تنشهای جاری میان روسیه و اوکراین در عمق تاریخ ریشه دارد. هرچند در ظاهر این بحرانی جدید است، خاستگاه آن در ماهیت قرنها امپریالیسم روسیه، میراث چشمگیر دو امپراتوری مغول و بیزانس و بلای بردهداری و نسلکشی نهفته است.
هویت ملی و سرزمینی روسیه که تا حدی از نگرش نظام امپریالیستی تزاری سرچشمه میگیرد، همواره بازتاب این ایدئولوژی قدیمی است که هسته اصلی امپراتوری روسیه نه از یک بلکه از سه روسیه تشکیل شده است: روسیه کوچک (اوکراین)، روسیه سفید (بلاروس) و روسیه بزرگ (خود روسیه).
در واقع لقب تزار «امپراتور کل روسیهها» بود؛ همانطور که رئیس کلیسای ارتدکس روسیه هنوز رئیس کلیسای «کلانشهر مسکو و تمام روس» (Rus- نام اصلی و قرون وسطایی سرزمینهای روسیه، اوکراین و بلاروس است) نامیده میشود. این سه «روسیه» تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در ۳۱ سال پیش، جمهوریهای اصلی این کشور را تشکیل میدادند.
در ابتدا، بین قرن نهم و دهم میلادی، بخش اعظم روسیه، اوکراین و بلاروس را یک گروه از وایکینگهای سوئدی به نام «روس» تصرف کردند. این وایکینگها (با اکثریت محلی اسلاو) مجموعهای از ایالتها را ایجاد کردند که بزرگترین آنها در ابتدا «کیِهوان روس» (مستقر در کییف در اوکراین فعلی) بود که به مروز زمان کنترل سایر نقاط «روس» را در اختیار گرفت؛ از جمله مسکو قدیم واقع در دوردستها.
با این حال، آن سیستم قرون وسطایی ژئوپلیتیکی پان-روسی اقتصادی و نظامی، با ظهور دو امپراتوری بزرگ غیرروس یعنی بیزانس و مغول پایان یافت.
در قرن سیزدهم، فروپاشی قدرت بیزانس به راه بازرگانی شمال اروپا به قسطنطنیه لطمه شدیدی زد و کیهوان روس را (که دلال صاحبمنفعت این مسیر بود) از نظر اقتصادی فلج کرد. پس از آن، ظهور مغولها سرانجام کییف قرون وسطایی و قدرت رو به زوال روسیه قرون وسطایی را نابود کرد.
قابل ملاحظه است که امپراتوری مغول فقط میخ آخر بر تابوت «روس» نبود، بلکه به نوعی پدید آورنده روسیه «مدرن» هم بود. مغولها مسکو نه چندان مهم آن دوران را به عنوان مرکز جمعآوری مالیات منطقه انتخاب کردند که در نتیجه آن، مسکو روسیه قدرت و اعتبار خود را افزایش داد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اما این سقوط امپراطوری مغول بود که در آنچه زمانی سرزمین روس بود، هرجومرجی ژئوپلیتیک بهوجود آورد. فروپاشی قدرت مغول به پیدایش یک کشور عظیم با ریشههای روس (موسوم به شاهنشین بزرگ مسکو) در جایی که نیمه شمالی روس قرون وسطی بود، انجامید. اما همان فروپاشی مغول به ایجاد امپراتوری لیتوانی هم منجر شد که از دریای بالتیک تا دریای سیاه امتداد داشت و بخش عمدهای از اوکراین از جمله کییف را در برمیگرفت. آن امپراتوری بعدا در لهستان ادغام شد.
اگر بخواهیم اوضاع را پیچیدهتر کنیم، باید بگوییم که باقیمانده امپراتوری مغول (خانات کریمه) کنترل خود را بر بخش اعظم اوکراین جنوبی امروز حفظ کرد. این تصویر پیچیده ژئوپلیتیک با یک جنگ طولانی در نیمه قرن هفدهم که روسیه کییف و شرق اوکراین را از چنگ لهستان درآورد و سپس در قرن هجدهم که روسیه اوکراین مرکزی را تصرف کرد، پیچیدهتر شد. (در این جنگ، روسیه، پروس و اتریش با همدستی هم لهستان را تجزیه کردند)
تمام این تصرفها و دستاندازیها یک واقعیت پیچیده ژئوپلیتیک را ایجاد کرد که معنایش این است که اوکراین امروز و روسیه غربی بافت قومی و فرهنگی بسیار متفاوتی دارند. مرکز روسیه از نظر قومی و فرهنگی همگن است؛ در حالی که اوکراین کنونی بهتدریج بیشتر و بیشتر چندقومیتی شده است.
