از ابتدای سال ۱۳۹۹سه دسته رویداد در ایران همزمان با هم در حال وقوع بوده است: افزایش بیسابقه آمار خودکشی، افزایش نجومی تعداد آتشسوزیهای عمدی و بیتوجهی عمومی به همهگیری کرونا. برای هریک از این سه پدیده شواهد کافی وجود دارد.
آمار اقدام به خودکشی (بعضا به صورت خودسوزی) در ایران نسبت به سال ۹۸ افزایش ۲۳ درصدی داشته است. آمار اقدام به خودکشی در بازه چهارساله ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۸، افزایشی ۶۰ درصدی داشته و هر سال ۱۵ درصد به آمار اقدام به خودکشی در کشور افزوده شده است.
موارد آتشسوزیها در خردادماه ۱۳۹۹ آن چنان متنوع (کسب و کار، طبیعت، مراکز دولتی و حتی اموال شخصی)، متعدد، پیوسته و سراسری است که جای شک و تردید در عمدی بودن بسیاری از آنها باقی نمیگذارد. هیچگاه اخبار آتشسوزی که معمولا منتشر میشوند (پنهان کردن آنها دشوار است) تا این حد زیاد نبوده است.
براساس اعلام مقامات دولتی احساس خطر مردم از واگیری بیماری کرونا به ۲۰ درصد رسیده است. ستاد مقابله با کرونا میگوید در استان تهران رعایت فاصلهگذاری اجتماعی در فروردینماه ۶۲ درصد بود که در اواخر خرداد به ۱۱ درصد کاهش یافته است.
هر سه واقعیت نشان از بالا بودن کشش به خودتخریبی فردی و اجتماعی دارند. احساس تعلق ملی و میهنی به زادگاه و طبیعت و نیز ارزشگذاری به جان آدمیان در ایران به شدت کاهش یافته است به نحوی که افراد به راحتی از کنار اجساد بیجان در خیابان میگذرند.
آمار کسانی که به نحوی به خود آسیب میرسانند (با بریدن با تیغ) در دست نیست اما آمار اختلالات روانی در دامنه رقم حیرتانگیز بیست میلیونی است. اینها چه چیزی درباره جامعه ایران به ما میگویند؟ به نظر میآید که جامعه ایران در شرایط استیصال به انفعال و در نتیجه انفعال به خودتخریبی پناه برده است.
استیصال
جامعه ایران جامعهای مستاصل است. این استیصال را در مولفههای زیر به روشنی میتوان دید:
۱. علیرغم دور شدن اکثر مردم از افیون ایدئولوژی حکومتی (اسلامگرایی) آنها به افیونهای بدیل رو میکنند. افرادی که در ایران ادعای ارتباط با امام زمان دارند یا دعا مینویسند یا شفا میدهند بازار بسیار پر رونقی دارند. فالگیری سنتی و مدرن نیز رواج قابل توجهی دارند. مواد مخدر نیز در جامعه به وفور مصرف میشود با حدود ۴.۵ میلیون معتاد دائمی و تفننی (این آمار رسمی است).
۲. بسیاری از جوانان دریافتهاند که در ایران آیندهای ندارند اما راه مهاجرت نیز بر آنها بسته است. سفارتخانههای کشورهای اروپایی به آنها زمان مصاحبه میدهند برای چند سال بعد.
۳. شرایط اقتصادی و سیاسی و اجتماعی آن قدر بیثبات است که کسی نمیتواند برای آینده برنامهریزی کند. افراد در معیشت خویش نیز باید مثل دنیای احساسات در لحظه زندگی کنند. تغییرات نرخ ارز مقیاس مناسبی برای این بیثباتی است.
۴. این که بسیاری از جوانان تا سن ۳۵ و ۴۰ سالگی در خانه پدر و مادر میمانند (نمیتوانند ازدواج کنند و اجاره خانه بدهند). آنها دستشان بسته است؛ نه راه به پس دارند و نه راه به پیش؛ در گل ماندهاند.
