لاستیکهای سوزان انقلاب به راه نمیاندازند. تصاویر آنها و فیلمهایشان در تلویزیون چشمگیر است. عبارات شجاعانه به گوش خوش میآید، اما حرف و کلام، دولتها را ساقط نمیکند.
بدون تردید، این در مورد دولت لبنان صادق است که بلندپایگان آن از فرقههای مذهبی مختلف، کشور را از زمان جنگ جهانی اول و استقلال از فرانسه، در فاضلاب فساد اداره کردهاند. در مقطع استقلال، فرانسه مقرر کرد که لبنان باید کشوری متشکل از مذاهب مختلف بوده و باید مشترکا و بهرغم تفرقه، توسط مسیحیان، مسلمانان سنی و شیعه در چارچوب یک پیمان متقابل میهن پرستی، وحشت، حسادت و عدم اعتماد اداره شود. (یادتان باشد که بریتانیا هم همین عمل را با فلسطینیان، قبرسیها، و بله، ایرلند شمالی هم انجام داد. فرانسه، مشابه آن را در سوریه اعمال کرد.)
این به الگوی قدیمی «تفرقه بینداز و حکومت کن» محدود نمیشود. ما غربیها همواره متخصص نشان دادن «انصاف» به اقلیتها و اکثریتها، با قرار دادن آنها در هالهای از عشق و سوءظن در مقابل یکدیگر بودهایم. به ایجاد کشور شیعه عراق توسط آمریکا نگاه کنید – در این مرحله به اقلیت کُرد اشاره نمیکنیم – باوجود این، برای من، جالبترین نکته در مورد قیام لبنان، اعتراض به مالیات بر «واتس آپ»، بیکاری یا فساد دولتی نیست، بلکه این است که لبنانیها در کشور کوچک و زخم دیدهشان، و پس از خونریزیها و شکستها، و ادامه دیکتاتوریها پس از انقلابهای ۲۰۱۱ در خاورمیانه، همچنان معتقدند که میتوانند بجنگند و تغییر بوجود بیاورند. به این میگویند شجاعت!
همواره بر این باور بودهام که این صدها هزار لبنانی بودند که به دنبال ترور رفیق حریری، نخست وزیر سابق لبنان، ارتش سوریه را در سال ۲۰۰۵ وادار به خروج از کشورشان کردند؛ این حرکتی بود که موجب انقلابی مردمی علیه محمود احمدی نژاد (که روی ترامپ را سفید کرده) و نهایتا الهام بخش مردم مصر و تونس و دیگر کشورهای عرب شد. این، بزرگترین دستیابی مردم لبنان در تاریخ معاصر خاورمیانه است – حتی اگر خود لبنانیها متوجه آن نباشند. آنها نخستین ملتی (در خاورمیانه) بودند که به قدرت «نه» گفتند.
لبنانیها در مقایسه با خواهران و برادران عربشان بسیار باسوادترند. و خدا را شکر که ارتش لبنان، ارتش مصر یا عراق نیست که معترضان و تظاهرکنندگان را در خیابانهای شهرهایشان به گلوله ببندد.
این (خشونت ارتش و دولت) را میتوان به عربستان سعودی و سوریه و الجزایر نیز بسط داد. و اگر به خارج از جهان عرب نگاه کنید، به دستگاه رهبری ایران: چه کسی به نیروهای امنیتی اجازه داد به مخالفان احمدی نژاد در زندانها تجاوز کرده آنها را اعدام کنند؟
اما از سوی دیگر نمونه «تمدن» ما چیست؟ چه تفاوتی است میان شکنجهگاه «سایت سیاه» سازمان سیا (سازمان اطلاعاتی آمریکا) و یک مرکز بازجویی در مصر؟
بهنظر میرسد ارتش لبنان و همکاران امنیتی آنها در میان نهادهایی باشند که فرقه مذهبی در آن معنی ندارد – و دعا کنیم همینطور بماند. ارتش در چارچوب (ملاحظات) کشوری عمل میکند، نه قلمروهای کوچکی که رهبران سیاسیشان در طول دههها بوجود آوردهاند.
در واقع، یکی از خارقالعادهترین رویدادهای چند روز گذشته خشم بیکاران یا معترضان به افزایش مالیات بر «واتس آپ» (که نمایانگر بلاهت دولت است) نبوده بلکه صدای ساکنین جنوب و شرق لبنان بوده که ازحزبالله انتقاد و آن را تقبیح کردهاند.
