در پنجاهمین سال درگذشت سیدحسن تقیزاده (۸ بهمن ۱۳۴۸) میتوان تصویری هر چند گذرا از این فرهنگیمرد عرصه سیاست به دست داد. توجه دادن به مردان باتجربه عرصه سیاست و تاریخ و فرهنگ، میتواند آموزههای فراوانی به امروزیان ببخشد تا با تامل در این رفتارها، با گوشهای و روایتی دیگر از تاریخ معاصر ایران آشنا شوند.
تصویر عمومی از حسن تقیزاده همان چیزی است که سالهاست برخی از رسانههای هسته سخت جمهوری اسلامی مینویسند و میگویند. آنها با سیطرهای که بر نهادهای اصلی تبلیغی و آموزشی دارند، تمامی همت و تلاش خود را صرف میکنند تا بگویند که تقیزاده، غربزدهای بیآبرو و اعتبار بود، نه درد دین داشت و نه درد ایران، و عمرش را در بطالت و خیانت به کشور صرف کرد.
در کتابهای تاریخ نیز او را در کنار ملکمخان و دیگر روشنفکران دوره قاجار و پهلوی قرار دادند و با انگ غربزدگی، خواستند مهر خاتمتی بر کارنامه او بنهند.
انتشار مجموعه آثار تقیزاده پس از چندین دهه
این تصویر اما نه تنها با واقعیتهای تاریخی همخوانی ندارد، که گویی معکوس است. شاید جز ماجرای امتیازنامه دارسی که کارنامهای انتقاد آمیز برای تقیزاده به ارمغان آورد، و البته خود اعتراف کرده است که فقط مجری دستورات بوده است، در بقیه موارد تصویر او در تاریخ از فردی علاقهمند به وطن و کشور و دارای بصیرت فکری حکایت دارد؛ بهخصوص در این سالها که به کوشش شاگرد و دوست وفادار او، دکتر ایرج افشار، مجموعه آثار و نوشتههای تقیزاده با عنوان «مقالات تقیزاده»، در ۱۸ مجلد از سوی انتشارات توس به بازار کتاب عرضه شده است.
اکنون نه تقیزاده در قید حیات است، نه ایرج افشار که این کتابها به اشراف او تدوین و به ناشر سپرده شد، و نه حسین باقرزاده (مدیرانتشارات توس)، که نشرش سهمی جدی در انتشار آثار مرتبط با ایران و ایرانشناسی دارد و یکی از دغدغههای او، انتشار همین مجموعه بود؛ مجموعهای که برخی در دولت محمود احمدینژاد به بنبست ممیزی و سانسور خورد، و او رضا نمیداد که این آثار، ناقص و یا به صورت پاره پاره منتشر شود.
اکنون، این مجموعه در ۱۸ مجلد و شامل تقریبا تمامیآثار منتشر شده تقیزاده در طول حیات فرهنگی و سیاسی او، در دسترس است و میتوان کارنامه تقیزاده را در آنها بازجست؛ کارنامهای که نشان میدهد او چه در سیاست، چه در فرهنگ و ادبیات فارسی و تاریخ، دستی چیره داشت و این همه، البته به دست نیامد، مگر به همت نبوغ ذاتی که در او بود.
کتاب ۵۰۰ صفحهای «زندگی طوفانی» به معنای دقیق کلمه، یک زندگی طوفانی و سرشار از فراز و فرودها، شکستها و پیروزیهای تقیزاده را تصویر کرده است. این کتاب، حاصل دستنوشتههای تقیزاده است از مهمترین رخدادهای دوران زندگی او که تا سالهای پایانی زندگیاش را در بر میگیرد. اگر چه اطلاعات کتاب بسیار خلاصه است و بیشتر روی مهمترین رخدادهای زندگی او متمرکز شده است، اما تصویری عمومی و نسبتا خواندنی از فراز و فرودهای زندگی او به دست میدهد.
