سانسور تا مغز استخوان

حمیدرضا قربانی به «پایان باز» علاقه دارد اما چون مجبور شده زیر بار سانسور برود، حاصل کار پایانی گل‌وگشاد برای «مغز استخوان» شده است

مهم‌ترین ایراد «مغز استخوان» همین دوپاره بودن فیلم است-پوستر فیلم مغز استخوان

«مغز استخوان» به کارگردانی حمیدرضا قربانی که فیلمنامه آن را علی زرنگار نوشته، به‌تازگی در پلتفرم نمایش خانگی ارائه شده است. در این جستار تلاش می‌کنیم ضمن مروری بر این فیلم، به نقد و بررسی آن بپردازیم.

علی زرنگار یکی از بهترین فیلمنامه‌نویسان نسبتا جوان حال حاضر ایران است اما این دلیل نمی‌شود اشتباه مرتکب نشود و کارهایش چند ایراد اساسی نداشته باشد.

فیلمنامه‌نویس‌ها اصطلاحی به نام «لاگ لاین» (log line) دارند که از دریانوردی می‌آید. در کشتی‌ها دفتری وجود داشت که ناخدا یا جانشینانش اتفاق‌ها و حوادث کشتی را در یک خط و حداکثر دو جمله در آن می‌نوشتند. فیلمنامه‌نویس‌ها هم پیش از آنکه فیلمنامه‌ را بنویسند، خط و ستون‌ فقرات آن را در یک جمله می‌نویسند تا به آن‌ها کمک کند از خط اصلی غافل نشوند. حالا مهم‌ترین ایراد «مغز استخوان» همین دوپاره بودن فیلم است. یعنی ما با دو داستان مواجه‌ایم و دو «پیش‌فرض» (premise) داریم؛ این یعنی معمار خشت اول را کج گذاشته است.

ماجرای نخست داستان زنی به نام بهار (با بازی پریناز ایزدیار) است که پسرش پیام (با بازی علیرضا میرسالاری) به سرطان مبتلا شده است. دکترها همه راه‌ها را رفته‌اند اما برای درمان این بچه هیچ راهی جز از استفاده از سلول‌های بنیادی بند ناف خواهر یا برادرش نیافته‌اند؛ این در حالی است پیام تک‌فرزند است و بهار از همسرش مجید (با بازی جواد عزتی) جدا شده است و با همسر فعلی‌اش حسین (با بازی بابک حمیدیان) زندگی عاشقانه‌ای دارد و حسین هم به‌شدت عاشق بهار است و مانند پدری دلسوز به پیام می‌رسد. حالا بهار که هنوز در عقد حسین است، باید یک شب با مجید همبستر بشود تا بچه‌ای به دنیا بیاید و از سلول‌های بنیادی بند ناف او پیام نجات پیدا کند.

این پیش‌فرض با پیش‌فرض فیلم «پیشنهاد بی‌شرمانه» (Indecent Proposal) به کارگردانی آدریان لین  که ۲۰ سال پیش در آمریکا ساخته شد، تقریبا یکی است. دینا (با بازی دمی مور) و دیوید مورفی (با بازی وودی هرلسون) زوج جوان عاشقی‌اند که وضع مالی خوبی ندارند تا اینکه جان گیج (با بازی رابرت ردفورد) که میلیونر است، به زن برای یک‌ شب هم‌بستری یک میلیون دلار پیشنهاد می‌دهد و زوج عاشق پس از گفت‌وگو و مشاجرات فراوان به این کار تن می‌دهند و اتفاق‌هایی می‌افتد که از حوصله این بحث خارج است.

تفاوت عمده این دو پیش‌فرض در انگیزه آن است؛ در «پیشنهاد بی‌شرمانه» انگیزه مالی وجود دارد اما در «مغز استخوان» پای مرگ و زندگی یک کودک در میان است. دریافت «یک میلیون دلار» با «مرگ یک کودک» فرق زیادی دارد. وقتی هم پای مرگ، آن‌ هم مرگ یک کودک، در میان باشد، هیچ اولویت دیگری از جمله عُده نگه داشتن زن پس از طلاق یا مسائلی از این دست نمی‌تواند مانع کار باشد. جالب است که در فقه اسلامی حتی «اکل میت» هم مجاز است؛ به این معنی که وقتی پای جان انسان مسلمانی در میان باشد، می‌تواند برای زنده ماندن گوشت حیوان مرده‌ای را که حرام است، هم بخورد.

به هر حال بهار در کش‌وقوسی بی‌منطق حسین را راضی می‌کند به این «عمل بی‌شرمانه» تن بدهد و به کمک آشنایی که وکیل (با بازی بهروز شعیبی) به مجید معرفی می‌کند، می‌توانند طلاق را با تقلب در تاریخ عقب‌تر ثبت کنند که عده تمام شده باشد و او بتواند صیغه مجید شود. برای مدتی کوتاه، طبیعتا مجید هم می‌پذیرد اما وقتی قرار است هم‌بستر شوند، مجید با طرح پرسشی نامعقول می‌گوید: «آیا شوهرت می‌داند که قرار است با من بخوابی؟» مجید به دلیل اینکه حرف بهار را باور نمی‌کند حاضر به این کار نمی‌شود. به عبارت دیگری پدری حاضر است پسرش بمیرد اما رقیبش ناراحت نشود! این مضحک است اما مضحک‌تر آنکه چطور ممکن است حسین نداند؟

