گفتوگوهایی که در دو هفته اخیر با چند تن از هممیهنان هوادار انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ داشتهام مرا به یاد اردشیر زاهدی، وزیر امور خارجه ایران پیش از ۵۷، انداخت. زاهدی پس از دیداری با آندره گرومیکو، وزیر خارجه اتحاد شوروی، در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل متحد به سراغ خبرنگاران آمد و در پاسخ نخستین سوال «در چه زمینههایی مذاکره کردید؟» گفت: با شماره ۱۱ شروع کردیم!
شماره۱۱؟ پس از کنفرانس مطبوعاتی از او پرسیدم: منظورتان از شماره ۱۱ چه بود؟ زاهدی که هرگز جنبه طنزآمیز زندگی انسانی را از نظر دور نداشت، گفت: گرومیکو ۱۲ «جوک» دارد که هر بار با او ملاقات میکنید، آنها را تکرار میکند. با توجه به این که «جوک»های او پس از چند بار شنیده شدن لطف خود را از دست میدهند، من آنان را شمارهگذاری کردهام و به محض اینکه او شروع میکند، به خودم میگویم: آهان! شماره فلان شروع شد! بعد دیگر گوش نمیدهم تا تمام شود.
برگردیم به تجربههای تلخ و شیرین من در گفتوگوهایی که در بالا یاد کردم. من پذیرفته بودم که با یک چریک فدائی خلق پیر، یک فعال انصار حزبالله در تهران، یک سفیر پیشین آیتالله خمینی در سازمان ملل و یک استاد حذفشده دانشگاه در تهران درباره چگونگی جلوگیری از خلاء قانونی در دوران گذار از جمهوری اسلامی به نظامی متفاوت و انشاءالله بهتر، مناظره کنیم. پیشنهاد من، همانطور که شاید بدانید، روشن است: بهرهگیری از قانون اساسی پادشاهی مشروطه در دوران گذار برای جلوگیری از خلاء قانونی، بازگرداندن ثبات نسبی به امور کشور، ارائه فرصت به مردم برای آگاهی و کسب اطلاعات لازم برای تصمیمگیری، سازماندهی سیاسی و فرهنگی برای یک گفتوشنود گسترده در سطوح جامعه، و سرانجام گزیدن راه آینده برای خروج از بنبست تاریخی کنونی.
انتظار من این بود که هممیهنان گرامی نیز گزینه یا گزینههای خود را ارائه دهند و بدین سان به آنان که مستقیم یا غیرمستقیم این بحث را دنبال میکنند، امکان دهند که در این سو یا آن سو قرار گیرند. این انتظار من متاسفانه برآورده نشد. آنچه رخ داد تکرار «جوک»های گرومیکویی بود، در حالی که من بر خلاف زاهدی، نمیتوانستم گوشهایم را ببندم و صبر کنم تا شکنجه لفظی به پایان برسد.
اما از آنجا که میگویند: الخیر فی ماوقع (نیک است هر آنچه اتفاق افتد) پس از چند روز هضم شکنجه لفظی، به این نتیجه رسیدم که شاید لازم باشد «جوک»های گرومیکویی هممیهنان هوادار انقلاب اسلامی را شمارهگذاری کنیم و در بحثهای آینده گوشهایمان را ببندیم و صبر کنیم تا اگر خدا بخواهد، فرصتی برای رسیدن به بحث اصلی فرا برسد.
عذرها و ادعاهایی را که نسل ۵۷ برای توجیه پیوستن خود به جنبش آیتالله خمینی ذکر میکنند، بارها شنیدهاید. همه این عذرها و ادعاها را میتوان در یک عبارت خلاصه کرد: دشمنی با محمدرضا شاه پهلوی و گاه حتی با رضا شاه پهلوی.