۵. فقدان اصول و مبانی اخلاقی و حقوقی در بسیاری از رفتارهای اجتماعی نشانه دیگری از استیصال است. تنها افراد مستاصل حاضرند کرامت خود را به حراج بگذارند. سکوت و تحمل بخش قابلتوجهی از جامعه در برابر نقض هر روزه حقوق خود و تحقیرهای حکومتی از نشانههای بارز استیصال است. بدون استیصال بخشی از هنرمندان کشور از سانسور دفاع نمیکنند.
۶. تلاش برای راضی کردن و خشنودسازی نشانهای گویا از استیصال است. شهروندان ایرانی برای چند دهه با شرکت در رایگیریها و دنبالهروی از اصلاحطلبان تلاش کردند حکومت را به این که آنها برانداز نیستند راضی و خشنود سازند اما این برای حاکمان کافی نبوده است.
انفعال
جامعه ایران بعد از سرکوب شدید اعتراضات آبان ۱۳۹۶ و دی ۱۳۹۸ به نوعی خمودگی دچار شده است. بیکاری گسترده نیروی جوان در کنار سرکوبهای گسترده و هر روزه حکومتی جامعه را در وضعیت انفعال قرار داده است. گرانی هر روزه اجناس نیز مورد نیاز رمقی برای افراد باقی نگذاشته است. عوامل اصلی انفعال مردم ایران به این قرارند:
۱. سرکوب نهادهای مدنی مستقل (با کار داوطلبانه) و درست کردن هزاران نهاد قلابی «مردمنهاد»؛ تعبیر، کالا، خدمات و برنامهای در کشور نیست که سپاه و روحانیت نمونه قلابی آن را خلق نکرده باشند.
۲. از میان بردن روحیه کارآفرینی با غیررقابتی کردن فعالیتها از طریق اختصاص وام کمبهره و ارز ارزان قیمت به خودیها و اعطای بسیار آسان مجوز به آنها؛ کسبوکار عظیم و سودآوری در کشور نیست که سپاهیان سابق و لاحق و روحانیون و آقازادهها یک پای آن نباشند یا کلا به آنها تعلق نداشته باشد.
۳. بیتاثیرسازی نقش سیاسی و اجتماعی افراد با بیمعنی کردن مشارکت سیاسی در شرایط نظارت استصوابی و فقدان احزاب سیاسی مستقل؛ تنها افراد متصل به قشر حاکم میتوانند فعالیت سیاسی و اجتماعی داشته باشند.
۴. تعیین سیاست داخلی و خارجی بدون هیچگونه ورودی از سوی شهروندان که این احساس را به آنها منتقل میکند که هیچ نقشی ندارند و هیچ نقشی نمیتوانند داشته باشند؛ در ایران حتی یک اندیشکده مستقل و موسسه نظرسنجی مستقل که بتواند بر روی سیاستگذاریها موثر واقع شود وجود ندارد.
۵. تبدیل کردن مردم به نانخور دولت با پرداخت مقرری به حدود ده میلیون نفر (کارکنان دولت و بازنشستگان و مستمریبگیران) که با در نظر گرفتن بعد متوسط خانوار حدود نیمی از جمعیت را پوشش میدهد.
۶. بیتاثیرسازی کار و پسانداز در خوشبختی و امید به آینده. تنها کسانی که به حکومت وصل هستند میتوانند چند ساله بار خود را برای چند نسل ببندند. کسانی که نیستند همیشه رویای خانه و اتومبیل و لوازم منزل عادی را در سر خواهند پروراند.
در این شرایط اگر در ایران با افرادی برخوردید که میخواهند در کشور بمانند، شوق و اشتیاق کار و تولید و ارائه خدمات دارند و به آینده دور میاندیشند باید تعجب کنید. برای داشتن این روحیه باید تمام دانستههای موجود و روند اتفاقات سیاسی اجتماعی را نادیده بگیرند.