واضح است فیلمنامه‌نویس «پیشنهاد بی‌شرمانه» را دیده و هوس کرده است فیلم‌نامه‌ای با مضمون و تم آن بنویسید ولی بی‌شک سانسور اجازه آن را نمی‌دهد؛ پس مجبور می‌شود فرض‌های اضافی اضافه کند و خطای بزرگ‌تری مرتکب شود و داستان و پی‌رنگ و پیش‌فرض دیگری را بر آن سوار کند. در حالی که فیلمنامه‌نویس و کارگردان باهوش سمت مضمون‌هایی نمی‌رود که در جمهوری اسلامی ساختنی و پرداختنی نباشد؛ مگر اینکه از آغاز قید گرفتن مجوز گرفتن از ارشاد را زده باشد.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

درست است که پیش‌فرض دیگر به پیش‌فرض قبلی بی‌ارتباط نیست، اما پیش‌فرض کاملا متفاوتی است. از جمله اینکه شخصیت محوری آن دیگر مادری که می‌خواهد به هر شکل و طریقی که شده فرزندش را نجات بدهد یا ناپدری که هر چند با خودش درگیر است ولی چاره‌ای جز تن دادن به آن ندارد، نیست.

پیش‌فرض دیگر از این قرار است: مجید به جرم قتل و تجاوز تا یک ماه دیگر اعدام می‌شود. بهار نهایتا برای به دنیا آوردن بچه جدید مجبور می‌شود علی‌رغم میل قلبی خود و همسرش از همسرش جدا بشود تا بتواند با پدر پیام ازدواج کند؛ تا اینجا مشکلی نیست. مشکل از جایی شروع می‌شود که امیر (با بازی نوید پورفرج) برادر مجید، متوجه می‌شود مجید به دروغ گفته که از بهار پول گرفته و حضانت پیام را به او داده است. او در جست‌وجوی کسی می‌افتد که پول را داده و متوجه می‌شود در واقع پسر مرد پولداری مرتکب قتل و تجاوز شده و پدر او پول هنگفتی به مجید داده تا او قتل را گردن بگیرد و مجید هم که از زندگی سرخورده و دچار بیماری عصبی شده است، برای کمک به امیر و گرفتن رضایت شاکی‌هایش و کمک به خواهرش که جهاز دخترش را بگیرد و خانه‌شان را تعمیر کند، تن به مرگ داده است. امیر هم می‌رود پسر آن فرد پولدار را می‌گیرد و شکنجه می‌دهد و در جای گورمانندی حبس می‌کند و از پدر قاتل می‌خواهد به خانه دختری که به قتل رسیده است، برود و رضایت آن‌ها را بگیرد؛ وگرنه پسرش را می‌کشد. چون سر و ته این داستان را به هم آوردن هم ممکن نبوده، به خیال خود به راه پایان باز رفته است.

حمیدرضا قربانی که دوست اصغر فرهادی است و در اکثر کارها همکار او بوده، طبیعتا به «پایان باز» علاقه دارد اما چون هوشمندی فرهادی را ندارد و مجبور شده زیر بار سانسور برود، حاصل کار پایانی گل‌وگشاد برای «مغز استخوان» شده است و هر دو پی‌رنگ را ابتر می‌گذارد.

نمی‌خواهم نقش سانسور در مثله کردن فیلم و پایانی چنین فاجعه‌بار را نادیده بگیرم؛ همان‌طور که در نشست خبری «مغز استخوان» علی زرنگار درباره سانسور بخش‌هایی از فیلم گفت: «من متاسفم که عواملی می‌آیند و اثر را تکه‌پاره می‌کنند. پایان فیلم اسیر ممیزی شد و ناگزیر بودیم پایان اثر را تغییر دهیم.»

وقتی هم خبرنگاری از او می‌پرسد که «آیا شما دنبال دور زدن قانون قصاص و نشان دادن زنای محصنه در فیلم بودید؟» زرنگار پاسخ داد: «من قصد نشان دادن زنای محصنه را نداشتم و به دنبال دور زدن قانون هم نیستم. من فقط یک قصه روایت می‌کنم و اینکه برای برخی تصمیم‌ها باید با وجدانمان تصمیم بگیریم.» اما پاسخ زرگار منطقی نیست؛ چون واقعا در یکی از پی‌رنگ‌ها قصاص و اعدام زیر سوال رفته است و در پی‌رنگ دیگر «زنای محصنه» صورت می‌گیرد. هر دو این‌ها را «عقل» می‌پذیرد اما «دین» نمی‌پذیرد؛ زیرا اساسا دین با عقل در تضاد است و دینداران منطقشان را از آنجا می‌گیرند که این کلام خدا است و مهم نیست که با عقل بشر جور در بیاید یا نه.

تا وقتی کاسبان دین حیات مادی و معنوی مردمی را در چنگال خونین خود گرفته‌اند، نمی‌توان انتظار داشت با مجوز گرفتن از این دستان خونین بتوان اثری ساخت که در آن منطق و عقل و احساس و عاطفه در پایانی دراماتیک به هم پیوند بخورند.

بیشتر از فیلم