روزگار ناآرام زنان اهل قلم در جغرافیای ناآرام افغانستان

دوست نویسنده‌ من، شرح رنج و شارح رنج

از گذشته‌های دور، نخستین زنی که در این جغرافیا دست به خلق ادبی زد، سرنوشت غم‌انگیزی داشت-WAKIL KOHSAR / AFP

هوا گرم بود و من به دیدار دوست نویسنده‌ام رفته بودم. نشسته بودیم و از هر دری سخن می‌گفتیم تا حرف کشیده شده بود به بازخوردی که از آثارش دیده است. دوست نویسنده‌ام در کل از استقبال خوانندگان راضی بود، اما مسئله‌ای هم او را آزار می‌داد. گفت: «یک عده مدام فحش و دشنام‌ می‌نویسند و یک عده هم تهدید می‌کنند.» بعد صندوق پیام‌های خصوصی فیسبوکش را نشانم داد. پیام‌های مثبت هم بودند و اینکه از خواندن کتاب‌هایش لذت برده و تشکر کرده بودند. اما دشنام هم کم نبود و تعدادی از آن‌ها هم فحش‌های رکیک و جنسی بودند.

گفتم: «چرا چنین می‌کنند؟»

گفت: «فقط به این خاطر که زن هستم.»

دردها و رنج‌های زنان در جامعه‌ افغانستان کم نیستند و درد و رنج زنان اهل قلم هم کم نیست. در جامعه‌ای که از دیرباز بنیانش بر نابرابری جنسیتی گذاشته شده است، اگر بخواهی کسی باشی که این سدها را بشکنی و به جایگاه بایسته‌ات برسی، باید با خیلی چیزها بجنگی.

رابعه‌ بلخی، آغاز خونین این سرگذشت

از همان گذشته‌های دور، نخستین زنی که در این جغرافیا دست به خلق ادبی زد، سرنوشت غم‌انگیزی داشت. اشعار رابعه بنت کعب و مزار او در بلخ، امروزه اگرچه مورد احترام است، اما تاریخ به یاد دارد که نخستین بانوی پارسی‌سرا چگونه آخرین ابیات زندگی‌اش را با خون رگانش بر دیوار حمامی که در آن محبوس شده بود، نوشت و بعد جان داد.

رابعه‌ بلخی نامی شناخته‌شده در تاریخ ادبیات فارسی است. قدیمی‌ترین کتابی که از رابعه نام برده است، سندبادنامه‌ ظهیری است که در اواخر قرن ششم نوشته شده و در آن از رابعه با عبارت شاعری که «نمونه‌ خوش‌صورتی و زیبایی» است یاد شده است. محمد عوفی نیز در لباب‌الالباب او را «بر نظم تازی قادر و در شعر پارسی به غایت ماهر و با غایت ذکاءِ خاطر و حدّتِ طبع» توصیف کرده است. و عطار شاعر شهیر سده‌ هفتم که سرگذشت رابعه را در الهی‌نامه‌اش به نظم درآورده، در باب شعر و شاعری او چنین گفته است:

«به لطف طبعِ او مردم نبودی

که هر چیزی که از مردم شنودی

همه در نظم آوردی به یک دم

بپیوستی چو مروارید در هم

چنان در شعر گفتن خوش زبان بود

که گویی از لبش طعمی در آن بود»

اغلب تذکره‌ها و کتب مرجع تاریخ ادبیات راوی پایان خونین زندگی رابعه بوده‌اند. اگرچه به جزئیات این ماجرا چندان پرداخته نشده که با توجه به گذشت قریب به هزار سال از آن واقعه طبیعی به نظر می‌رسد و اگرچه در مواردی هم صحت بخش‌هایی از این داستان قطعی نیست، اما قدر مسلم آن است که کلیت قضیه به‌شکل دردناک و غم‌انگیزی اتفاق افتاده است.

