چهارمین نشست سران کشورهای عربی، ۵۳ سال پیش در ۲۹ اوت ۱۹۶۷ در خارطوم برگزار شد. این نشست پس از آن صورت گرفت که ارتش اسرائیل بر سرزمینهای سه کشور عربی یورش برد و بخشهای زیادی از خاک آنها را اشغال کرد. برخی از مناطق اشغال شده مانند سینا بعدها از راه گفت و گو آزاد شد و برخی از آن هنوز هم در اشغال اسرائیل قرار دارد و جزئی از آن کشور به حساب میرود.
مهمترین نتایج نشست خارطوم، همان بود که به «نَههای سهگانه خارطوم» معروف شد: نه با اسرائیل صلح میکنیم، نه آن را به رسمیت میشناسیم و نه با آن گفتو گو انجام میدهیم. در حالیکه این نشست فرصتی بود تا به دشمنی نقطه پایان گذاشته میشد و سرزمین های اشغالی و در رأس بیتالمقدس، از راه گفتوگو برگردانده میشد. اما باید هر پدیده سیاسی را در شرایط تاریخی خاص خودش مورد ارزیابی و داوری قرار داد و نباید شرایط و اوضاع امروزی را برای دیروز در نظر گرفت.
به هر ترتیب «نَه»های سه گانه در میان ملتهای عرب به شدت مورد پذیرش قرار گرفت و شعار مقاومت مسلحانه در همه جا بلند شد و مقوله جمال عبد الناصر، بر سر زبان ها افتاد که میگفت: «آنچه را که به زور گرفته شده تنها با زور میتوان پس گرفت».
بعد از آن در تاریخ ۹ نوامبر ۱۹۷۷، انورالسادات رئیس جمهور فقید مصر، به طور ناگهانی به اسرائیل رفت و در پارلمان اسرائیل پیرامون حقوق مشروع مردم فلسطین، به سخنرانی پرداخت. وی در این سفر، صلح کامل و همهجانبه با اسرائیل برقرار کرد و به همه انواع دشمنی و جنگ نقطه پایان گذاشت. ۲۵ روز بعد در ۱۵ دسامبر، کنفرانس «مینا هاوس» برگزار شد، اما بسیاری از کشورهای دعوت شده و در رأس «سازمان آزادی بخش فلسطن» به رهبری یاسر عرفات، در آن اشتراک نکردند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
بنا به گفته انورالسادات که بعدها ابراز داشت، اگر فلسطینیها در آن کنفرانس حاضر میشدند، کرانه غربی رود اردن و نوار غزه را پس میگرفتند و دولت فلسطینی را در آن تشکیل میدادند. اما سازمان آزادی بخش فلسطین در آن وقت به «جبهه مقاومت و بازدارندگی» پیوسته بود. این جبهه به ابتکار معمر القذافی رهبر لیبی، زمانی تأسیس شد که انور السادات تصمیم خود برای بازدید از اسرائیل را در پارلمان مصر، اعلام کرد.
به این ترتیب، فلسطینیها و عربها، یک فرصت تاریخی را از دست دادند، فرصتی که میتوانستند با استفاده از آن و بدون توسل به ابزار نظامی، اهداف خود را به دست آورند. اما باز هم همان مطلب بالا را تکرار میکنیم که باید هر پدیده سیاسی را در شرایط تاریخی خاص خودش ارزیابی و داوری کرد و نباید شرایط و اوضاع زمان حال را برای زمان گذشته در نظر گرفت.
در اینجا ما قصد نداریم به تاریخ منازعه عرب و اسرائیل بپردازیم، بلکه میخواهیم خط سیر واکنش مردمی و رسمی عربها در برابر روند صلح با اسرائیل را نشان دهیم. واکنش عربها در مرحله نخست به طور مطلق منفی بود، از اینرو تقریبا تمام کشورهای عربی در اعتراض به صلح سادات با اسرائیل، با مصر مقاطعه کردند و دبیرخانه جامعه کشورهای عربی را از قاهره به تونس انتقال دادند، در آن مرحله سادات چه از نگاه رسمی و چه از نگاه مردمی به نماد خیانت تبدیل شده بود. چون فلسطین قضیه اول و اخیر عربها به شمار میرفت و شعار این بود که «هیچ صدایی بلندتر از صدای جنگ نیست».
