پلیس جنوب ایران؛ از ظهور تا سقوط

صدمین سال خروج پلیس جنوب از ایران

هدف از تاسیس اس. پی.آر در ابتدای ورود آن نیروها به بندرعباس، «برقراری امنیت» اعلام شد-عکس از ایرنا

هنوز هستند کسانی که در جنوب ایران، سال‌هایی را با نام سال اس.پی.آری می‌شناسند. ریشه آن عبارت به بهمن سال ۱۲۹۴ شمسی در بندرعباس برمی‌گردد. مردم آن شهر که خود را برای جشن‌های سال نو آماده می‌کردند، با سربازانی مواجه شدند که از راه دریا آمده بودند تا شهر را تصرف کنند و سال «اس‌پی‌آر»ی را وارد تقویم کنند. نیروهای غریبه شامل ﺳﻪ افسر ﺍﻧﮕﻠﻴﺴﻰ و پنجاه سواره‌نظام هندى بودند که با شلیک توپ ورود خود را اعلام کردند و در برابر چشمان حیرت‌زده مردم محلی، خود را «اس.پی.آر» معرفی کردند؛ نامی عجیب از سوی نیرویی که اعلام کرد برای «برقراری امنیت مردم» آمده است. هر چند آن وعده و شعار خوشایند مقامات محلی واقع شد و از آن استقبال کردند، اما مردم محلی روی خوشی به آن نشان ندادند. با وجود سربازگیری گسترده در میان بومیان، «اس.پی.آر» یا پلیس جنوب هرگز نتوانست اعتماد مردم را جلب کند و از این رو، نیرویی شکننده برای حکومت انگلستان محسوب می‌شد. نقشه این بود که آن نیرو با ترکیب یونیفورمی انگلیسی-ایرانی و حمایت مردم محلی، دولت بریتانیا را به رویای دیرین خود، یعنی دستیابی به خلیج‌فارس بدون حضور مزاحمان اروپایی، برساند.

اس.پی.آر  چه بود؟

اس.پی.آر مخفف «South Persia Rifles» یا «تفنگداران جنوب ایران» بود. هدف از تاسیس اس. پی.آر در ابتدای ورود آن نیروها به بندرعباس، «برقراری امنیت» اعلام شد. جنگ‌جهانی اول و  بروز شورش‌های قبیله‌ای و قومی میان ایلات و عشایر در آن نواحی، موجب هرج و مرج و نابسامانی‌هایی شده بود و در صورت گسترش و تداوم آن‌ها، می‌توانست منافع انگلستان را به‌خطر اندازد. در عین حال، بسیاری نیز آن موضوع را بهانه‌ای برای تحکیم سلطه بریتانیا بر سواحل ایران می‌دانستند.

 کمبود نیروی نظامی برای برخورد با راهزنان و مخلان امنیت نیز بهانه‌ دیگری بود تا عاقبت بریتانیا به گزینه تاسیس اس.پی.آر برسد. در آن دوران در ایران سه نیروی نظامی وجود داشت: بریگاد قزاق، ژاندارمری سوئدی‌ها، و دسته‌های نامنظم سربازان دولت ایران، و انگلیسی‌ها آن سه را برای تامین امنیت کافی نمی‌دانستند. از این رو، پس از تاسیس «نیروی پلیس جنوب»، در سه پادگان مهم آن یعنی بندرعباس، فارس، و کرمان، دست به سربازگیری گسترده‌ای برای جبران خلاء یاد شده زدند.