 تمام روایت‌ها توافق دارند که دلیل قتل رابعه، عاشق شدن او بوده است. برادر رابعه که پادشاه بلخ بود، پس از اطلاع یافتن از این عشق، او را به گونه‌ای که عطار روایت کرده به قتل رسانده است:

«در آخر گفت تا یک خانه حمّام

بتابند از پی آن سیم‌اندام

شه آن‌گه گفت تا از هر دو دستش

بزد فصّاد رگ، اما نبستش

در آن گرمابه کرد آن‌گاه شاهش

فرو بست از گچ و از سنگ راهش

سرِ انگشت در خون می‌زد آن ماه

بسی اشعار خود بنوشت آن‌گاه

ز خون خود همه دیوار بنوشت

به درد دل بسی اشعار بنوشت

چو در گرمابه دیواری نماندش

ز خون هم نیز بسیاری نماندش

همه دیوار چون پُر کرد ز اشعار

فرو افتاد چون یک پاره دیوار

میان خون و عشق و آتش و اشک

برآمد جان شیرینش به صد رشک»

نادیا انجمن، تناسخ رابعه در زمان ما

از رابعه بنت کعب بلخی که آن‌گونه قربانی خشونت خانوادگی شد تا زنده‌یاد نادیا انجمن که او هم به جرم ورود به وادی ادبیات و سرودن از حقوق زنان و دختران سرزمینش قربانی خشونت خانوادگی شد و در ۲۵ سالگی جانش را از دست داد، فرصت‌ها برای حضور و بالندگی زنان در عرصه‌ فرهنگ و قلم و ادبیات همیشه محدود و پر از ترس و خطر بوده است.

اگر زندگی و مرگ رابعه در زمانی بسیار دورتر از ما روی داده است، اما زندگی و مرگ نادیا در زمان حاضر و در میان ما اتفاق افتاد. شاعر خوش‌قریحه‌ هراتی که در ۱۳۵۹ خورشيدی در شهر هرات زاده شده و از ۱۵ سالگی به سرايش شعر روی آورده بود. او که با تلاشی خستگی‌ناپذیر در اختناق دوره‌ اول حکومت طالبان به فعالیت ادبی روی آورده و در کارگاه‌های مخفی ادبی به تمرین و ممارست در سرودن پرداخته بود، پس از سقوط طالبان با انتشار دو مجموعه‌ی «گل دودی» و «یک سبد دلهره» در محافل ادبی هرات خوش درخشید.

اما در دوره‌ موسوم به دموکراسی که قرار بود اوضاع حقوق زنان در افغانستان بهبود یابد، ناگهان در ۱۵ آبان سال ۱۳۸۴ خبر به قتل رسیدن نادیا انجمن، جامعه‌ فرهنگی افغانستان و زبان فارسی را شوکه کرد. خبر تلخِ قتل نادیا در صفحه‌ فارسی بی‌بی‌سی هنوز در دسترس است:

«نادیا انجمن، شاعر افغان در شهر هرات در غرب افغانستان، شب شنبه، ۵ نوامبر در منزلش در اين شهر به قتل رسيد. مقام‌های امنيتی در هرات می‌گويند که خانم انجمن پس از آنکه به دست همسرش مورد ضرب‌وشتم قرار گرفت، در اثر جراحاتی که برداشته بود، جان داد.»

مستوره‌ها، محجوبه‌ها، مخفی‌ها

در فاصله‌ زمانی میان رابعه تا نادیا، زنان ادیب هیچ‌گاه سرنوشت آرامی نداشته‌اند. «حور النساء» شاعر اهل غور تخلص خود را «مستوره» گذاشت تا در «ستر» باشد و «صفورا» شاعربانوی هراتی با وجود حمایت و تشویق پدر فاضلش، از ترس جامعه‌ی مردسالار با تخلص «محجوبه» شعر سرود و شاعر بدخشانی تخلص «مخفی» را برای خود برگزید و با همه‌ سواد و فضل و طبع خلاقش تا مدت‌ها شاعری‌اش در خفا بود.

در مورد نام اصلی مخفی بدخشی روایت واحدی در دسترس نیست. در منابع مختلف، از او با چندین نام یاد شده است که قطعیت هیچ‌کدام معلوم نیست. اما چیزی که قطعیت دارد، مخاطره‌آمیز بودن شهرت و فعالیت برای یک زن در جامعه‌ مردسالار است. در جلد سوم دانشنامه‌ ادب فارسی، ذیل مدخل مخفی بدخشی، آمده است که شاه عبدالله بدخشی، پژوهشگر بدخشانی، در پاسخ گردآورنده‌ ديوان مخفی که تصويری از شاعر تقاضا کرده بود، برای او نوشت: «از اينکه درباره‌ عکس وی نوشته کرده بودی، تا حال در مطبوعات ما عکس‌برداری [از] زن‌ها معمول نيست. زينهار، هوش کنی که دنبال اين کار نگردی که مخفی حاضر نمی‌شود عکس بگيرد. شما عکس وی را خواستيد من حتی نتوانستم نام اصلی او را پرسان کنم.»

