یکی از پیشنیازهای هر سریال نمایشی در تلویزیون این است که مخاطب باید بتواند با شخصیتهای آن ارتباط بگیرد. اما ارزش خاصی در آثار نویسندگان و کارگردانانی وجود دارد که سعی میکنند داستانهایی را روایت کنند که شاید برای همهمخاطبان از نزدیک قابل لمس نباشد. این که بگوییم ما باید بتوانیم با شخصیتهای نمایش احساس همذاتپنداری کنیم به معنی آن است که خود را از بعضی شخصیتهای منفی و شرور اما شدیدا جذاب تلویزیون محروم نماییم.
سریالهای کمی وجود دارد که پر باشد از چنان شخصیتهایی، آنطور که در سریال «جانشینی» (Succession) حضور دارند. نمایشی طنزآمیز درباره خانواده میلیاردر «روی» به سرپرستی پدر ترسناک و مردسالار خانواده، لوگان (برایان کاکس) که ریاست امپراتور رسانهای گستردهای را به عهده دارد، از شبکههای خبری و فیلم گرفته تا شبکههای محلی و شهرهای بازی. شخصیتهای اصلی همه نفرتانگیز هستند، شخصیتهایی خودشیفته، بدون احساس که شدیدا خود را محق و سزاوار میبینند. هیچ کس جز یک بیمار روانی نمیتواند با آنها ارتباط برقرار کند. در عین حال آنها خیرهکننده هستند. وقت گذراندن با آنها یعنی سفر به طول و درازی که آنها میپیماند تا یکدیگر را شکست دهند و هیجان دیالوگهایی مانند این: «سیاست چیزی است که عوضی درمیآید. آیا ترجیح نمیدهی که روراست باشی و اسبها را غذا دهی؟»
اکنون دیگر نیازی نیست که بیدلیل ظلم کاپیتالیسم را خاطرنشان شویم، برای همین جانشینی با نمایشنامهای درخشان و بازیهایی نفسگیر، رویکرد متفاوتی اتخاذ میکند. ثروت به نمایش گذاشته شده که در بالگردهای شخصی، قصرهای مجلل و املاک عظیم خارج شهر دیده میشود به گونهای غیرقابل بحث نامتناسب است، ولی این سریال کمتر درباره تجمیع پول و ثروت و بیشتر درباره طرز فکری است که با بیش از اندازه ثروتمند بودن میآید. پول میتواند عین خیال اعضای خانواده روی هم نباشد ولی رقابت خواهر و برادران نشان میدهد که دعوا بر سر قدرت است. اعتماد و همدلی جایی میان فرزندان خانواده روی ندارد، حداقل نه وقتی که نفع پدرشان و یک موقعیت عالی در شرکت در خطر است.
اکنون اواسط فصل دوم سریال است و کندال (جرمی استرانگ)، بزرگترین پسر خانواده، از عدم موفقیت کودتای خویش در شرکت و یک مرگ تصادفی، شکسته شده و تحقیر و سرزنش از سراسر وجود او میبارد. خواهر او شیو (سارا اسنوک)، با هوشی نه چندان قابل تعریف و بدون اطلاع برادرانش، مشغول آماده شدن برای شغل اصلی شرکت است، شغلی که فقط اگر زمزمههای لوگان مبنی بر کنارهگیری از مقام خویش واقعی باشد (که به ندرت است) محقق میشود. در همین حال، برادر کوچکتر، رومن (کیران کالکین)، پلیدکی که هیچگاه از بذلهگویی و هجوسرایی کم نمیآورد نیز یک بند میان ترفیع و تنزیل در حرکت و ناامیدانه به دنبال کسب احترام بابایی است.