سید حسن نصرالله، دبیر کل حزبالله، به ناگاه خود را با مردم لبنان از سراسر طیفهای مذهبی روبرو دید که از او میپرسند چرا از شهروندان فقیر و مصیبت زده کشور دفاع نکرد. آیا مردم لبنان در مقایسه با سوریهایی که حزبالله سالها برایشان جنگید و کشته داد، ارزش دفاع نداشتند؟ آنها این اقدام را با شجاعت تمام انجام دادند، اما آیا مردم فقیر لبنان (چه سنی، چه شیعه و چه مسیحی) شایستگی آن مراقبت و محبتی را ندارند که به همسایگانشان داده میشود؟
انتقاد از نصرالله بیسابقه، فوقالعاده و به همان میزان چشمگیر بوده است که رویدادهای هفت روز یا ۳۰ سال گذشته در لبنان. دیگر هیچکس نمیتواند خود را از خشم مردم لبنان مصون بپندارد.
اینجا یک نکته مهم مطرح است: مقامات سیاسی از هر مذهبی به قدرت چسبیدهاند، چه نخست وزیر (مسلمان سنی)، چه رئیس جمهور (یک مسیحی مارونی) و چه رئیس مجلس (یک مسلمان شیعه) باشد. این در اَشکال مختلف در سراسر خاورمیانه از جمله اسرائیل صادق است. چنگال آنها عمیقا در خاک نرم منطقه شام، ماسههای عراق و کوههای الجزایر فرو رفته است. آنها قدرت را رها نمیکنند.
آنها مالکیت اموالشان را با وطن پرستی و مذهب درمیان هم مذهبانشان در یک ترازو قرار دادهاند. اغلب معترضان تجربه زندگی در کشورهای غربی را داشتهاند که در آنجا نیز بلندپایگان سیاسی وجود دارند، اما دستکم ما میتوانیم آنها را مورد استیضاح قرار بدهیم. آنچه معترضان لبنانی در هفت روز گذشته گفتهاند این است که قدرت سیاسی در این منطقه اینگونه حفظ میشود که به هموطنان و اعضای احزاب سیاسی گفته میشود که دولت از آنها حفاظت میکند، اما آنها بیشتر حفاظت خواهند شد اگر به رهبران مذهبیشان رای بدهند. دولتهای سیاسی- مذهبی اینگونه عمل میکنند.
چرا جبران باسیل، وزیر خارجه لبنان – نفرتانگیزترین شخصیت دولتی در تظاهرات مردم – باید داماد رئیس جمهور باشد؟ چرا نخست وزیر، سعد حریری، باید پسر نخست وزیر پیشین، رفیق حریری باشد؟ و این چرخه همینطور ادامه دارد.
(ممکن است بپرسید چرا جاستین ترودو، نخست وزیر کنونی کانادا پسر پیِر ترودو نخست وزیر اسبق این کشور است؟ اما ایندو قدرت را از طریق آرای مردم به دست آوردند نه از راه دوست بازی، و سمتشان بر مبنای زمینه مذهبیشان به آنها تفویض نشده است.)
وزرای درستکاری هم در لبنان هستند. کامیل ابو سلیمان، وزیر کار که با حفظ آبرو بهخاطر اعتراضها از سمتاش کناره گیری کرد، آنقدر مستقلا ثروتمند است که از قبول حقوق ماهیانه خودداری کرد. اما همانگونه که روز گذشته یک جوان لبنانی که بهخاطر شرکت در اعتراضها از کارش در فروشگاهی در بیروت برکنار شده بود، از من پرسید، چرا جای سیاستمدارها را پسران و سپس پسران پسرانشان میگیرند؟ و همه ما پاسخ به این سئوال را میدانیم.
همواره گفتهام اگر کشوری را بر پایه فرقههای مختلف بنا میگذارید، یک کشور مبتنی بر فرقههای مختلف هم باقی میماند. بدون توجه به وجود قلعههای جنگهای صلیبی، ویرانههای رومیان باستان و غذای خوب که در جهان عرب وجود دارد، تنها راه ایجاد یک کشور مدرن جدا کردن سیاست از مذهب و فرقه به گونهای است که همه بتوانند به قدرت برسند.
اما اگر در لبنان دین و سیاست را از هم جدا کنید، کشور از میان میرود زیرا فرقهگرایی «هویت»لبنان است.
بنابراین به همان مشکل قدیمی برمیگردیم. میتوانید در یک رولزرویس با صندلیهای چرم سبز بنشینید و لذت ببرید، اما اگر چرخهایش چهارگوش باشد، حرکت نخواهد کرد. به همین دلیل نوع جدید انقلاب لبنان را دنبال کنید و چشمتان به آن رولزرویس هم باشد.
این نوشته برگردان فارسی از مقالات منتشر شده دیگری است و منعکس کننده دیدگاه سردبیری روزنامه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.
© The Independent