شکافتن قفس

این آرامش نداشتن و مورد آزار قرار گرفتنِ زنان اهل قلم در افغانستان پابه‌پای تاریخ چرخیده و چرخیده و امروز به دوست نویسنده‌ی من رسیده است.

دوست نویسنده‌ من در داستان‌هایش به سوژه‌های معمول اجتماعی پرداخته است. به جنگ، مهاجرت، فقر و فاصله‌های طبقاتی. او نثر محجوبی دارد. او غیر از نوشتن فعالیت دیگری ندارد و نه تا به‌حال کار دولتی داشته و نه فعالیت سیاسی کرده است. طبق اصطلاح معمول و روزمره‌، نمی‌توان او را «فمینیست» یا «فعال امور زنان» نامید تا بگوییم ممکن است پاره‌ای از آن دشنام‌ها واکنش جامعه‌ی واپس‌گرا و محافظه‌کار به این فعالیت‌ها است. نه، او ترجیح داده است حرف‌هایش را تنها در داستان‌هایش بزند. اما شماری از اعضای همین جامعه، صرفا به‌دلیل زن بودن و موفق بودنش او را هدف دشنام و تهدید قرار می‌دهند، عده‌ای که هم ضد زن‌‌‌اند و هم دچار گرسنگی جنسی.

البته این تنها مشکل دوست نویسنده‌ من نیست. حکایت‌های زیادی از زنان شاعر، نویسنده‌ و صاحب‌ قلم هم‌وطنمان، مستقیم و غیرمستقیم شنیده‌ام که با حرف‌ها و پیام‌های موهن مورد آزار قرار گرفته‌اند، اهانت‌هایی که در ابتدا بی‌دلیل به نظر می‌رسند، اما خوب که به آن‌ها دقت می‌کنیم، درمی‌یابیم که خیلی هم بی‌دلیل نیستند و اهانت‌کنندگان در ناخودآگاه خود برایش دلیل دارند. همین‌که یک زن موفق شده است خودش را به سطح بالای اعتبار اجتماعی برساند و دیده شود و الگویی برای بقیه باشد، دلیل آن‌ها برای برپا کردن بساط سلطه و سرکوب جنسیتی‌شان است. این برخوردهای توهین‌آمیز یکی از بزرگ‌ترین دردسرهای زنان صاحب‌قلم سرزمین ما و مانعی بر راه رشد و اعتلایشان است، مانعی در کنار موانع بی‌شمار دیگر.

از سویی دیگر، هر چه روزگار گذشته است، مبارزه‌ زنان اهل قلم ما برای به دست آوردن جایگاه بایسته‌شان بیشتر و عزمشان محکم‌تر و دست‌آوردهایشان چشم‌گیرتر شده است، مبارزه‌هایی که با خود امید خلق کرده‌اند و طلیعه‌های این امید را می‌توان در نامه‌ آن روزگاران مخفی بدخشی به محجوبه هروی هم دید: «اگر ما و شما [زندگی] را به زندان مردان عصر و زمانه گذراندیم و جوانی را به پیری رسانیدیم؛ گذشته گذشت. اکنون بعد از ۴۰ سال انتظار، خواهران و دختران ما از نعمت آزادی برخوردار می‌شوند.»

 و نادیا انجمن اگرچه در این مبارزه زندگی خودش را از دست داد، اما آوای او در کلماتی از این دست برای همیشه فاتحانه طنین‌انداز است: « ياد آن روز گرامی که قفس را بشکافم/ سر برون آرم از اين عزلت و مستانه بخوانم» و دوست نویسنده‌ من نیز که کتاب قبلی‌اش با استقبال خیلی خوبی مواجه شد، دارد رمان جدیدش را می‌نویسد.

چند تا از پیام‌های رسیده به صندوق پیام‌های خصوصی فیسبوکش را با هم خواندیم و به تلخی خندیدیم. یکی که عکس پروفایلش (حساب فیسبوکش) بیرق طالبان بود، تهدید کرده بود که زنانی مثل او را باید چاقو کشت. به دوست نویسنده‌ام گفتم: «چه می‌کنی در برابر این‌ آزارها؟»

گفت: «فقط یک راه دارم و آن این‌که قوی‌تر بنویسم.»

بیشتر از فرهنگ و هنر