تصرف بخش عمده اوکراین مرکزی توسط روسیه (در جریان تجزیه لهستان در سال ۱۷۹۵) و به دنبال آن روسی شدن منطقه، در نهایت به پیدایش ناسیونالیسم اوکراینی انجامید که پلیس مخفی تزار آن را سرکوب کرد. پس از انقلاب روسیه و سقوط امپراتوری تزاری، اوکراین اعلام استقلال کرد اما تقریبا بلافاصله ارتش روسیه به آنجا حمله کرد و در اتحاد جماهیر شوروی ادغام شد.
اما هنوز برای اوکراین روزهای بدتری در راه بود. در سال ۱۹۳۲، ژوزف استالین یک رشته قتلعامها و گرسنگی علیه مردم اوکراین به راه انداخت. آنچه امروز در اوکراین به «هولودومور» (Holodomor) معروف است، یک فاجعه ملی بود که به قیمت جان حدود چهار میلیون اوکراینی تمام شد. در سال ۱۹۹۱ که اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشید، تمام کشورهای داخل فدراسیون استقلال را برگزیدند؛ از جمله اوکراین. با این حال، دولت کنونی روسیه حق استقلال این ملتها را بهطور کامل نمی پذیرد.
در سال ۲۰۰۸ روسیه به گرجستان، جمهوری سابق شوروی، لشکر کشید و در شمال این کشور، دو دولت نیابتی کوچک ایجاد کرد. روسیه سپس در سال ۲۰۱۴ همین اقدام را در مورد اوکراین انجام داد و شبه جزیره کریمه را به خاک خود ضمیمه کرد و در جنوب شرقی اوکراین، دو دولت کوچک نیابتی تاسیس کرد. در هر دو مورد، روسیه از پیچیدگیهای قومی همسایگان خود برای برانگیختن بیثباتی، حمایت از شورشیان و تصرف قلمرو بهره گرفت.
درسال ۲۰۱۸، ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه، اعلام کرد که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی «بزرگترین فاجعه ژئوپلیتیک» قرن بیستم بود و بهطرز نگرانکنندهای نشان داد که این واقعهای در تاریخ روسیه است که او مایل است آن را عوض کند.
همین سال پیش، او در مقالهای، روسها و اوکراینیها را «یک مردم – یک کل واحد» توصیف کرد. او گفت: «حق حاکمیت اوکراین تنها با مشارکت روسیه ممکن است» و حتی خاطرنشان کرد که «کاملا روشن» است هنگامی که مرزهای داخلی اتحاد جماهیر شوروی در دوران شوروی تنظیم و مجددا کشیده میشد، از «روسیه سرقت شد». او نوشت که این تغییرات مرزی کمونیستی «(برخی از) اراضی تاریخی روسیه» را از آن جدا کرد.
پوتین نه تنها خود را رهبر روسیه میبیند، بلکه خود را مدافع روسها و روسیزبانهای ساکن اوکراین و حتی قهرمان سیاسی اسلاوهای فراتر از مرزهای شوروی سابق تلقی میکند. توانایی او برای بیثبات کردن اوکراین با این واقعیت تقویت شده که در سال ۲۰۲۱، بنا به یک نظرخواهی در اوکراین، ۴۱ درصد اوکراینیها (شامل ۶۵ درصد اوکراینیهای ساکن بخشهای شرقی) گفتند در اینکه مردمان روسیه و اوکراین یکیاند، با پوتین موافقاند.
مناسبات میان روسیه و اوکراین یکی از شگفتانگیزترین روابط در تاریخ اروپا است. کییف، پایتخت اوکراین، در قرون وسطی قلب دنیای روسیه اولیه بود؛ دورانی که برعکس، مسکو، یک شهر کوچک بیاهمیت بود. اما فروپاشی امپراتوری بیزانس و ظهور و سقوط نظام امپراتوری مغول سرنوشت این دو را در جهت عکس هم پیش برد؛ مسکو به قلب دنیای روسیه نوین تبدیل شد؛ در حالی که کییف رو به زوال رفت.
این تاریخهای متفاوت (و مهمتر از آن، برداشتهای متفاوت از آن) است که در پس تنشهای امروز روسیه-اوکراین نهفته شده و بار دیگر بخشی از قاره ما را در خطر سقوط به یک جنگ وحشتناک قرار داده است.
© The Independent