«آقا» و «قلدر» و هویت ملی 

«آقا» تصور می‌کند که حمله به پهلویان می‌تواند بخشی از مشروعیت ازدست‌رفته را به نظام بازگرداند. این تصور شاید ۱۰ یا ۲۰ سال پیش تا اندازه‌ای موضوعیت داشت، اما امروز کار از این کارها گذشته است

«رضا خان قلدر شیفته غرب بود. هویت ملی ما را نابود کرد و حتی لباس ملی ما را تغییر داد!» نقل به مضمون. این خلاصه‌ای است از تازه‌ترین هدیه آیت‌الله خامنه‌ای، «رهبری عالیقدر امت اسلام» به رضاشاه کبیر در زادروز او؛ هدیه‌ای که در چهار دهه گذشته به شکل‌های گوناگون عرضه شده است. 

نسخه امسال این «هدیه» دو نکته تازه داشت؛ نخست «آیت‌الله» عبارت «هویت ملی» را به جای «هویت اسلامی» به کار برد و در نتیجه ادعای پیشین خود را مبنی بر اینکه بنیان‌گذار دودمان پهلوی به دنبال نابودی اسلام بود، کنار گذاشت. دوم، با تکیه بر واژه «ملی»، آیت‌الله کوشید تا همراه با موج روز‌به‌روز نیرومندتر ملی‌گرایی حرکت کند؛ کوششی محکوم به شکست از سوی کسی که هویت سیاسی خود را طی نیم‌قرن بر محور پان‌اسلامیسم یعنی امت‌گرایی رادیکال شکل داده است.

پیش از آنکه اتهام مربوط به «هویت ملی» را بررسی کنیم، بپردازیم به ادعای «آقا» درباره لباس و کلمات ملی. حضرت آقا تصور می‌کند که لباسی که خود و دیگر «روحانیون» شیعه انتخاب کرده‌اند، «لباس ملی» ایرانیان بوده است، اما تاریخ نشان می‌دهد که این لباس‌ــ یعنی پیراهن درازی که به عربی «دشداشه» می‌خوانندــ هرگز لباس ملی ایرانیان نبوده است. ایرانیان از دوران باستان شلوار می‌پوشیدند و بدین‌سان به گزارش هرودوت، از یونانیان که دامن می‌پوشیدند، متمایز می‌شدند. شلوار و نوعی جلیقه یا سرداری همواره لباس ملی مردان ایرانی بود. در حالی که زنان ایرانی نیز از جامه‌های نیم‌بلند و شلوارهای گشاد، غالبا با رنگ‌های شاد، استفاده می‌کردند. چادر، چاقچور، پیچه، نقاب، برقع و دیگر انواع آنچه حجاب خوانده می‌شود، اندک‌اندک و در طی قرون به بخشی از زنان شهرنشین تحمیل شد، اما هرگز «ملی» به حساب نیامد. 

در مورد کلاه، نیز تصور «آقا» نادرست است. کلاه پهلوی برای این عرضه نشد که مومنان نتوانند پیشانی خود را به مهر نماز بچسبانند. نمازخوان همواره می‌توانست کلاه پهلوی را هنگام نماز از سر بردارد یا لااقل به یک چرخش، نقاب آن را به پشت سر بگرداند. 

از لباس و کلاه که بگذریم، «رهبر امت اسلام» نمی‌گوید که «رضاخان قلدر» کدام بخش از هویت ملی ما را از بین برد. در دوران رضاشاه، همه عوامل تشکیل‌دهنده هویت ایرانی شور و نشاط تازه‌ای یافتند. زبان فارسی به‌عنوان زبان ملی ما یکی از ادوار درخشان خود را رقم زد. ادبیات فارسی که از سده هجدهم میلادی به بعد، در مسیر انحطاط قرار گرفته بود، جانی تازه یافت و به شکرانه تعلیمات اجباری، میلیون‌ها مخاطب جدید پیدا کرد. دیگر زبان‌های ایرانی نیز موفق شدند سیر انحطاط خود را متوقف یا کندتر سازند. نخستین فرهنگ لغات کردی‌ــ‌‌فارسی در دوران رضاشاه تهیه و منتشر شد. پژوهشگران نخستین گزارش‌های علمی و دستورزبان‌های قابل‌اعتماد از بسیار زبان‌ها و گویش‌های مردم ما تهیه و منتشر کردند. 