فقر ناشی از بروز قحطی و تشویق به مبارزه علیه راهزنان از سوی مقامات و متنفذان محلی سبب شد تا افراد بسیاری به آن نیرو بپیوندند. پایگاه بندرعباس در عرض نزدیک به یک سال حدود ۱۰۰۰ سرباز را به خدمت گرفت. اما مشکلات سربازان بومی زمانی آغاز شد که پی بردند قرار است با همشهریان خود بجنگند. آن نیروها در ﻓﺎﺭﺱ دشوارترین کار را بر عهده داشتند، زیرا به صورت مداوم با ایل قشقایی و اعراب مناطق اطراف درگیر بودند و سربازان بومی از جنگ با کسانی که راهزن نبودند، سر باز می‌زدند. از این رو میزان فرار سربازان رو به افزایش گذاشت. اس.پی.آر هر گروهی را که با آن مخالفت می‌کرد، راهزن و اشرار می‌خواند و معتقد بود که ژاندارمری در برابر آن‌ها کوتاهی می‌کند. ژاندارمری که به دست سوئدی‌ها اداره می‌شد، به طرفداری از آلمان‌ها متهم بود و از این رو حذف آن برای بریتانیا ضرورت داشت. یک سال بعد،  در فروردین ۱۲۹۶، پلیس جنوب از دولت وثوق‌الدوله مجوز رسمی دریافت کرد تا با دست بازتری به اقدام‌های امنیتی خود در جنوب ایران ادامه دهد. با وجود فعالیت‌هایی مثبت نظیر احداث راه شوسه بين شهری، تاسیس بلدیه در شهرها، سیم‌کشی تلگراف و برقراری امنیت در جاده‌ها، حضور آن نیرو همچنان مخالفان بسیاری پیش روی خود داشت و اگر هم موافقانی داشت، به سبب وجود ژنرالی به نام سایکس بود.

پرسی سایکس؛ پرسی پارسی یا استعمارگر؟

ژنرال سِر پِرسی سایکس، موسس پلیس جنوب، پس از گذشت صدسال از دوران حضورش در ایران، هنوز از اسرارآمیزترین شخصیت‌های آن ماجراست و می‌تواند آغازگر نگرش «کار کار انگلیسی‌هاست» در میان ایرانیان باشد. هیچ توافقی بر سر خدمت و خیانت او در ایران وجود ندارد. برخی او را راهزنی در لباس پلیس، و برخی دیگر او را ایران‌شناسی دلسوز دانسته‌اند. او طی ۲۵ سال حضورش در ایران، علاوه بر ماموریت سیاسی خود، در فرهنگ، مذهب، جغرافیا، معماری، طبابت، محیط‌زیست، و تاریخ و ادب ایرانی نیز سرک کشید و همین ویژگی، از او شخصیتی پیچیده ساخت. برخی او را دانشمند و برخی جاسوس می‌خوانند، برخی عارف، و برخی استعمارگر. 

آغاز این دوگانگی در ده سالگی سایکس شکل گرفت؛ زمانی که عکسی از ساموئل بیکر، کاشف آفریقا، را دید و تصمیم گرفت مانند او کاشف شود، و البته شکارچی. با این خواست دوگانه بود که او به ارتش وقت انگلستان پیوست و اندکی بعد وارد «بازی بزرگ» شد که از زمان «پتر کبیر»، تزار روس، میان امپراتوری‌های بریتانیا و روسیه آغاز شده بود. سایکس به ایران آمد تا ابتدا در سمت کنسول کرمان و سپس مشهد، و در نهایت در لباس ژنرالی پلیس جنوب، دیده‌بان انگلیسی‌ها در آن بازی باشد. او که زبان فارسی را به خوبی فرا گرفته بود هم‌زمان دو چهره و دو پوشش داشت: نظامی و فرهنگی. از یک سو «بلدیه» را در بندرعباس تاسیس و دستور تیرباران سربازان فراری پادگان‌ها را صادر کرد، و از سوی برای بیداری ایرانیان روزشماری می‌کرد، و نیز هر معترضی را راهزن می‌خواند. با یک قلم، هم در دفاع از منافع بریتانیا نقشه می‌کشید و هم آداب و رسوم ایرانی را با دقت یادداشت می‌کرد. 