اما با گذشت زمان، حوادث تازهای در عرصه سیاست عربی، منطقهای و بین المللی رونما شد و شرایط و اوضاع را دگرگون کرد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اشغال کویت توسط صدام حسین و سپس اخراج وی از آن، کنفرانس اسلو و تبعات آن بر مسئله فلسطین، به قدرت رسیدن اسلام سیاسی شیعی در پی انقلاب ایران، توسعهطلبی رژیم ایران از طریق وابستگانش در سوریه، لبنان و عراق و وقوع متغیرهای دیگری از این دست، دیدگاههای سیاسی در خاورمیانه را از بیخ متحول کرد.
اما از میان این متغیرها دو متغیر، تأثیر عمیق و ماندگاری در ذهنیت عربها نسبت به فلسطین به وجود آورد: یکی افول ایدئولوژی ناسیونالیسم عربی و دوم صعود و سقوط اسلام سیاسی سنی، پس از ماجرای ۱۱ سبتامبر ۲۰۰۱ مانند القاعده و گروههای منشعب از آن.
فلسطین در ذهنیت ناسیونالیستهای عرب (ناسیونالیستهای ناصری، ناسیونالیستهای بعثی، قومگرایان عرب و جریانهای چپ عربی به طور عموم)، تنها یک قطعه جغرافیایی نبود که بتوان در باره آن به گفتوگوی سیاسی پرداخت، بلکه فلسطین به دغدغه فکری و به محرک اساسی بسیاری از برنامهها و اقدامات سیاسی آنها تبدیل شده بود. بعد از تشکیل دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۸ مسئله فلسطین و آزادی آن، وسیلهای برای توجیه کودتاهای کودتاچیان ناسیونالیست چپگرا در مصر، سوریه و عراق شد؛ آن ها همینکه قدرت را در یک کشور عربی تصاحب میکردند، نخستین اعلامیه رسمیشان در باره آزادی فلسطین بود؛ آنها بهجای اینکه به آبادی و توسعه کشور بیندیشند، به بهانه فلسطین، حقوق و آزادیهای مردم را پایمال میکردند، روابط بینالمللی را نادیده میگرفتند و با زور و استبداد بر گرده مردم خود سوار میشدند. اما با وجود آن همه شعارهای تند و انقلابی و ادعاهای پر طمطراق، نه تنها نتوانستند که یک وجب از خاک فلسطین را آزاد کنند، بلکه بر عکس هر چه زمان میگذشت، قدرت و تسلط اسرائیل بیشتر میشد و جایگاه تمدنی آن بالا تر میرفت تا اینکه اسرائیل، (به تعبیر آنها) از یک «دولتک متشکل از گروهکهای صهیونیستی تبهکار»، به یک کشور مدرن، نیرومند و دارای وزنه منطقهای و جهانی تبدیل شد، ولی کشورهای عربی برخاسته از کودتا که خود را انقلابی میخواندند، به قهقرا رفته در پایین ترین درجه انحطاط و ابتذال سقوط کردند.
اما فلسطین در ذهنیت دینی اسلام سیاسی، یک تمثال مقدس است و دشمنی با اسرائیل، کشمکش بر سر خاک و سرزمین نیست، بلکه یک نزاع دینی ازلی و ابدی است که میان مسلمانان و یهودیان در از ل آغاز شده و تا قاف قیامت ادامه خواهد یافت. از این جهت، جایی برای مذاکره و راه حلهای وسط و واقع بینانه وجود ندارد؛ چون تضمین شده است که در فرجام پیروزی از آن ما است و تا آن وقت صبر باید کرد.
اما پس از آنکه این دو جریان بزرگ ایدئولوژیک، سقوط کرد و فرو ریخت، عرصه برای سیاست واقعگرایانه در جهان عرب باز شد. البته سیاست واقعگرایانه از سابق هم وجود داشت، اما بسیار ضعیف و ناچیز بود و همینکه گاهی خود را نشان میداد، با خوردن برچسپ خیانت در نطفه خنثی میشد. از جمله طرحهای الحبیب بورقیبه رئیس جمهور پیشین تونس در دهه شصت، در باره فلسطین، قابل یاد آوری است.
