هگل میگوید: «تاریخ، تاریخ جنگها است، صلح تاریخی ندارد.» از نظر هگل، تاریخ تنها روایت رویدادهایی نیست که در واقعیت زندگی یا پس پرده سیاست رخ میدهند، بلکه آخرین داور نیز تاریخ است. (هگل در پی پیروزیهای ناپلئون بناپارت، به او بسیار امید بسته بود و آرزوهای زیادی در سر میپروراند، اما پس از شکستهای پیاپی ناپلئون سرخورده و ناامید شد.)
از حمله آمریکا به عراق و اشغال آن ۲۰ سال میگذرد، اما جدال درباره آن در آمریکا و جهان، تا امروز ادامه دارد. درباره عوامل و علل این جنگ دو دیدگاه متفاوت وجود دارد؛ دیدگاه اول حمله به عراق را یک ضرورت میداند و دیدگاه دوم آن را یک گزینه. هر دو دیدگاه تلاش میکنند عوامل و علل این جنگ را بررسی و ارزیابی کنند، اشتباهات آن را برشمارند، نتایج و پیامدهای آن را بهرغم سیال بودنشان، نشان دهند و درسهایی را که میتوان از آن آموخت، برجسته کنند.
دیدگاههای یادشده به پرسشهایی که همواره درباره حمله آمریکا به عراق مطرح شده است و میشود، پاسخهای متفاوت ارائه میکنند. پرسشها از این قرارند:
آیا انگیزه جورج بوش پسر، رئیسجمهوری وقت آمریکا، برای حمله به عراق، تنفر او از شخص صدام حسین و باورش به وجود سلاح کشتار جمعی در عراق و تهدید آن برای امنیت ملی آمریکا بود؟ یا اینکه انگیزه او و نومحافظهکاران این بود که دموکراسی را در عراق اجرا و ساختاری نو برای خاورمیانه پیریزی کنند؟ یا این جنگ مطابق خواست لابیگران صهیونیست به منظور برآورده کردن منافع اسرائیل راهاندازی شده بود؟ یا دستیابی به نفت عراق انگیزه اصلی حمله آمریکا به عراق بود؟ آیا این کار با تاثیرپذیری از تئوری توطئه صورت گرفت؟
طرفداران دیدگاه اول میگویند پس از وقوع حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در نیویورک و واشنگتن و حمله به افغانستان برای نابود کردن القاعده، حمله به عراق ضروری و اجتنابناپذیر شده بود. زیرا افزون بر اینکه فرصت برای آوردن تغییر در خاورمیانه فراهم شده بود، هدفی خوب و مناسب نیز به دست آمده بود که آمریکا میبایست برای تحقق آن، برخی از نیروی عظیم خود را به کار میانداخت. طرفداران این دیدگاه در عین حال بر اشتباهات آمریکا در عراق انگشت میگذارند و مواردی همچون بیخبری از ماهیت بافت اجتماعی عراق، منحل کردن ارتش عراق، ناتوانی در تامین امنیت و ثبات و گشودن راه برای افزایش نفوذ ایران در عراق را از جمله این اشتباهات میدانند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
طرفداران دیدگاه دوم میگویند تصمیم این جنگ بر بنیان اطلاعات غلط و محاسبات نادرست، گرفته شد. صدام حسین سلاح کشتار جمعی نداشت، زیرا آن را قبلا نابود کرده بود. صدام حسین کمک کردن به القاعده را هم نپذیرفته بود؛ در حالی که جنگ آمریکا القاعده را رشد داد و تقویت کرد تا سربازان آمریکایی را بکشد. این جنگ زمینه را برای تولد «داعش» از رحم القاعده نیز فراهم کرد و تحمیل دموکراسی با زور در خاورمیانه هم اشتباه دیگری بود که بر آرزوهای سورئالیستی استوار شده بود.
تازهترین کتاب درباره حمله آمریکا به عراق کتاب «رویارویی با صدام حسین» نوشته ملوین لفلر، تاریخنگار و دیپلمات، است. او در این کتاب، نقش نومحافظهکاران در حمله آمریکا به عراق را اندک میداند و میگوید کسانی که در این ماجرا نقش اساسی داشتند، جورج بوش پسر، رئیسجمهوری آمریکا، دیک چینی، معاون او و دونالد رامسفلد، وزیر دفاع آمریکا بودند. اینها همه محافظهکاران ملی بودند، نه نومحافظهکاران. او میافزاید که جورج بوش اوایل سال ۲۰۰۱ درخواست پل ولفوویتز مبنی بر حمله به عراق را رد کرده بود.
به گفته نویسنده کتاب «رویارویی با صدام حسین»، این جنگ یک تراژدی بود که بر اساس تصمیم نادرست جورج بوش آغاز شد و با تصمیم نادرست باراک اوباما مبنی بر خروج سریع همه نیروهای آمریکایی از عراق، به دلیل مخالفت با نوری المالکی، نخستوزیر، عمق و گسترش بیشتر یافت. نویسنده کتاب از باراک اوباما هم انتقاد کرده است که چرا پس از استفاده رژیم بشار اسد از سلاح شیمیایی، در سوریه مداخله نظامی نکرد.
پروفسور هال براندز، استاد مسائل جهانی در مدرسه مطالعات پیشرفته بینالمللی متعلق به دانشگاه جانز هاپکینز، کتاب یادشده را مرور کرده و شماری از درسهایی را که به گفته نویسنده این کتاب، واشنگتن از اشغال عراق آموخته، برجسته کرده است. یکی از این درسها این است: «راهبرد آمریکا باید بر بنیان ایجاد توازن میان ممکن و غیرممکن استوار باشد». درس دوم عبارت است از «پی بردن به اهمیت تصحیح اشتباهات و اینکه اشتباهات قدرتهای بزرگ هر قدر بزرگ باشد، کشنده نیست». درس سوم که کاربرد بلندمدت دارد، این است که «هیچ ضمانتی وجود ندارد که حتی در شرایط خوب، واشینگتن بتواند در زمینه امنیت راهبردی، تصمیمهای درست اتخاذ کند. اما در شرایط بد اتخاذ تصمیمهای نادرست واشینگتن یقینا افزایش خواهد یافت».
بسیاری از برداشتها و تحلیلها در خاورمیانه، کارنامه آمریکا را چه در زمان اشغال عراق و چه پس از آن پراشتباه و ناکام میدانند؛ این برداشتها بر تصدیق گفتمان آمریکا استوار است و اهداف واشینگتن را به سرنگون کردن دیکتاتوریها و گسترش دموکراسی در خاورمیانه منحصر میداند.
اما برداشت دیگری نیز وجود دارد که آمریکا را در این کارزار پیروز قلمداد میکند. این برداشت بر این باور استوار است که منظور آمریکا از حمله به عراق این بود که خاورمیانه را چندپاره کند و آتش جنگهای داخلی و کشمکشهای سیاسی، فرقهای و مذهبی را در آن برافروزد که البته در تحقق این اهداف موفق بوده است. اکنون در واقعیت روی زمین هم دیده میشود جاهایی که هدف مداخله و اشغال آمریکا قرار گرفتهاند، به اماکن نفوذ و رقابت سه قدرت منطقهای مبدل شدهاند.
© IndependentArabia