با گذشت نزدیک به یک سال از سقوط دولت جمهوری در افغانستان به دست گروه طالبان، ابعاد تازهای از ندانمکاریها و اشتباههای آمریکا در قبال افغانستان آشکار میشود و مقامهای نظامی آمریکا با مطرح کردن خطاهای ایالات متحده در افغانستان، به این مسئله اشاره میکنند که آمریکا میتوانست افغانستان را به مسیری بسیار بهتری از آنچه فعلا در آن قراردارد، هدایت کند.
دیوید پترائوس، فرمانده سابق نیروهای آمریکا در افغانستان، در مقالهای که در مجله آتلانتیک منتشر شد، برخی اشتباههای آمریکا در رابطه به افغانستان را مطرح کرد. به نوشته پترائوس، نحوه خروج آمریکا از افغانستان به دشمنان این کشور امکان داد ادعا کنند که ایالات متحده شریکی قابلاعتماد نیست؛ بلکه یک قدرت بزرگ در حال افول است.
دیوید پترائوس نوشت: «ما صدها هزار افغان را به حال خود گذاشتیم. در حالی که آنان با سربازان، دیپلماتها و کارمندان ما در مخاطرات و مشقات سهیم بودند و اکنون جان خود و اعضای خانوادهشان در خطر است.»
پترائوس میافزاید: «تصمیمهای اخیر طالبان بهویژه رفتار آنان با زنان و دختران، مسیر رژیمی را تایید میکند که به نظر میرسد قصد دارد افغانستان را به تفسیری فوق محافظهکارانه از اسلام بازگرداند. آنها قادر نخواهند بود اقتصاد افغانستان را که پس از خروج نیروهای غربی سقوط کرد، احیا کنند. حمله کابل هم که به کشته شدن ایمن الظواهری، رهبر القاعده منجر شد، اگرچه برای سازمانهای اطلاعاتی و ضدتروریسم ما یک دستاورد بزرگ بود، صرف حضور ظواهری در کابل نشان داد که طالبان همچنان مایلاند برای افراطگرایان اسلامگرا پناهگاه فراهم کنند.»
در این مقاله آمده است: «کشوری با نزدیک به ۴۰ میلیون نفر جمعیت- مردمی که دو دهه به دنبال کمک به آنها بودیم- به سرکوب و محرومیت در آینده محکوم شدهاند و احتمالا در سالهای آتی، مرکز رشد افراطگرایی اسلامی خواهد بود.»
به باور پترائوس، اگر نیروها و مسئولان آمریکایی در افغانستان میتوانستند از اشتباهات پیوسته خود در این کشور اجتناب کنند یا حتی این اشتباهات را اصلاح کنند، افغانستان میتوانست در مسیری را که در حال حاضر قرار دارد، نباشد و دولتها در آمریکا نیز به خروج سریع و بدون مطالعه عواقب آن نیاز پیدا نکنند و بر عکس، بر منع خروج کامل از افغانستان متعهد باشند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
پترائوس نوشت: «قرار نبود افغانستان در آیندهای نزدیک به یک دموکراسی مرفه، شکوفا و لیبرال تبدیل شود اما چشمانداز آن مطمئنا روشنتر از امروز بود. علاوه بر این، ما به دلیل مداخله سال ۲۰۰۱ خود، مسئولیت داشتیم به آنها در این مسیر کمک کنیم؛ هر چقدر هم که طول بکشد.»
پترائوس تصریح میکند: «ما حق داشتیم به افغانستان حمله کنیم. از بین بردن پناهگاهی که القاعده حملات ۱۱ سپتامبر را در آن برنامهریزی کرد، برای امنیت ملی ما ضروری بود و سرنگونی طالبان به دشمنان ما نشان داد ما کسانی را که پناهگاهی برای تروریستها فراهم کنند تا کشور ما را هدف قرار دهند و هموطنانمان را بکشند، تحمل نخواهیم کرد. تلاشهای بعدی ما همچنین ثابت کرد که ما به وعده آزادی و دموکراسی پایبندیم و این ارزشها جهانیاند؛ هرچند ممکن است اجرای آنها در هندوکش دشوار باشد.»
