رود زمان همچون جریانی بیوقفه تجربیات ما از زندگی را با خود میبرد و آنچه بر ساحل این رود بهجا میماند خاطرات است.
ما نمیتوانیم همه خاطراتمان را به یاد بیاوریم، مگر آنهایی را که احساسات ما را درگیر کردهاند. این احساسات به ما یادآور میشود که این تجربههای خاص ارزش دارند که آنها را، با به خاطر سپردن زمان و مکانشان، حفظ کنیم.
به گزارش زد ام ای ساینس، روانشناسان دانشگاه یوسیالای آمریکا پژوهش جالبی کردهاند که نشان میدهد جریانهای موسیقی چگونه این خاطرات را در قاب ذهن جای میدهند.
پژوهش این محققان، که گزارشش در نشریه نیچر کامیونیکیشن منتشر شد، از نقش قدرتمند موسیقی در تبدیل لحظات معمول و روزمره به خاطرات ماندگار خبر میدهد.
میسون مککلی، نویسنده اصلی گزارش این پژوهش و دانشجوی دکتری روانشناسی در یوسیالای، میگوید: «احساساتی که بهواسطه موسیقی برانگیخته میشود در مغز بخشهایی را ایجاد میکند که یادآوری وقایع و زمان رخ دادن آنها را تسهیل میکند. به نظر ما، این دستاورد برای کمک کردن به بیماران مبتلا به سندرم پس از سانحه (پیتیاسدی) بسیار نویدبخش است.»
نقش موسیقی در تجدید خاطرات
مغز ما با هجوم انبوه اطلاعات مواجه است و برای دستهبندی آنها به روش مشخصی نیاز دارد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
در اینجا دو فرایند اتفاق میافتد: یکی ترکیب کردن خاطرات در فصلهای پیوسته و دیگری تفکیک آنها در طول زمان.
این فرایند پویا شبیه به قرار دادن اشیاء در جعبه است. در این روند، احساسات نقش سازماندهنده را به عهده دارد و بازیابی حافظه را قوت میبخشد. زمانی که میخواهیم خاطرهای را بازیابی کنیم، در واقع جعبه حاوی آن خاطره را باز میکنیم.
این پژوهش نشان میدهد که احساسات، همچون جعبهای موثر، برای سازماندهی خاطرات و بازآفرینی آنها عمل میکند.
شرکتکنندگان در این پژوهش حین تماشای تصویرهایی خنثی، به انواع موسیقیهایی گوش دادند که احساس شادی، اضطراب، غم، یا آرامش در آنها برمیانگیخت. این تصویرها اغلب از موارد پیش پا افتادهای مانند یک تکه هندوانه، توپ فوتبال، یا کیف پول بود.
همزمان، محققان تغییرات لحظه به لحظه وضع عاطفی این افراد را بررسی کردند.
بعد از یک حواسپرتی موقت، به شرکتکنندگان بهصورت تصادفی یک جفت عکس نشان دادند. سپس از آنها خواسته شد نهتنها عکسها، بلکه فاصلههای زمانی آنها را نیز به خاطر آورند.
طبق این پژوهش، عکسهایی که در زمان تغییرات عاطفی و احساسی مشاهده شده بودند، از لحاظ زمانی دورتر به نظر میرسیدند.
مککلی در اینباره میگوید: «موسیقیدانان و آهنگسازانی که وقایع احساسی را ماهرانه در هم میتنند، خاطرات ما را چنان شکل میدهند که زمان را طولانیتر و لحظات را غنیتر حس کنیم.»
این پژوهش همچنین به نقش تغییرات و انتقال عاطفی اشاره میکند. تغییرات عاطفی مثبت حافظه را یکپارچه میکند، بهطوری که شرکت کنندگان رویدادها و توالی آنها را با دقت بیشتری به خاطر میآورند و از نظر زمانی آنها را نزدیکتر به یکدیگر میبیند.
احساسات مثبت و پرانرژی جنبههای گوناگون یک تجربه را در حافظه به هم پیوند میدهند و بینشهای جالبی را در مورد تعامل احساسات و موسیقی و حافظه عرضه میکنند.
مککالی میگوید: «ما میتوانیم احساسات مثبت را- احتمالا با استفاده از موسیقی- به کار گیریم تا به افراد مبتلا به پیتیاستی کمک کنیم که آن خاطره دردناک اصلی را درون جعبهای قرار دهند و دوباره آن را ادغام و ترکیب کنند و از این طریق، از سرایت این خاطره منفی و گزنده به زندگی روزمره جلوگیری کنند.»