گرچه این سریال هوشمند تلویزیون نیاز ندیده تا شخصیتهایی تحویل ما دهد تا با خیال راحت به والدین خویش معرفی کنیم، همیشه چیز خوبی است که سریالی به ما درباره دورهای که در آن زندگی میکنیم، بگوید. اتفاقی نیست که جانشینی در زمانی ساخته شده است که اربابان سیاستمدار ما در کل مشتی افرادی هستند که فقط به فکر منفعت خویش بوده و از آغاز در خانوادهای پر ناز و نعمت به دنیا آمده و از واقعیتهای زندگی شهروندان عادی هیچ خبری ندارند. دنیایی که در آن مردان بیشازاندازه ثروتمند، از واینستین (تهیهکننده میلیاردر هالیوودی متهم به سواستفاده و تجاوز به بازیگران خانم) گرفته تا اپستین (میلیاردر فقید متهم به قاچاق و سواستفاده جنسی از کودکان)، گستاخانه زندگی دیگران را نابود میسازند.
سواستفاده از قدرت به تصویر کشیده شده در جانشینی آنقدر رایج است که پرداختن به آن ارزش چندانی ندارد. برخوردهایی که احتمالا برای تصویر عمومی خانواده مضر باشند، با کیسهای پر از پول و امضای قرارداد عدم بازگویی وقایع، کنار گذاشته میشوند. خودبرترانگاری، خنجر زدن از پشت و کلاه گذاشتن سر هر دو طرف از رفتارهای رایج این شخصیتها است، نفع شخصی برای ایشان بر نفع عموم اولویت دارد، دروغ گزینه پیشفرض است، ستمگری و ظلم با پاداش مواجه میشود، و عدم کفایت امری معمولی است. آشنا به نظر میرسد؟ با تمام طنز ظریفش، جانشینی تنها سر سوزنی از واقعیت دنیای ما فاصله دارد.
در آخرین قسمت پخش شده، رومن، که مردی است که هیچکس او را با یک قوطی دربازکن فلزی تنها نمیگذارد چه رسد به کل یک امپراتوری رسانهای، به دوره آموزش مدیریت فرستاده میشود تا با مردم «عادی» که حداقل قیمت شیر را میدانند، نشست و برخاست کند. وقتی از او پرسیده میشود مردم عادی در اوقات خالی خود چه میکنند، پاسخ میدهد: «من از کجا بدانم مردم عادی چه جوری هستند؟ من دوست دارم یک اتاق در قصری بزرگ بگیرم و آنجا سرترالین خالص از روی بدن زنانی که هنوز نمیدانند فاحشه هستند، بگذرانم». اگر این سوال را از اعضای باشگاه بولینگدون در سال ۱۹۹۲ هم میکردید احتمالا پاسخ چندان متفاوتی نمیشنیدید. (باشگاه بولینگدون گروهی تنها متشکل از مردان دانشجوی دانشگاه آکسفورد است.)
چیزی که این سریال را به گونهای درخشان تماشایی میکند تنها تماشای زندگی افرادی با ثروتی ناشنیده نیست بلکه تماشای پشت پرده این زندگی و نیرنگ ناامیدانه خاندان روی برای کسب قدرت است. هدف این سریال معرفی و نمایش رنج و عذاب مردان قدرتمند است.
در دنیای واقعی، دولتهای ما مملو از مردان متکبر ثروتمندی است که به شایستگی خود بدون شک مطمئن هستند و نمیتوان آنها را از جای خویش تکان داد. کسانی که نجاتشان در مسابقه گلودرانی می تواند به احساس عدم شرم ایشان نسبت داده شود. به گونهای عجیب آدم را آرام میکند که تصور کنیم آنها هم پشت پرده در حال عذاب کشیدن هستند. برای شخصیتهای اصلی سریال جانشینی هم، هنوز معلوم نیست که آیا آنها روزی صاحب این ارث و میراث میشوند یا خیر.
این نوشته برگردان فارسی از مقالات منتشر شده دیگری است و منعکس کننده دیدگاه سردبیری روزنامه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.
© The Independent