلیامز، رقیب مغلوب او آمده بود. همین طور که صدای هوی جمعیت در استادیوم آرتور اش میپیچید، اشک از چشمان اوساکا سرازیر بود. این شاید دردناکترین تصویر از عجیبترین فینال زندگیاش بود.
شاید منصفانه نباشد که بگوییم اوساکا از خودش غم پخش میکرد. هرچه باشد او این توانایی را دارد که هم در زمین بازی و هم بیرون از آن، خوشحالی زیادی به وجود بیاورد. مصاحبههایش معمولا پر از شوخیهای لوس همراه با طنزی سیاه و مرموز است. ولی اغلب حس میکنیم که غم و خندهاش یک منشا واحد دارند، تضادهای تلخ و شیرین زن جوانی که هنوز تلاش میکند اتفاقات تکان دهنده زندگیاش در 18 ماه گذشته را هضم کند. کمی بعد از آن که با مربی جدیدش جرمین جنکینز شروع به کار کرد، به او گفت: «به سطل زباله خوش آمدی». این تا حدی یک شوخی و شاید یک هشدار نیشداربود.
سال عجیبی بود. پیروزی تکاندهنده اوساکا در نیویورک، واکنشی زنجیرهای به راه انداخت که خودش بر آن تقریبا هیچ کنترلی نداشت. اوساکا از چهرهای عادی به کسی بدل شد که ناگهان مورد تقاضای همه بود. هر وقت به خرید میرفت، مردم با اوعکس می انداختند. جمعیت عظیمی فقط برای تماشای تمرینش جمع میشدند. گاهی مرتکب این اشتباه میشد که مطالب روزنامهها را درباره خودش بخواند. تجربهای که او آن را «واقعا خرد کننده» توصیف کرد. ولی در زمین بازی، هیچ عیب و ایرادی در کار نبود. یک عنوان قهرمانی گرند اسلم دیگر در ملبورن در ژانویه و به دست آوردن رده اول جهانی. برتریای که – وقتی رقبای مات و مبهوتش را از زمین بازی بدرقه میکرد – گاهی به مرز چیرگی مطلق میرسید.
برای جوان درونگرای 21 سالهای که تنها سه سال است در مسابقات دبلیوتیای (انجمن تنیس زنان) شرکت میکند، کنار آمدن با این همه مساله آسان نبود. ولی در عین حال، این حکایت ساده و قدیمی ورزشکار جوانی است که با شهرتی که تازه آن را بدست آورده، در کشمکش است. اوساکا از لحظه پیدا شدنش در صحنه تنیس، همیشه برای چیزی بیش از موفقیت ورزشی در نظر گرفته شده بود. از لحظه آغاز، اوساکا برای این ساخته شده بود که بار بیشتری به دوش بکشد، حتا اگر معنایش زندانی کردن او در امیدها و انگیزههای دیگران باشد.
به عنوان اولین زن آسیایی که در صدر ردهبندی جهانی جای گرفت، او نماینده آرزوهای یک قاره است. به عنوان ورزشکار سیاهپوست برجستهای در آمریکای ترامپ، پلی بین دو دنیاست، نماد و رهبر است. به عنوان ستارهای رو به صعود، در ورزشی که بزرگترین چهرههایش سی و چند سالهاند، نمادی از شوک حاصل از هر چیز نو و لزوم انتقال میراث به نسل بعد است. به عنوان ورزشکاری ژاپنی پیشاپیش المپیک 2020 توکیو، او چهره المپیک خانگی خودش خواهد بود.
مسلما هر وقت پدیده فرهنگی تازهای ظهور میکند، دنیای تجارت هم سهم خود را از آن میخواهد. هنوز مرکب چک قهرمانیاش در اوپن آمریکا خشک نشدهبود که آرم های تجارتی او را احاطه کردند تا خودشان را به قصهی گیرا و شادیبخش او، به استعداد خارقالعادهاش و به هویت بینهایت بازارپسندش بچسبانند. حتا الان هم هنوز میشنویم که کارشناسان بازاریابی و روسای شرکتهای بازرگانی او را با اصطلاحاتی مبهم و غیرانسانی توصیف میکنند، با این امید که از صدها راه مختلف، میراث نژادی اوساکا را بدوشند یا آن چنان که استوارت دوگوید، مدیر برنامههایش با ظرافت گفت: «او اهل ژاپن است، با پسزمینه چندفرهنگی از هاییتی و ایالات متحده. او یک پکیج کامل است».