ولی کسیکه برای نخستین بار در روند واقعیتگرایی پیشتاز شد و قضیه فلسطین را از توهمات ایدئولوژیک بیرون کرد و در مسیر واقعیتگرایی سیاسی انداخت، انور السادات بود. او بود که فلسطین را از یک موضوع ذهنی مجرد، به یک واقعیت جغرافیایی برگرداند. از نظر او دشمنی و تقابل با اسرائیل بجای تعامل و مذاکره با آن، یک عقده روانی است که در اثر تبلیغات پیگیر اندیشههای ایدئولوژیک پدید آمده است، اندیشههایی که اسرائیل را دسیسه متداوم صهیونیستی – امپریالیستی تصویر میکند که با تعامل و سازش تغییری در ماهیت آن نخواهد آمد؛ از این جهت هر نوع تعامل با آن را بیهوده و بیفائده میداند.
با فروکش کردن ایدئولوژی ناسیونالیسم عربی و ایدئولوژی بنیاد گرایی اسلامی، پردهای که بر ذهنیت عربها در رابطه به قضیه فلسطین افتاده بود، اندک اندک دور رفت، به ویژه در کشورهاییکه مرتجع خوانده میشدند، به خصوص کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس. از سوی دیگر کشمکش جناحهای مختلف در رهبری فلسطین و تلاش حریصانه برخی از آنها برای تصاحب ثروت و قدرت، دور رفتن این پرده را از ذهنیت عربها، سرعت بخشید.
اکنون واقعگرایی سیاسی تا اندازه زیادی در ذهنیت عربها جای باز کرده است؛ از این جهت در حال حاضر مطرح کردن تعامل واقعبینانه با اسرائیل، به عنوان یک کشور برحال–چه بخواهیم و چه نخواهیم- و به حیث یک نیروی منطقهای که میتوان در برابر خطرات مستقیم اهداف توسعه طلبانه امپراتوری ایران و ترکیه با آن همپیمان شد، مطرح کردن این موضوع، مانند گذشته به مخالفت کامل رو به رو نمیشود.
البته طبیعی است که وقتی از اهداف امپراتوری ایران و ترکیه سخن میگوییم، کسانی خواهند گفت: مگر اسرائیل دارای اهداف امپراتوری نیست؟ مگر در تورات نیامده است که: «ای اسرائیل سرزمین تو از نیل تا فرات است»؟ در پاسخ باید گفت که این یک خرافه توراتی است که مایان زیاد بر روی آن تمرکز میکنیم، اما اسرائیل هیچگونه اعتنایی به آن ندارد؛ زیرا سیاست اسرائیل بر مبنای واقعیتگرایی و بر اساس سود و زیان، استوار است، نه بر مبنای اسطورههای دینی و یهودیت برای اسرائیل یک هویت قومی است نه ایمان دینی. البته بحث در این موضوع سر دراز دارد که بماند به وقت دیگر و جای دیگر.
آنچه در این موضوع مهم است، این است که واقعیتگرایی سیاسی در تعامل با قضیه فلسطین و برقرار کردن روابط با اسرائیل، امروز خود را به صورت جدی و عمیق در اذهان عربها تحمیل کرده است. گامی که امارات متحده عربی در راستای عادیسازی روابط با اسرائیل برداشته است، تنها نمونه و مقدمهای است برای گام های بعدی در منطقه. دیگر مردم خسته شده اند از اینکه ثروت ملی، توسعه کشور و آینده فرزندانشان را به خاطر توهمات قربانی کنند و برباد دهند. توهماتی که بر پایه آن تا به حال نه راه حلی برای مسئله فلسطین پیدا شده و نه امیدی برای توسعه و آبادانی کشورها و آینده نسلها، از آن متصور است.
این بود تحلیل ما از وضعیت، اما سرنوشت حقیقی امور در گذشته و آینده تنها به دست خداوند است.
© IndependentArabia