از رشد در خانوادهای مذهبی و درک علوم حوزوی در سطح اجتهاد، تا کنار نهادن لباس روحانیت
تقیزاده در خانوادهای تماما مذهبی متولد شد و رشد کرد. پدرش، سیدتقی، «بیست و چهار سال در تبریز مرجعیت درجه اول داشت و همه روزه اول مغرب به مسجد رفته ونماز جماعت به امامت او برگزار میشد… یک ساعت از شب گذشته شام میخورد و میخوابید و بعد از نصفشب بیدار میشد و نماز شب میخواند و طلوع صبح روی بام رفته اذان میگفت.» (زندگی طوفانی - ص ۳۰) ضمن آن که با تعصبات مذهبی مخالف بود و به بسیاری از حرفهای روضهخوانها اعتقادی نداشت، از دیدار با اهل حکومت هم سرباز میزد: «ولیعهد (مظفرالدین میرزا که آن زمان حاکم تبریز بود و بعد شاه قاجار شد) سالها طالب دیدار او و ارتباط با او بود، ولی او از ملاقات خودداری میکرد تا عاقبت به بهانه نماز عید فطر ملاقاتی شد.» ( همان - ص ۳۱)
تقیزاده چنان که در کتاب خاطراتش نوشته است، در ۵ سالگی قرآن را تمام کرد، از ۱۴ سالگی به علوم عقلی علاقهمند شد، تا قبل از ۲۰ سالگی دروس حوزوی را تا مرحله اجتهاد گذراند، و در کنار آن به طب هم علاقهمند شد و آن را پی گرفت و زبان فرانسه را هم آموخت. اما بعدها لباس روحانیت را به کناری نهاد؛ هرچند، از علم و دانشی که آموخته بود، بهرههای فراوان برد.
تقیزاده تا قبل از ۲۰ سالگی دروس حوزوی را تا مرحله اجتهاد گذراند ،اما بعدها لباس روحانیت را به کناری نهاد
آدمی با چنین پیشینهای که در ۲۰ سالگی جمیع علوم دوران خود را با عمق و غنایی درخور اعتنا کاویده است، طبیعی است که درکش از تحولات نیز چندوجهی شود و بتواند به عنوان یکی از برجستگان مشروطه، به مجلس راه یابد و از نویسندگان اصلی متمم قانون اساسی شود. او در گفتوگویی با نشریه «آسیای جوان» در ۲۰ مرداد ۱۳۳۸، گفته است که دومین نماینده شهرستانی مجلس اول بوده است.
از کوچ و تبعید اجباری تا وزارت مالیه رضاشاه
در دورانی نیز دست تقدیر او را به کوچ و تبعید اجباری، همراه با علیاکبر دهخدا، به خارج از ایران کشاند، تا آن که در سالهای اولیه قدرتگیری رضاشاه به ایران برگشت و نمایده مجلس پنجم شد. در خاطراتش آمده است که با لغو سلسله قاجاریه و قدرتگیری و پادشاهی رضاشاه مخالف بود. اما بعدها یه یکی از وزنههای دولت رضاشاه تبدیل شد؛ به خصوص در سالهای اول حکومت رضاشاه که برجستهترین چهرههای ملی و فرهنگی، در زمره وزرای او قرار داشتند.
تقیزاده برای دورهای وزیر مالیه رضاشاه بود و در آن دوران، توانست انضباط مالی عجیبی در کشور برقرار کند. رابطه رضاشاه با او از موضع ارباب و نوکر نبود و حرمتی برای او قایل بود، چنان که داور (علیاکبر) در آن باره به او گفته بود: «از شما رودروایستی داشت و از من ندارد… راستش هم این طور بود. به من خلاف قاعده نمیتوانست بگوید که مال فلانکس را بگیرید، ولی به او همه چیز میتوانست بگوید.» (ص ۲۴۳). داور به جای تقیزاده وزیر مالیه شده بود و رضاشاه دستور داده بود دوره وزارت او را حسابی زیر و رو کنند: «مخصوصا معلوم شد که شبههای در موجودی طلا داشت و شاید سوءظنی به من داشت که من میل داشتم او نداند که ما چقدر طلا داریم…بالاخره داور آمد گفت که رسیدگی کردیم کاملا درست است. تا دینار آخر همه صحیح است…. وقتی داور به رضاشاه میگوید خیلی زحمت کشیده، شاه میگوید خودم میدانم آدم امینی است … بعد گفته بود برای فلانی باید یک کاری در خارجه پیدا کنیم.» (ص ۲۴۲)
روایت او از نظم آهنین و انضباط مالی رضاشاه نیز خواندنی است:
«در آن دوران، رضاشاه برای احداث راهآهن نه فقط دیناری از خارج قرض نگرفت، بلکه درآمدهای نفت را هم کنار میگذاشت و وارد بودجه نمیکرد که اقتصاد مملکت اتکایی به درآمد نفت نداشته باشد. از این گذشته، کلیه بدهیهای دولت به کشورهای خارجی را هم متدرجا پرداخت و یک مالیه پاکیزه و مقتدر به وجود آورد.» (ص- ۴۳۷)
در ۸ سال انتهایی حکومت رضاشاه، به رغم آن که از او خواسته شده بود به ایران بیاید، از ترس به ایران نیامد و همان امر، فرصتی برایش فراهم ساخت تا به شکل جدی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران مطالعه کند و بنویسد.
پاکدستی و بیاعتنایی به امور مادی
از ویژگیهای دیگر تقیزاده، پاکدستی و بیاعتنایی او به مادیات و مال و منال دنیا بود. چنان که در سالهای پایانی عمرش، کتابخانهاش را برای تامین مایحتاج روزانه فروخت. در خاطراتش هم آمده است که برخی مواقع حتی از خرید یک وعده غذا برای مهمانش عاجز بود و دو سال خانهنشینی او بعد از وزارت مالیه بر او بسیار سخت گذشت، اما لب به شکوه باز نکرد تا او را به والیگری خراسان منصوب کردند.
همین نکته (بیاعتنایی به مال دنیا)، در کتابی که مرکز بررسی اسناد وزارت اطلاعات منتشر کرده است، نیز به چشم میآید. این کتاب با عنوان «سید حسین تقیزاده به روایت اسناد ساواک» در سال ۱۳۸۳ منتشر شد و در آنجا، در صفحات ۵۶ تا ۵۸، وقتی گزارش رئیس رکن دوم لشگر تبریز به ساواک میرسد (زمانی که تقیزاده رئیس مجلس سنا بود) درباره میزان تحول و ثروت منقول و غیرمنقول، نوشته شده بود که ثروتی ندارد و معتاد هم نیست.
به باور تقیزاده، مصدق نباید در ماجرای نفت افراط میکرد. او شاه را در آن دوران ذلیل و «ذلیلترین مخلوق» میدانست که هر چه مصدق میگفت، در اطاعت محض او بود و اگر مصدق اوضاع را آن طور نگه میداشت، بهتر از آن بود که ریشه را بکند. به باور وی، «او (مصدق) آمد مجلس را برداشت. بالاخره مجلس قوهای است، چه مجلس حقیقی و چه مجلس غیرحقیقی، اما آمد اول سنا را از میان برداشت و بعد مجلس را، و این کار به درد شاه خورد. وقتی هر دو مجلس رفت، قوه حاکمه بر حسب قانون اساسی و بر حسب طبیعی از آن پادشاه میشود. یعنی حکم، حکم پادشاه میشود. این بود که آن حکم را فرستاد و معزولش کرد و زاهدی را مامور کابینه کرد و این غوغا برخاست.» (ص ۳۹۵)
در دفاع از امتراج زبان فارسی با عربی
میتوان درباره تقیزاده و تلاشهایش به اندازه یک کتاب مطلب خواندنی نوشت، اما نوشته را با نگاه کارشناسانه او به امتزاج زبان عربی و فارسی به پایان میبریم.
مجتبی مینوی که از جمله شاگردان برجسته او به شمار میرود، گزارشی از دیدارش با تقیزاده را در ماینس آلمان، در مقالهای بلند و ۲۴ صفحهای در کتاب خود (نقد حال - ص ۴۷۰- ۴۹۳) منتشر کرده است.
او همراه با دکتر معین، عباس زریاب خویی، و ایرج افشار، به کنگره بینالمللی مستشرقان دعوت شده بودند و ده روزی فرصت داشتند تا به قول خودش، «گراگرد این بنیان» (تقیزاده) بنشینند و از او بشنوند و با او مباحثه کنند.
آقای مینوی نوشته است که تقیزاده چگونه از ورود اسلام به ایران و زبان عربی دفاع میکند و به سرهسازی زبان حمله میکند و میگوید، چرا ما نباید از این همه امکانی که این زبان غنی در اختیار ما فارسیزبانان گذاشته است، بهره ببریم، و یکی از دلایل مانایی زبان فارسی را حاصل امتزاجش با زبان عربی میداند: «این زبان پرمایه و عالی و کامل و فصیح وقتی به ایران آمد و به تدریج با زبان لطیف و نغز و دلکش آریایی و متمدن ایرانی ممزوج و ترکیب شده، جوش کامل خورد، به وسیله سخنوران بزرگ ایرانی قرون چهارم و پنجم و ششم و چند قرن بعد از آن سکه فصاحت کمنظیر خورد و برای ما زبانی به وجود آورد که لایق بیان همه مطالب گردید و نماینده درخشان آن، سعدی وحافظ وناصرخسرو و امثال آنها هستند.« ( نقد حال - مجتبی مینوی - ص ۴۸۲)