به باور پترائوس، اشتباه اساسی دولتهای آمریکا فقدان تعهد آنان در قبال افغانستان بود. در اصل، دولتها در آمریکا هرگز رویکردی کامل، منسجم و فراگیر را که از یک دولت به دولت دیگر یا حتی در داخل دولتهای فردی به آن پایبند باشند، اتخاذ نکرد.
پترائوس مینویسد: «ما حتی در آغاز مداخله در افغانستان در اواخر سال ۲۰۰۱ هم به ایجاد یک ستاد نظامی اساسی در خاک افغانستان تمایلی نداشتیم و حتی پس از پایان عملیات، سال بعد به سرعت تمرکز خود را به عراق تغییر دادیم.»
او میافزاید: «زمانی که دوباره توجهات و منابع به افغانستان اختصاص یافت- حدود هشت سال پس از تهاجم اولیه- آمریکا این فرصت را که از یک دوره طولانی آرامش نسبی در افغانستان استفاده کند، از دست داده بود و در این مدت، طالبان و سایر عناصر شورشی در پاکستان و سپس افغانستان مجددا جان گرفتند.»
پترائوس در سال ۲۰۰۵ با حکم دونالد رامسفلد، وزیر دفاع وقت آمریکا، موظف شد وضعیت در افغانستان را بررسی کند. به گفته پترائوس، زمانی که این بررسی صورت گرفت، او از اینکه چه کارهای زیادی باید انجام میشد و نشد و اینکه خیلی از عراق عقب مانده بودند، متعجب شد.
با اینکه به گفته پترائوس، دولت آمریکا در سال ۲۰۱۰ تقریبا مسیر کلی سیاستهای خود را در افغانستان یافت و یک استراتژی کلی برای آینده ترسیم کرد، این روند فقط یک سال دوام آورد و پس از آن، دولت امریکا طرح عقبنشینی از افغانستان را در دستور کار قرار داد.
در مطلب پترائوس آمده است: «در ژوئن ۲۰۱۱، کاخ سفید جزئیاتی در مورد عقبنشینی از افغانستان منتشر کرد که رئیسجمهوری قبلا گفته بود تابستان همان سال آغاز خواهد شد. از آنجا که مشخص شد ما نمیتوانیم به طالبان و دیگر گروههای شورشی و افراطی ضربه بزنیم، تصمیم گرفتیم که عقبنشینی به تعهدی طولانی و ناامیدکننده ترجیح داده شود. اساسا ما به همان چیزی بازگشتیم که الگوی ما در افغانستان شد: نه ملتسازی درازمدت که خروج مکرر.»
مقامهای آمریکایی متوجه شدند که نمیتوانند در جنگ پیروز شوند اما نخواستند به این مسئله فکر و آن را مدیریت کنند. مطمئنا مدیریت وضعیت مستلزم یک تعهد پایدار و مداوم است؛ هر چند این تعهد ایدهآل نبود. با وجود این، به طور قابلتوجهی بهتر از واگذاری افغانستان و مردمانش به طالبان و شرکای شورشی آنها بود.
استفاده از فناوریهایی مانند هواپیماهای بدون سرنشین و مهمات دقیق و همچنین نگه داشتن نیروهای آمریکایی در نقش «مشاوره، کمک و توانمندسازی» به جای حضور در خط مقدم، میتوانست هزینهها را مهار کند. تاکید رهبران آمریکا بر خروج از افغانستان بستر مذاکرات با طالبان را هم تخریب کرد؛ زیرا طالبان که میدیدند خروج آمریکا اجتنابناپذیر است، به تداوم مذاکره نیازی نداشتند؛ هرچند آن را ادامه دادند. از سوی طالبان هیچ تعهدی در قبال حل بحران افغانستان از طریق مذاکره مشاهده نشد.
