در دنیای سینما ستارههای بسیاری وجود دارند که زود افول میکنند؛ آن هم نه به دلایلی چون مرگ و بازنشستگی بلکه با فیلمهای ناموفقی که باعث میشوند بهطور آشکار و شرمآوری کنار گذاشته شوند. یکی از این ستارگان رایان اونیل است. او به مدت ۲۵ سال شخصیت مشهوری بود اما در سه دهه گذشته که زمانی نسبتا طولانی است، در فهرست «ستاره سابق» قرار گرفته است. او دو دوره افول کاری در کارنامه خود دارد. در هر دوره، او در تعدادی فیلم حضور یافت که در گیشه شکست خوردند که اتفاقا برخی از آنها، فیلمهای قابلقبولی بودند و همچنان دیدنیاند. این رشته فیلمها اگرچه زندگی حرفهای او را نابود نکردند، به آن آسیب زدند؛ اما علت این افول چیست؟
اونیل یک «بچه هالیوودی» بود. پدرش فیلمنامه مینوشت و مادرش بازیگر بود. بوکسور بود و ابتدا بهعنوان بدلکار در سریال تلویزیونی «قصههای وایکینگها» (۱۹۶۰-۱۹۵۹) مشغول به کار شد و بعد از آن تصمیم گرفت بازیگری را امتحان کند. از آنجا که مرد جوان جذابی بود و همجنسگرا به نظر نمیرسید، قابلقبول بود که بوکسور باشد اما بازیگر شدن در هالیوود همیشه دشوار است. با این حال، برای مردان سفیدپوست راه یافتن به هالیوود راحتتر است و اونیل هم خیلی زود نقش اصلی سریال تلویزیونی «امپراتوری» (۱۹۶۳-۱۹۶۲) را به دست آورد. این سریال چندان دوام نیاورد اما او موفق شد کارهای باثباتتری بیابد و سپس در سریال تلویزیونی «پیتون پلیس» (۱۹۶۹-۱۹۶۴) در کنار میا فارو و باربارا پرکینز به شهرت ملی رسید.
کمی بعد، وقتی پارامونت نتوانست یک مرد جوان ارزانقیمت برای فیلم «داستان عشق» (۱۹۷۰) که اقتباسی از کتاب اریک سگال بود، پیدا کند، در نهایت فیلم با اونیل ساخته شد؛ کسی که وقتی فیلم به پدیده گیشه تبدیل شد، آخرین لبخند را بر لب داشت (فیلم غمانگیزی بود). در آن زمان بازی او را مسخره کردند اما اونیل در این فیلم توانست غم و اندوه روحی را به نحوی عالی به تصویر کشد. آنیل برای این فیلم نامزد اسکار و یکی از پرطرفدارترین مردان هالیوود شد.
در سال ۱۹۷۱، او با ویلیام هولدن در فیلمی وسترن از بلیک ادواردز به نام «آوارههای وحشی» همکاری کرد که بهشدت شکست خورد. با این حال، پیتر بوگدانوویچ پس از این فیلم، اونیل را بهعنوان همبازی اصلی باربارا استرایسند در کمدی اسکروبالی «چه خبر دُکی» (۱۹۷۲) انتخاب کرد که فیلم بسیار موفقی بود. سپس بوگدانوویچ برای فیلم «ماه کاغذی» (۱۹۷۳) بار دیگر سراغ اونیل رفت. اونیل در این فیلم با دخترش تاتوم همبازی بود و نتیجه فیلمی شگفتانگیز از کار درآمد که منتقدان و تماشاگران آن را تحسین کردند (تاتوم برنده جایزه اسکار شد و احتمالا بهترین بازی پدرش نیز بود).
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
در پایان سال ۱۹۷۳، اونیل بهعنوان دومین ستاره بزرگ کشورش انتخاب شد. همسر او که با اعتیاد و مشکلات روانی دستوپنجه نرم میکرد، دخترش تاتوم را به رایان سپرد تا او را بزرگ کند که این موضوع به وجه رومانتیک زندگی شخصی اونیل میافزود. اونیل نه تنها یک ستاره بزرگ، بلکه یک پدر مجرد جذاب بود که یک دختر برنده اسکار را بزرگ میکرد.
بعد از این بود که اونیل در پنج فیلمی که از نظر تجاری ناامیدکننده بودند، ظاهر شد. اگرچه این رشته فیلمها زندگی حرفهای او را نابود نکرد، به آن بسیار آسیب زدند و نکته ترسناک این بود که تصمیم او برای حضور در تکتک این فیلمها کاملا منطقی بود.
اولین فیلم «بری لیندون» (۱۹۷۵) بود. استنلی کوبریک به اونیل پیشنهاد کرد که نقش اصلی فیلم را برعهده گیرد و در نقش یک ماجراجوی ایرلندی پرخاشگر (که برای اونیل نقش متفاوتی بود) بازی کند. فیلم با دقت و حوصله معمول کوبریکی ساخته شد اما در زمان اکران، با یک شکست تجاری غیرکوبریکی مواجه شد. البته زمان با این فیلم مهربان بود و شهرت فیلم در طول سالها افزایش یافت.
فیلم بعدی «نیکلودئون» (۱۹۷۶) و آخرین همکاری اونیل با بوگدانوویچ بود. بوگدانوویچ اصرار داشت که خودش فیلمنامه را بنویسد (یا بهتر بگوییم بازنویسی کند) اما مهارت او در آن بخش هرگز به اندازه توانایی کارگردانیاش نبود. فیلم یک انفجار تمامعیار بود؛ مردم از فیلم استقبال نکردند و اونیل دیگر با بوگدانوویچ کار نکرد. شهرت این فیلم در سالهای اخیر افزایش یافت البته نه در حد «بری لیندون»، اما همچنان ارزش دیدن دارد.
سومین فیلم «پل خیلی دور» (۱۹۷۷) بود؛ یک فیلم جنگی که با پیروزی آلمان به پایان میرسید، نه پیروزی متفقین. بنابراین عجیب نبود که در گیشه موفق نباشد (چقدر تماشاگران آمریکایی داستانهای شکست را میپذیرند؟) بازی اونیل نتوانست رضایت منتقدان را جلب کند و عملکرد او منفی ارزیابی شد. با وجود این، «پل خیلی دور» فیلم قابلقبولی با فیلمنامهای منسجم از ویلیام گلدمن است.
اونیل یک فیلم اکشن به نام «راننده» (۱۹۷۸) را نیز امتحان کرد که دومین ساخته والتر هیل بود. این فیلم در زمان اکران با شکست روبهرو شد اما در سالهای بعد، شهرتش از «بری لیندون» هم فراتر یافت. فیلمی بسیار پرتنش و هیجانانگیز که شکست تجاری اولیه آن عجیب به نظر میرسد.هیل بهطور مداوم از بازی اونیل دفاع کرد اما شاید تماشاگران نمیخواستند فیلمی اکشن با بازی او ببینند. با این حال فیلم تا الان زنده ماند و یکی از بهترین کارهایی است که اونیل انجام داده است.
اشتباه پنجم اونیل زمانی بود که ثابت کرد نمیتواند در برابر پیشنهاد سه میلیون دلاری برای حضور در دنبالهای از «داستان عشق» مقاومت کند. «داستان الیور» جزئیات عاشقانه جدید شخصیت او با یک زن جوان (کاندیس برگن) است. ساخت یک دنباله مناسب بر فیلمی که شخصیت اصلی آن مرده است، سخت بود و داستان الیور نتوانست بر این چالش غلبه کند. اما غیرمنطقی است که انتظار داشته باشیم اونیل دستمزدی را که تضمینکننده امنیت مالی مادامالعمر او بود، رد کند.
بعد از این دوره، باربارا استرایسند با فیلم «رویداد اصلی» (۱۹۷۹) به کمک او آمد که یک کمدی شاد پس اولین موفقیت اونیل از زمان «ماه کاغذی» بود. اما متاسفانه پس از این موفقیت، رشته فیلمهای ناموفق اونیل بار دیگر آغاز شد. فیلمهایی چون «یخ سبز» (۱۹۸۱)، «خیلی خوب» (۱۹۸۱)، «شرکا» (۱۹۸۲)، «تفاوتهای آشتیناپذیر» (۱۹۸۴)، «تب تند» (۱۹۸۵) و «بروبچ سرسخت نمیرقصند» (۱۹۸۷).
در اواخر دهه ۱۹۸۰، کار اونیل بهعنوان یک ستاره تمام شد. از آن زمان، او چند سریال تلویزیونی، چندین فیلم تلویزیونی و نقشهای مهمان و همچنین نقشهای مکمل را امتحان کرد اما هرگز موقعیت سابق خود را به دست نیاورد. از اواسط دهه ۸۰، شهرت او بیشتر تحتتاثیر حواشی زندگی خصوصیاش مثل اختلافش با فرزندان خود (دو نفر از آنها در زندان بودند)، بیماری و رابطه پرتلاطمش با فارا فاوست قرار داشت.
در سال ۲۰۱۲، رایان اونیل کتاب خاطراتش با عنوان «ما دو نفر: زندگی من با فارا» منتشر کرد که ماجرای زندگی عاشقانه او با فارا فاوست، از سال ۱۹۸۰ تا زمان مرگ او در سال ۲۰۰۹، را روایت میکرد. این کتاب ذهنیت اونیل را به طرز شگفتانگیزی نشان میدهد؛ شوخطبعی، خودکمبینی، خودشیفتگی، تندخویی و تدافعی بودن در مورد سابقه وحشتناکش بهعنوان پدر. او میدانست که حرفهاش در حال سقوط است اما نتوانست آن را تغییر دهد؛ زیرا برای ستارگان سینما سخت است که بر یک دوره ناموفق غلبه کنند، چه رسد به دو دوره.