در همان دوران، خاطره تاریخی ما که زیر تار عنکبوت فراموشی قرار گرفته بود، با یک خانه‌تکانی جدی، رونق و جلای خود را بار دیگر آشکار کرد و به گفته مرحوم سعید نفیسی: یادمان آمد که کجا و کی بوده‌ایم! این به یاد آمدن سرآغاز عشقی عمیق به میهنی بود که شایسته عشق ورزیدن بود. ده‌ها کتاب و هزاران مقاله درباره تاریخ ایران به شکل دادن به این بازگشت به خویش کمک کردند. 

در این زمینه، مقایسه‌ای با آنچه در همسایگی ما ترکیه، رخ داد، ممکن است برای «آقا» جالب باشد. در جمهوری نوبنیاد ترکیه، کمال پاشا با نفی هویت ترک و عثمانی کوشید تا عضویت خانواده ملل اروپایی را به دست آورد. کتاب «زنبق‌های سفید» مدعی شد که مردم ترکیه هم‌نژاد مردم فنلاند و مجارستان‌اند. آتاتورک با اتخاذ الفبای لاتین، تغییر تلفظ حروف وام‌گرفته از الفبای عربی‌ــ‌‌فارسی و وام گرفتن بیش از سه هزار واژه از زبان‌های اروپایی به‌ویژه فرانسه، هویت‌سازی خود را در مسیر تازه‌ای قرار داد. اگر سعید نفیسی از «یادمان آمد که کجا و کی بوده‌ایم» سخن می‌گفت، آتاتورک تلویحا توجیه می‌کرد که «فراموش کنیم کجا و کی بوده‌ایم!»

عنصر دیگر در هویت ملی ما البته دین اسلام و نسخه اثنی‌عشری تشیع بود. در اینجا نیز رضا خان «قلدر» بر خلاف آتاتورک، به دنبال تسلط دولت بر دین نرفت. او با اصلاحاتی که عرضه کرد، بخش‌های بزرگی از ساختارهای اجتماعی، سیاسی و قضایی ما را از سلطه شبکه روحانیون شیعه بیرون آورد و مسئولیتشان را به دولت محول کرد: اوقاف، آموزش و پرورش، دادگستری و با تاسیس دانشکده الهیات، حتی علوم دینی. در همان حال، اصلاحات «قلدر» دیگر ادیان و مذاهب ما را که در طی قرون، از نوعی آپارتاید اعلام‌نشده رنج می‌بردند، از حاشیه به متن زندگی ملی ایرانیان کشاند.

بر خلاف تصور «آقا»، دوران پادشاهی «قلدر» شاهد نوسازی بسیار اماکن «مقدس» تشیع هم در ایران و هم در بین‌النهرین بود. حرم امام رضا که در پایان سلطنت قاجار حالت کلنگی پیدا کرده بود، در دوران رضا شاه و پس از آن محمدرضاشاه جلال و شکوهی بی‌سابقه یافت. رضاخان «قلدر» در دوران نخست‌وزیری به بغداد سفر کرد تا مانع از آن شود که دولت عراق نو‌استقلال به سرکوب روحانیت شیعه در نجف و کربلا بپردازد. 
 

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

«قلدر» همچین توانست با پی‌ریزی یک دولت‌ــ‌‌ملت مدرن و گسترش قدرت و صلاحیت قانون به سراسر کشور، هویت ملی ما را که نزدیک به ۱۵۰ سال از سوی قدرت‌های امپریالیست مانند انگلیس و روس با کمک عوامل داخلی، مورد تهدید قرار داشت، در متنی از تفاهم میهنی بازسازی کند. در آن مسیر، رضاشاه «قلدر» بخش‌هایی از خاک ایران را که در دوران قاجار جدا شده بود، باز پس گرفت؛ از جمله ۳۲ روستایی که عثمانیان در جنگ اول تصرف کردند و ۱۸ جزیره از ۳۲ جزیره ایران در خلیج فارس که انگلستان به کمک شیوخ عرب اشغال کرده بود. در همان زمان، تنگه کلارنس از حضور انگلیس پاکسازی شد و تفنگداران پرشیای جنوبی‌ــ نیرویی که انگلیس در بوشهر مستقر کرده بودــ اخراج شدند. تیپ قزاق که سال‌ها زیر فرماندهی روس قرار داشت، به صورت جزئی از ارتش ملی نوبنیاد ایران بازسازی شد. 