به نظر پترائوس، اشتباه بزرگ دیگر آمریکا توافق صلح با طالبان بود که از دید او بدترین توافق دیپلماتیکی است که آمریکا پای آن را امضا کرده است. طالبان که رفتن آمریکا را حتمی دیدند، برای توافق هزینه کمی گذاشتند و تعهداتی که در این توافق پذیرفتند، بیارزش بودند و هیچگاه به آنها عمل نکردند. اما آمریکا در حالی که اعضای دولت افغانستان را کاملا دور از این توافق نگه داشته بود، آنان را مجبور کرد تا بخشی از تعهدات را اجرا کنند؛ مانند آزاد کردن پنج هزار طالب زندانی که اکثرشان به محض آزادی، به جبهههای جنگ بازگشتند و زمینه سقوط دولت افغانستان را فراهم کردند.
«یکی از اشتباههای دیگر آمریکا این بود که هرگز آنچه را ارتش افغانستان به آن نیاز داشت، به آنان نداد. بلکه آنچه را فکر میکرد برای ارتش لازم است، تهیه کرد. آمریکا تقریبا تمامی تسلیحات ارتش را آمریکایی کرد؛ بهخصوص هلیکوپترهای آمریکایی که پیچیدهتر از آن بودند که افغان ها بهراحتی از آنها استفاده کنند. این مسئله باعث شد ارتش افغانستان برای گرداندن چرخهای این ماشین نظامی کاملا آمریکایی، به ۱۵ هزار قرارداد با وزارت دفاع متکی باشد و فقدان این قراردادها عملا تجهیزات ارتش را بدون استفاده کرد. در حالی که اگر آمریکا تجهیزاتی غیرآمریکایی که ارتش افغانستان با آن بیشتر آشنا بود، در اختیار آنان قرار میداد، ارتش بدون حضور نیروهای ناتو هم میتوانست مقابل طالبان مقاومت کند.»
به گفته پترائوس، در ساختار دولت نیز آمریکا از قدرت بیشازحد حکومت مرکزی حمایت کرد و در کنار آن، فرصت نزدیک کردن بخش اهل آشتی طالبان با دولت را از دست داد و توازن میان مرکز و استانها را به هم زد. هم زمان، آمریکا به کارآمدی مقامها دولتی افغانستان نیز باور نداشت و در نتیجه فکر میکرد برای هر کاری مشاوره و حمایت نیاز است. این مسئله باور به عملکرد مستقل را از دولت افغانستان گرفت.
مهم ترین اصلی که پترائوس آن را به عنوان اشتباه بزرگ آمریکا معرفی میکند، ناتوانی این کشور در متقاعد کردن پاکستان برای برچیدن پایگاههای آموزشی طالبان و سایر شبکههای تروریستی از خاک این کشور است. پاکستان همچنین برای فعالیتهای آمریکا در داخل خاک خود نیز محدودیتهای زیادی ایجاد کرد و در نتیجه، آمریکا هیچگاه نتوانست مراکز آموزش و تجهیز طالبان را تخریب کند. پایگاههای طالبان در پاکستان بزرگترین عامل ناکامی آمریکا در محو تروریستها در افغانستان بودند؛ زیرا طالبان دائما از داخل پاکستان حمایت و تجهیز میشدند.
پترائوس البته از ناتوانی و چالشهای داخلی دولتها در افغانستان نیز چشمپوشی نمیکند. او حکومتداری بسیار ضعیف، فساد بیرویه و افسارگسیخته و بحرانهای سیاسی داخلی رهبران افغان را عامل ناامیدی و یاس مقامهای آمریکایی از دورنمای بهتر برای افغانستان میداند.
پترائوس تنها مقام مهم آمریکایی نیست که رویکرد آمریکا در قبال افغانستان را پراشتباه میداند؛ بیشتر سیاستمداران آمریکا بر این باورند که رویکرد آمریکا در افغانستان بهشدت اشکال داشت اما این اعترافها و توضیحات برای مردم افغانستان بیشتر شبیه نوشدارو پس از مرگ سهراباند.