اما چرا این دشمنی؟ برای اینکه شاه یک «دیکتاتور» بود، هرچند ما نمیتوانیم بگوییم چه چیزی را دیکته کرد و آیا اگر چیزی را دیکته کرده بود، آن چیز برخلاف منافع و مصالح ملت ایران بود یا نه؟
یکی از هممیهنان طرف بحث مدعی بود که محمدرضا شاه با تشویق روحانیون شیعه کوشید تا «نیروهای مترقی» را سرکوب کند و در این راه ۷۲ هزار مسجد ساخت! این هممیهن ظاهرا نمیدانست که محمدرضا شاه از سوی پیروان آقای خمینی به کوشش برای «نابودی اسلام» نیز متهم شده است. آقای محمود احمدینژاد در دوران ریاستجمهوریاش مدعی شد که محمدرضا شاه اجازه ساختن مسجد نمیداد و به همین سبب جمهوری اسلامی با کمبود مسجد روبرو بود.
ادعای دیگر این بود که محمدرضا شاه ۱۰۰ هزار نفر را کشت! (منبع این ادعا نامه ۶۵ روشنفکر ایرانی به کورت والدهایم، دبیرکل وقت سازمان ملل متحد بود. اما در آن نامه که نویسنده اصلیاش م.ا. بهآذین بود، عبارت «بیش از ۱۰۰ هزار» به کار رفته بود)
رقم ۱۰۰ هزار ظاهرا مورد علاقه خاص دشمنان محمدرضا شاه است. به همین سبب این ادعا که ایران در زمان او ۱۰۰ هزار «زندانی سیاسی» داشت، نباید شگفتآور باشد. (البته در ۱۳۵۷ کل ظرفیت زندانهای ایران ۳۵ هزار تن بود)
محمدرضا شاه با تاسیس حزب رستاخیز کوشید تا نظام تکحزبی ایجاد کند و ما را که خود طرفدار نظام تکحزبی خودمانــ حزبالله یا حزب طراز نوین طبقه کارگرــ هستیم از تکحزبی سازی به سبک خودمان محروم کند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
شاه گفت: هرکس به رستاخیز نپیوندد، گذرنامه بگیرد و از ایران برود! البته ما دشمنان او نه عضو شدیم و نه از ایران رفتیم. برعکس او بود که از ایران رفت. با این حال هنوز به خود اجازه میدهیم که با بهرهگیری از یک دروغ او را بکوبیم.
ادعاهای دیگر را نیز حتما شنیدهاید: شاه نفت ایران را به یک دلار به آمریکا میداد و آمریکا آن را به قیمت واقعی میفروخت! با این حال دیگر خریداران نفت در اروپا، ژاپن، چین و سراسر جهان هرگز اعتراض نمیکردند. (منبع: نامه روشنفکران متعهد به کورت والدهایم)
یک هممیهن طرف بحث تایید میکرد که «آمریکا در سراسر ایران پایگاه نظامی داشت». اما او قادر نبود بگوید این پایگاهها، یا لااقل یکی از آنها، در کدام نقطه ایران قرار داشتند. (محل تمام پایگاههای گذشته و حال آمریکا در دنیا را میتوانید در تارنمای وزات دفاع ایالات متحده پیدا کنید)
ادعای دیگر: یک وزیر شاه ۸۰ میلیون دلار پول دولت را برداشت و به کویت رفت. حالا اینکه چطور میشود ۸۰ میلیون دلار را از بودجه دولتی که مجموعا ۱۵۰ میلیون دلار بود برداشت بیآنکه کسی متوجه شود، مطلبی است که هممیهن گرامی نادیده میگیرد.
ادعاهای دیگر: جهان پهلوانغلامرضا تختی به دستور والاحضرت غلامرضا، برادر ناتنی شاه، در یک هتل در تهران کشته شد. صمد بهرنگی، نویسنده داستان برای کودکان، به دست ماموران ساواک در رود ارس غرق شد. شاه ۶۰ میلیارد دلار پول ایران را به خارج برد. حالا چرا جمهوری اسلامی پس از نزدیک به نیم قرن نمیخواهد و نمیتواند این پولها را پیدا کند و پس بگیرد، مطلبی است که پنجاهوهفتیمان در نظر نمیگیرد. در زمان شاه، سانسور شدید مانع از آن بود که نویسندگان بزرگ ما مثلا جلال آلاحمد و غلامحسین ساعدی آثار خود را آزادانه نشر کنند. اینجا نیز این واقعیت که «غربزدگی» آل احمد به خرج وزارت فرهنگ و هنر منتشر شد و پیروان او در ضدیت با غربــ یعنی احسان نراقی و هرمز فرهتــ نیز افکار خود را در تلویزیون دولتی تبلیغ میکردند، نادیده گرفته میشود. پنجاهوهفتی ما همچنین فراموش میکند که تمام نمایشنامههای ساعدی با بودجه وزارت فرهنگ و هنر روی صحنه آمد و فیلم «گاو» ملهم از یکی از آنان نیز محصول همان وزارتخانه بود.