«قلدر» همچنین به جهانیان یادآور شد که ایران همواره ایران خوانده شده است و معرفی آن با واژه یونانی «پرشیا» یا «پرس» به وسیله سازمان جهانی پست و تلگراف، پذیرفتنی نیست. (مقایسه کنید با حکومت «آقا» که اصطلاح جمهوری اسلامی را به جای ایران قرار داده است!) هنگامی که «قلدر» به نخست‌وزیری رسید، بخش‌های بزرگی از آنچه دولت قاجار خوانده شد، زیر کنترل بیگانگان بود. بلژیکی‌ها گمرک را اداره می‌کردند، سوئدی‌ها فرماندهی ژاندارمری را داشتند، یک آمریکایی عملا وزیر اقتصاد ایران بود و تنها خدمات  پزشکی مدرن را میسیونرهای مذهبی آمریکایی یا فرانسوی عرضه می‌کردند.

ایران کادر علمی و فنی لازم برای ساختن یک دولت‌ــ‌‌ملت امروزی را نداشت. به همین سبب، «قلدر» تصمیم گرفت که علاوه بر تاسیس دانشگاه و مدارس فنی، هزاران جوان ایرانی را برای فراگیری علوم و فنون جدید به اروپا اعزام کند و بدین‌سان در طی کمتر از ۱۰ سال، مدیرانی ایرانی در راس بسیاری نهادهای اداری، فرهنگی و نظامی قرار دهد. (باید به «آقا» یادآور شد که «قلدر» از اعزام دانشجو به قدرت امپریالیستی انگلیس و روس خودداری کرد)

در زبان‌های هندواروپایی‌ــ که شامل زبان‌های ایرانی نیز می‌شودــ واژه ویژه‌ای برای دین و مذهب نداریم، زیرا دین و مذهب جزئی از مجموعه زندگی به شمار می‌آیند. واژه فارسی دین که اعراب به وام گرفتند، در واقع به معنای روش است؛ روش زیستن و بر خلاف تصور «آقا»، جزئی است از کل. هویتی که آیت‌الله روح الله خمینی و پس از او آیت‌الله خامنه‌ای کوشیده‌اند تا به ما تحمیل کنند، جای کل (یعنی ایران) و جزء (یعنی دین و مذهب) را عوض می‌کند. بدین‌سان آقای خامنه‌ای صلاحیت سخن گفتن از هویت ملی را ندارد. هویت ملی در چارچوب دولت‌ــ‌ملت معنا می‌یابد. در نظام خمینی‌گرا، اولویت نمی‌تواند ایران و ایران‌گرایی باشد، زیرا اولویت امت اسلام در حال حاضر با کلیشه «فلسطین» است. هزاران خانواده ایرانی که در جریان جنگ با عراق آواره شدند، هرگز کمکی برای بازسازی زندگی خود از جمهوری اسلامی دریافت نکردند، اما همین جمهوری اسلامی به‌سرعت چک‌های لازم برای روستاهای جنوب لبنان را برای حزب‌الله امضا کرد. 

در دوران پادشاهی «قلدر»، سخنی از رشوه‌خواری و فساد در میان نبود. البته «آقا» ممکن است بگوید: خوب آن زمان پولی در کار نبود که فتیله فساد را روشن کند، اما حتی یک مطالعه سریع از آن دوران نشان می‌دهد که ارزش‌های اخلاقی سست‌شده در دوران انحطاط با نیرویی تازه به زندگی ما بازگشتند و شوق سازندگی ایران وجدان عمومی را در نقش نگهبان ارزش‌ها ترسیم کرد. امروز اما، به اعتراف مقام‌های نظام خمینی‌گرا، قانقاریای فساد به همه نهادها سرایت کرده است؛ حتی فقهای امروز یادآور این بیت ناصرخسرو هستند:

این رشوت‌خواران فقهایند شما را/ ابلیس فقیه است، گر این‌ها فقهایند

در دوران «قلدر»، کوچه‌ها، خیابان‌ها، میدان‌ها، شهرها و روستاهای ما به نام بزرگان تاریخ، پادشاهان، سرداران، فیلسوفان، شاعران، بازرگانان و خادمان کشور نام‌گذاری می‌شد، اما در دوران‌ «آقا» نام اکثریت آن بزرگان ممنوع است. در عوض، نام ده‌ها تروریست از اقوام و ملل گوناگون کوچه‌ها، خیابان‌ها و میدان‌های شهرها و روستاهای ما را لکه‌دار کرده است. شاعران دربار «آقا» در سال جاری،‌ ۷۰۰ غزل و قصیده در رثای سید حسن نصرالله، رهبر معدوم یا «شهید» حزب‌الله سروده‌اند و صله گرفته‌اند، در حالی که تبلیغ و ستایش تروریسم هرگز در هویت ملی ایرانیان جایی نداشته است.