در اواخر جنگ‌ جهانی اول اما مخالفت‌ها با او رو به افزایش گذاشت. سایکس در نظر ایرانیان وابسته به قاجار و مخالف مشروطه بود، و ادامه حضورش دیگر به صلاح دولت بریتانیا نبود. لرد کرزن، وزیر وقت امورخارجه بریتانی، او را وادار به استعفا کرد. او در بازگشت به کشورش، با خود گنجی به همراه داشت: نزدیک به هزار قطعه عکس و نیز یادداشتهایی که محصول سال‌ها پرسه‌زنی او و خواهرش «اللا» در میان عشایر و اقوام بیابان‌نشین ایرانی بود، و بعدها بدل به هشت جلد کتاب پیرامون تاریخ و فرهنگ ایرانی شد و مهم‌ترین آن‌ها «تاریخ ایران» نام دارد که او آن را به همکاران و دانشجویان آینده تقدیم کرده است. آنتونی‌وین ایرانشناس، در کتاب «ایران در بازی بزرگ»، پرسی ‌سایکس را «پرسی ‌پارسی» می‌نامد؛ نامی که گویای شیفتگی این نظامی ماجراجو به ایران است. هر چند او نوشتن را نیز مانند احداث خط‌آهن و خطوط تلگراف مایه بیداری ایرانیان می‌دانست، نتوانست در آثار خود از دیدگاه فردی مستقل مواضع استعماری دولتش را نقد کند و در این‌ باره سکوت کرد تا بر ابهام شخصیتی وی افزوده شود.

بازی بزرگ بریتانیا و روسیه در ایران

سال ۱۴۹۴ میلادی، پاپ الکساندر ششم، جهان را طی پیمان تردسییاس به دو بخش (زیر سلطه) اسپانیایی‌ها و پرتغالی‌ها تقسیم کرد. از این تاریخ بود که انگلیسی‌ها مترصد شدند تا سهمی از آن تقسیم سلطه داشته باشند. با شکست پرتغالی‌ها در سال ۱۶۲۲ در هرمز و محکم شدن پایه‌های سیاسی-اقتصادی بریتانیا در منطقه، به نظر می‌رسید رویای انگلیسی‌ها نیز به تعبیر خود نزدیک شده باشد. آنان موفق شده بودند پرتغال، هلند، سوئد، و آلمان را پشت سر بگذارند و یک‌تنه به هند، این کانون رویای دیرین غربی، نزدیک شوند. روس‌ها اما مانع جدیدی بر سر راه این مهم بودند. در وصیت‌نامه پترکبیر، تسلط بر هندوستان به صراحت به عنوان گامی مهم برای سلطه روسیه بر جهان ذکر شده بود و آن توصیه، تشدیدگر بازی بزرگی بود که تا سال‌ها منطقه را دچار بحران‌های جدی کرد.

واقعه به توپ بستن حرم امام هشتم شیعیان در مشهد در نوروز سال ۱۲۹۱ شمسی به‌دست نیروهای قزاق روسی، یکی از مواردی بود که پرسی سایکس، کنسول وقت بریتانیا در مشهد، را برآن داشت که به‌رغم سکوت دولتش و نیز حکومت ایران، به آن اعتراض کند. او می‌نویسد: «ﻣﻊ‌ﺍﻟﺘﻌﺠﺐ ﺍﻳﻦ ﺑﻤﺒﺎﺭﺍﻥ ﺩﺭ ﻟﻨﺪﻥ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﻙ ﺗﻴﺘﺎﻧﻴﻚ ﻣﺼﺎﺩﻑ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺧﻴﻠﻰ ﻛﻢ توجه ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩ، ﭼﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﻳﺘﺎﻧﻴﺎ ﻃﺒﻌﺎً ﺩﺭ ﺷﺮﺡ ﺁﻥ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﺷﻮﻡ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺘﻮﻥﻫﺎﻯ ﻣﻄﺒﻮﻋﺎﺕ ﺭﺍ به ﺠﺎﻯ ﻣﻘﺎﻻﺕ ﺩﻳﮕﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻣﺴﺘﻐﺮﻕ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﻭﻟﻰ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ﺑﻤﺒﺎﺭﺍﻥ ﺍﻳﻦ ﻣﺰﺍﺭ ﻛﻪ ﻗﺒﻼ ﺍﺯ ﻭﻗﻮﻉ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺰﺋﻴﺎﺕ آن ﺮﺍ می‌دانستم ﻭ به علاوه ﺧﻮﺩ ﺷﺎﻫﺪ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻡ، ﻳﻚ ﺗﺨﻄﻰ ﻭ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻋﻠﻨﻰ ﺑﻪ ﺣﻘﻮﻕ ﻳﻚ ﻣﻠﺖ ﺑﻰ‌ﮔﻨﺎﻩ به‌شمار ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﺷﻮﻣﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺭﻭﺳﻴﻪ ﺩﺭ ﭘﺮﺩﻩ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ، ﻇﺎﻫﺮ ﻭ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺳﺎﺧﺖ.»