هممیهن حزباللهی مدعی بود که شاه اجازه نمیداد موسیقی ایرانی «روح اسلامی» پیدا کند. مثلا «ربنا» را جواد ذبیحیــ که «مامور ساواک» بود میخواند نه استاد شجریان که دلش برای اهل بیت میتپید. جرم دیگر محمدرضا شاه زنانهسازی موسیقی ایرانی بود: قمرالملوک وزیری، ملوک ضرابی، روحانگیز روحبخش، دلکش، مرضیه، پوران و از همه بدتر هایده و گوگوش با صدای خود پایههای «اسلام ناب محمدی» را سست میکردند.
تشویق سینما در ایران، ایجاد اپرا و معرفی موسیقی غربی نیز جزو «خیانت»های محمدرضا شاه بود، از این بدتر، تاسیس گروه باله دولتی بود که در آن بانوان با ساقهای برهنه میرقصیدند.
هممیهنان طرف بحث بعضی ادعاهای همگنان خود را تکرار نکردند. مثلا دادن حق رای به زنان، توزیع زمین میان کشاورزان بیزمین و ملی کردن منابع طبیعی. اما هممیهن حزباللهی دولتی کردن اوقاف یعنی درآوردن اموال فراوان از چنگال روحانیون را نیز «خیانت» میدانست.
هممیهن چریک بازنشسته مدعی بود که محمدرضا شاه «کل اقتصاد ایران» را زیر سلطه آمریکا قرار داد. البته واقعیت این بود که ایالات متحده، اگر واردات نفت از ایران را کنار بگذاریم، هرگز جزو پنج شریک بزرگ بازرگانی ایران نبود. تازه در آمد ایران از فروش نفت به آمریکا موازنه بازرگانی را به سود ایران نگاه میداشت. عمدهترین خریدهای ایران از آمریکا در چارچوب نیروی هوایی صورت میگرفت، زیرا شاه میخواست مدرنترین و کارآمدترین جنگندههای جهان را به دست آورد. آن هم در پاسخ به فروش مدرنترین هواپیماهای ساخت شوروی به دشمنان ایران در آن زمان یعنی مصر عبدالناصر، سوریه حافظ الاسد و عراق برادران عارف و سپس صدام حسین.
هممیهن سابقا سفیر خمینی میپذیرفت که در دوران محمدرضا شاه ایران در زمینه اقتصادی از پیشرفتهای بزرگ بهرهمند شد. اما او مدعی بود که نمایندگان مجلس را شاه تعیین میکرد. بدین سان باید گفت که حتی دکتر محمد مصدق، حسین ملکی، الهیار صالح، دکتر مظفر بقایی و بسیار نمایندگان دیگر که هر یک به نحوی مخالف شاه بودند، به خواست خود او وارد مجلس شدند. حتی رهبران حزب توده که به مجلس راه یافتند، در واقع برگزیده محمدرضا شاه بودند.
کودتای ۲۸ مرداد. آیا لازم است که باز به این «جوک» گرومیکویی قدیمی بپردازیم؟ متاسفانه دوتن از همسخنان در بحثهای ذکرشده این افسانه کودکانه را تکرار کردند که کرمیت روزولت با ۷۵ هزار دلار و شعبان بیمخ که در زندان مصدق بود، توانستند حکومت محبوب و ملی دکتر مصدق را براندازند و «دمکراسی» ایران را برای یک ربع قرن، یعنی تا بازگشت دمکراسی به رهبری آیتالله خمینی، متوقف کنند.
حالا هرچقدر بگویید که کودتا معنای خاصی دارد یا تمامی اسناد سری مربوط به آن حادثه اکنون در دسترس عموم است، فایدهای ندارد. برای بعضی دشمنان محمدرضا شاه، ۲۸ مرداد به صورت یک باور مذهبی درآمده است. گفتن اینکه ۲۸ مرداد کودتا نبود، مثل این است که به یک مومن بگویید خدا دنیا را خلق نکرد! بر سیهدل چه سود خواندن وعظ!
آه! داشتم فراموش میکردم: تجاوز خرس ساواک به رضا براهنی، شاعر و منتقد ادبی نیز یکی از «خیانت»های شاه بود. (البته نظر خرس را نمیدانیم!)
و حالا یک اعتراف که میتواند جنجالبرانگیز باشد.
در بحثهای ذکرشده در بالا که گاه به غلط بهعنوان «مناظره» عرضه شدند، تنها طرفی که به گمان من، البته احتمالا صمیمت داشت، فعال حزباللهی بود. دیگر طرفهای بحث از «حقوق بشر»، «دمکراسی» و دیگر مفاهیم مد روز سخن گفتند در حالی که همچنان از شرکت خود در انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ دفاع میکردندــ انقلابی که دشمن شماره یک «حقوق بشر» و «دمکراسی» و دیگر مفاهیم ارزشی غربی بود و هست.
طرف حزباللهی ما این مزیت را داشت که میپذیرفت نه خواستار «حقوق بشر» است نه هوادار دمکراسی. سخنان او نقل به مضمون، ما یک نظام اسلامی میخواستیم و میخواهیم و شاه سد راه ایجاد نظام بود. او میخواست جوانان ما را در دنیای مادیات نگاه دارد و از موهبت شهادت محروم کند. او ما را به اسم ملت ایران از امت اسلام جدا کرد. برای او فلسطین معنایی نداشت و صهیونیسم عزیز بود. شعار ما «قدس از طریق کربلا» بود و اکنون در کربلا هستیم در راه قدس. شاه حداکثر ما را در کربلا متوقف میکرد. اینقدر پز دلار ۶ تومانی ندهید. ما دلار ۶۰ هزار تومانی را قبول داریم، چون در عوض اسلامی را که میخواستیم به دست آوردیم. من سرباز «حضرت امام» هستم و آزادیهایی را که شاه میداد نمیخواهم. الگوی ما حکومت حضرت علی (ع) است.
طرف حزبللهی شعری از اوحدی مراغهای و سخنی از آتاترک بنیانگذار جمهوری ترکیه را به یادم آورد.
نخست شعر اوحدی مراغهای:
هممیهن حزبللهی خود را میفریبد اما با فریب خود شادمان است. دیگر پنجاهوهفتیها از اینکه فریب خوردهاند در عذابند اما جرات ابراز پشیمانی ندارند.
و سخنان آتاتورک: «میخواستم ترکیه از شر بلاها، درویشها، جنگیرها، امامها، غیبگوها، رمالها، دعانویسها، سرکتاب بازکنها در امان باشد. هدف من این بود که جامعه ما به صورت یک جامعه مدرن متمدن معاصر با زمان خود شکل بگیرد و خرافاتی که در طول قرون در مغز مردم انباشته شده، بهکلی فراموش شود زیرا هدف از ترویج آن خرافات فقط پر کردن جیب رهبران کلکباز مذهبی بود... متاسفانه در مرحله عمل دریافتم که میتوانم همهچیز را به ملت خود تحمیل کنم جز آن نوع آزادی که خودش خواهان آن نبود.»
به عبارت دیگر اگر کسانی نخواهند آزاد باشند، آنان را نمیتوان بهزور آزاد کرد. از این روست که نبرد واقعی ما ایرانیان یک نبرد فرهنگی است بین مشروطه و مشروعه. شما در کدام سمت قرار میگیرید؟