درگذشت یارعلی پورمقدم نمایشنامه و داستاننویس ایرانی در سن ۷۱ سالگی سبب شده است تا هنرمندان مختلف ایرانی در کشورهای مختلف به بهانه درگذشت او به یادآوری خاطرات خود از کافه مشهور خیابان گاندی تهران و دورانی بپردازند که وی به عنوان مالک کافه شوکا یکی از مهمترین پاتوقهای فرهنگی و روشنفکری ایرانی را اداره میکرد.
بر اساس اخبار منتشر شده پورمقدم صبح جمعه ۱۲ اسفند به دلیل سکته قلبی در خواب درگذشت. صفحه اینستاگرامی این کافه که توسط اسفندیار پورمقدم یکی از دو پسر او اداره میشود، اعلام کرده است زمان و مکان مراسم تشییع و خاکسپاری این نویسنده ایرانی به زودی اعلام میشود.
یارعلی پورمقدم متولد ۱۳۳۰ در شهر مسجد سلیمان بود و در نوجوانی با مهاجرت به تهران دوران دبیرستان را در این شهر به پایان رساند و در دانشگاه مازندران فارغ التحصیل رشته اقتصاد شد.
هرچند چنان از این رشته دور بود که کنار دخل کافهاش از مشتریان میخواست خودشان حساب و کتاب میزشان را داشته باشند.
هرچند مرد خوش صحبت مرکز خرید خیابان گاندی برای کسانی که بهطور اتفاقی و یا گذری به سراغ این کافه کوچک میآمدند، قهوهچی خندهرو و قصهگویی بود که به خاطرهگویی پی در پی شهرت داشت. ولی برای اهالی ادبیات یکی از نمایشنامهنویسان شاخص ایران بود که در همان سالهای نخست فعالیت با نمایشنامه «آه اسفندیار مغموم» توانست جایزه جشن هنر طوس را در سال ۵۶ دریافت کند.
از نشانههای خلق و خوی منحصربه فرد پورمقدم میتوان به انتشار آثارش به صورت فردی و فروش در کافه خودش اشاره کرد.
«آینه، مینا، آینه»، «ای داغم سی رویینتن»، «گنه گنههای زرد»، «حوالی کافه شوکا»، «یادداشتهای یک قهوه چی»، «یادداشتهای یک اسب»، «رساله هگل، «تیغ و زنگار»، «مجهول الهویه»، «پاگرد سوم»، «ده سوخته» و «یادداشتهای یک لاابالی» از جمله کتابهای منتشر شده اوست که لابهلای فنجانها و لیوانهای آویزان از بالای پیشخوان کافه میان عکس هوشنگ گلشیری و انبوهی از کاریکاتورهای کشیده شده توسط کاریکاتوریستهای مشهور قرار داشت.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
کافه شوکا اما برای بسیاری از شاعران و نویسندگان جوان محل عرضه کتابهای نخستشان بود. به گفته برخی از این شاعران و نویسندگان، آمار فروش کتاب در آن بیشتر از بسیاری کتابفروشیهای بزرگ شهر بود.
شرط نوشتن جمله «حوالی کافه شوکا» بر صفحه نخست کتابها رسم تثبیت شده در کافه شوکا بود. جملهای که روزی نمادینترین مشتری این کافه بر کتاب اهداییاش نوشته بود. بیژن جلالی شاعر سرشناس ایرانی که اهمیت حضورش در کافه شوکا سبب شده بود پس از درگذشت او یارعلی پورمقدم پلاکی به یادش بر میزی که جلالی بر آن مینشست نصب کند.
جلالی اما تنها چهره مشهوری نیست که حاضران در این کافه امکان دیدار با آنها را پیدا میکردند. خاطرات منتشر شده در ساعات گذشته نشان میدهد که بسیاری از علاقهمندان به هنر ایران به شوق دیدن افرادی که در رشتههای مختلف دارای رسم و نام بودند به این کافه میآمدند.
در آن کافه کوچک از سینماگر تا نقاش و عکاس و نویسنده و موزیسین با هم معاشرت داشتند تا از میانه دهه شصت تا امروز این کافه نه تنها لقب مهمترین کافه روشنفکری ایران را یدک بکشد، بلکه نام آن در بسیاری از آثار ادبی و هنری مختلف تکرار شود.
خانواده شوکا یا بچههای کافه شوکا نقطه اتصال جمعی است که بسیاری از آنها با حضور در این کافه شوق فعالیت هنری پیدا کردند و بعدها به شهرت رسیدند.
شوکا اما اهمیت دیگری نیز داشت. این کافه در دوران بهار مطبوعات ایران طی سالهای دهه هفتاد پاتوق روزنامهنگاران ایرانی بود. یکی از این روزنامهنگاران نوشته است: «بچههای روزنامهنگار به کافه شوکا نام تحریریه دوم داده بودند.»
علاقه شخصی پورمقدم به عکاسی و البته حضور مهمترین عکاسان ایرانی در میان مشتریان این کافه پورمقدم را به صرافت این انداخت تا جایزهای تحت عنوان جایزه عکاسی کافه شوکا برگزار کند.
یارعلی پورمقدم از روشنفکران دارای گرایش تفکر چپ ایران بود و این موضوع سبب شده بود این کافه میزبان برخی از روشنفکران قدیمی این جریان نیز باشد. هرچند به گفته خودش: «شوکا محل یقهگیری کلامی چپ و غیر چپ است.»
پورمقدم عضو کانون نویسندگان ایران در دهه پنجاه و شصت نیز بود. او بهعنوان یکی از دو بازرس آخرین هیئت دبیران کانون پیش از تعطیلی در سال ۶۰ انتخاب شد. هرچند با احیای مجدد کانون در دهه هفتاد در انتقاد به شیوه شکلگیری مجدد کانون دیگر در جلسات آن شرکت نکرد. اتفاقی که تنها نقطه اختلاف او و رفیق دیرینش هوشنگ گلشیری بود.
انتشار خبر درگذشت یارعلی پورمقدم در غروب جمعه ۱۲ اسفند برخی از کافهنشینهای سالهای مختلف در شوکا را به جلو در چوبی این کافه در مرکز خرید خیابان گاندی کشاند.
پیمان هوشمندزاده، نویسنده و عکاس ایرانی، با انتشار چند عکس نوشت: «بچههای کافه شوکا مراسمت را همین امشب آغاز کردند.»
مرگ او تنها از دست دادن یکی از نویسندگان ایران نیست بلکه شاید بتوان گفت بخشی از حافظه تهران با او به خاک سپرده میشود.