سایکس همچنین از هنرمندی ایرانی خواست تا کاریکاتوری از آن واقعه بکشد. آن کاریکاتور که اشعاری را نیز در پیوند با آن کشتار در حاشیه خود داشت، به هند فرستاده شد و در روزنامه‌ها به چاپ رسید تا عواقب زیر سلطه روس رفتن هشدار داده شود. 

با این حال، دولت بریتانیا که سایکس آن را پشتیبان ایرانیان می‌دانست، خود با تفنگداران اس.پی.آر در جنوب ایران مرتکب اعمالی شد که روز به روز به نارضایتی بیشتر مردم دامن زد و در نهایت آتش خشم مردم را شعله‌ور ساخت.

انحلال پلیس جنوب

نیروی پلیس جنوب، نیرویی که پرسی سایکس معتقد بود اگر نباشد، ایران توان دفاع از مرزهایش را ندارد، پس از پنج سال فعالیت، در تابستان سال ۱۳۰۰ به دستور رضاشاه منحل شد و جای خود را به ارتش یکپارچه ایران داد. هر چند آرزوی سر پرسی سایکس در آخرین روزهای حضورش در ایران برآورده شده بود و شمار اعضای آن نیرو به یازده هزار رسیده بود، اما پایان جنگ جهانی اول و شکل‌گیری حکومت مرکزی باعث شد دیگر نیازی به تامین امنیت از سوی نیرویی خارجی نباشد. سایکس که عواقب زیر سلطه رفتن روس را هشدار می‌داد و روسیه را دولتی متجاوز و ستمگر و بریتانیا را دوست ایران و پشتیبان آزادی و استقلال آن می‌دانست، خود در عمل تفنگدارانش را به مرحله‌ای از مقابله با مردم رساند که برخی روحانیون فتوای جهاد علیه آن صادر کردند. 

جرقه مبارزه علیه پلیس جنوب با فرار دوازده سرباز ایرانی از پادگان پلیس جنوب در آباده برافروخته شد. آنان در یادداشتی اعلام کردند که چون پلیس جنوب علیه کشور و دین است، آن را ترک می‌کنند. سایکس که ابداع نیروی ویژه خود را خطر می‌دید، کلیه ایلات و عشایری را که در مقابل قوای آن نیرو مقاومت می‌کردند، بدون استثنا راهزن و غارتگر معرفی می‌کرد و آن قیام‌ها را بر ضد حکومت می‌دانست. واقعه فرار سربازان از پادگان آباده و دستگیری و تیرباران آنها برابر کنسول انگلیس در أصفهان به دست تفنگداران اس.پی.آر، تیر خلاصی بر پیکره این نیرو بود تا با به قدرت رسیدن حکومت مرکزی ایران، آن دستگاه پلیسی هم به تاریخ بپیوندد.