در حال حاضر، این «پکیج» برای فروختن وسایل ورزشی، لوازم آرایش، سفرهای هوایی، ساعت، رشته حاضری و خیلی چیزهای دیگر به کار میرود. هفته بعد از پیروزی، اوساکا در فلاشینگ مدوز، پروازی طولانی به یوکوهاما گرفت تا در شرکت نیسان به عنوان سفیر تازه این برند، رونمایی شود. اوساکا به خبرنگارانی که انتظارش را میکشیدند به زبان دنیای تبلیغات گفت: «وقتی بچه بودم پدرم نیسان داشت. برای همین، حالا که سفیر این برند شدهام، حس میکنم مسیرم را کامل کردهام».
هزینه شخصی این همه خواسته و توقع تازه، برای اوساکا چه بود؟ البته نه اوساکای آرم های تجارتی، بلکه زن بیست و یک سالهای به اسم نائومی اوساکا. با اطمینان نمیتوان گفت. ولی میشود گفت که در طول سال 2019، احساس اندوه بیشتری کرد. در آغاز سال از مربیاش ساشا باجین جدا شد. در کمال تعجب، در سومین دور بازیهای اوپن فرانسه، شکست خورد. چند هفته بعد، موقع بازی در سنترکورت در اولین دور مسابقات ویمبلدون، متوجه شد که ترجیح میدهد «جای دیگری» باشد. پس از باخت در برابر یولیا پوتینتسوای بدون عنوان، اوساکا نشست خبریاش را نیمه کاره گذاشت، چون داشت به گریه میافتاد.
حتا در لحظات خوب هم، این غم هرگز از او دور نشد. اوایل ماه اوت، در توییتی طولانی و بینهایت صادقانه، سفره دلش را باز کرد و از «بدترین ماههای زندگی»اش گفت. اذعان کرد که «از مسابقات استرالیا به بعد، از تنیس بازی کردن لذت نبردهام» و البته، کلی جوک چاشنی آن کرد. به عنوان مقدمه توییتش با خنده نوشت: «این را اینجا میگذارم، شاید دلتان بخواهد کتاب بخوانید».
آنچه این موضوع را به شکلی آزاردهنده جالب میکند، این است که ورزش در سطح نخبگان بهندرت با این جور اندوه زمزمهوار و آرام سروکار دارد. تراژدی، بله. هم تراژدی واقعی و هم رقابتی. فلاکت، ناامیدی و آرزو اشکالی ندارد. در سالهای اخیر، گفتگو درباره سلامت روحی، فضایی فراهم آورده که در آن ورزشکاران میتوانند به رنج خود اذعان کنند. اما به عنوان نمایش، ورزش هنوز گرایش به این نوع احساسهای بزرگ و اپرایی دارد. این که ورزشکاری در سطح قهرمانی لزوما ممکن نیست گرایش به خودکشی داشته باشد یا تسکینناپذیر یا خشمگین یا کینهتوز باشد، بلکه تنها میتواند خیلی اندوهگین باشد، اغلب مورد توجه زیادی قرار نگرفته است.
در نتیجه، یک پرسش هست. چگونه دم و دستگاه ورزش بزرگ – یعنی پول و کارزارهای بازاریابی و شعارهای مثبت و لشکرهای رسانههای اجتماعی – اندوه کسی مثل اوساکا را هضم میکند؟ آیا به روال معمول آرم های تجارتی، موضوع را ندیده میگیرند؟ آیا راهی مییابند تا این اندوه را هم به کار بگیرند؟ یا فقط به او میگویند: یک حمام داغ بگیر، شب خوب بخواب و حتما سر ساعت 8 و نیم صبح در دفتر مرکزی شرکت اینستاسنک باش تا تیشرتهای تبلیغاتی امضا کنی.
تا اندازه زیادی، اینها پرسشهایی است که برای اطرافیان او مطرح است و خود اوساکا اذعان میکند که شاید آنها خیر او را بخواهند. تا اندازهای، مساله خود اوساکاست، مسالهای که با پختهتر شدن او در طی سالها، ظاهرا خیلی دربارهاش میاندیشد.
ولی از یک نظر، این پرسشی برای بقیه ما هم هست. از آن سوی صفحه تلویزیون یا کامپیوتر، گاهی دشوار می توان با این فکر کنار آمد که ما هم وظیفهای در قبال زنان و مردانی داریم که وقتمان را صرفشان میکنیم. گوش کردن و همدردی کردن، دستکم تلاش برای دیدن دنیا از چشم آنها. و بالاتر از همه، به یاد داشتن این که هر چقدر هم ما به فکرشان باشیم، تنها رضایتی که در نهایت بدهکارند، به خودشان است.
این نوشته برگردان فارسی از مقالات منتشر شده دیگری است و منعکس کننده دیدگاه سردبیری روزنامه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.
© The Independent