در دوران «قلدر»، سرداران ایرانی مانند آریوبرزن یا سورنا الگو به شمار می‌آمدند. در دوران «آقا»، این سردار قاسم سلیمانی است که الگوی قهرمانی جا زده می‌شود؛ کسی که جز پخش پول نقشی نداشت و هرگز حتی یک بار در میدان جنگ دیده نشد. 

«قلدر» یک ایران فقیر و نیمه‌گرسنه تحویل گرفت و یک ایران روبه‌رشد و جان تازه‌گرفته تحویل داد. او کوشید تا ایران را از جنگ محفوظ نگاه دارد و هنگامی که روس و انگلیس ناجوانمردانه به میهن ما هجوم آوردند، ترجیح داد با قربانی کردن خود و پذیرفتن رنج تبعید، از ویرانی کشور جلوگیری کند، اما آقای خمینی، بنیان‌گذار جمهوری اسلامی، ما را به جنگی غیر لازم کشاند که نزدیک به دو میلیون کشته و معلول به جای گذاشت. امروز نیز آقای خامنه‌ای به امید حفظ غرور بیجای خود، می‌کوشد تا ایران را به یک جنگ غیرلازم بکشاند. 

می‌گویند: عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد! اصرار «آقا» در حمله به رضاشاه و محمدرضاشاه و به طور کلی به تاریخ و فرهنگ و هویت ملی ایران سبب می‌شود که هم‌میهنان از خود بپرسند: کجا بودیم و کی بودیم و بعد، این کجا بودیم و کی بودیم را با کجا هستیم و مجبور شده‌ایم که کی باشیم، مقایسه کنند. 

آیت‌الله خامنه‌ای و جانشین او در یک دنیای خیالی موازی با دنیای واقعیات سیر کرده‌اند، اما همانطور که امام محمد غزالی، فقیه بزرگ ایرانی، یادآور می‌شود: حقیقت را نمی‌توان با تخیل دریافت، زیرا شیوه‌های تخیل بسیار است! 

غزالی تواضع را یکی از صفات برجسته جویندگان حقیقت می‌دانست؛ صفتی که هر دو آیت‌الله یا به قول چاپلوسان اسلامی‌شان، «امام»، هرگز نشناختند. ریشه بسیاری مشکلات امروز ایران را می‌بایستی در غرور بیجای دو آیت‌الله جستجو کرد. مردانی که هرگز حاضر نیستند حتی امکان خطا کردن را بپذیرند، قاضی همه هستند، اما قضاوت هیچ‌کس را نمی‌پذیرند، علم لدنی دارند و نیازی به آموختن از آزموده‌ها نمی‌بینند، گناه هر ناکامی را به گردن دیگران می‌اندازند و هرگز مسئولت نمی‌پذیرند. آنان در دنیای خیالی خود تصور می‌کنند که با یک سخنرانی در برابر شنوندگانی دست‌چین‌شده و خاموش می‌توانند سخت‌ترین چالش‌ها را پشت سر بگذارند.

«آقا» تصور می‌کند که حمله به پهلویان می‌تواند بخشی از مشروعیت ازدست‌رفته را به نظام بازگرداند. این تصور شاید ۱۰ یا ۲۰ سال پیش تا اندازه‌ای موضوعیت داشت، اما امروز کار از این کارها گذشته است. حملات مداوم هر دو آیت‌الله به رضاشاه کبیر و محمدرضاشاه هر دو را در افق ملی ایرانیان زنده نگاه داشته است. شاید وقت آن رسیده باشد که «آقا» صفحه خط‌‌خورده‌اش را از گرامافون بردارد و به این ابیات توجه کند:

انصتوا را گوش کن، خاموش باش/ چون زبان حق نگشتی، گوش باش
گر بگویی شکل استفسار گو/ با شهنشاهان، تو مسکین‌وار گو
عیب کم کن بنده الله را/ متهم کم کن به دزدی، شاه را!

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه