زمانی بود که طرفداران حد و مرز خود نسبت به خوانندههای موسیقی پاپ را میدانستند و اینکه آنها در پاسخ به احساسات چگونه افرادی هستند. منظور این است که آنها متعالی بودند و در فاصلهای محترمانه از ما، خرده دستان، قرار داشتند. خلأ بین طرفداران و موزیسینهای مورد علاقه آنها به نظر مهم میرسید. اهمیت کار در اینجا بود که همه میدانستند اگر آن اندازه به افراد مشهور نزدیک شدی که میتوانی جوش روی صورت او را به وضوح ببینی یعنی اینکه وجود آنها در مقامی والاتر را نفی کردی و این غیر قابل پذیرش بود. من به عنوان یک نویسنده و مصاحبهکننده که به اندازه کافی تعداد و میزان جوشهای صورت هنرمندان موسیقی پاپ را از نزدیک نظاره کرده میگویم.
بهرغم این امکان که بهعنوان فردی غیر قابل تحمل فرض شوم میگویم که نسبت به واژه «سِلِبریتی» (فرد سرشناس) آبدیده و سرسخت شدهام و هیچگونه شکیبایی در مقابل نمایشهای خودبرتری و جاه طلبی ندارم. با این حال، هفته گذشته در شهر برایتون، هنگامی که در برنامه «گفتگو با نیک کاو»، شب موسیقی و گفتگو که طرفداران را تشویق به طرح سؤال از آن خواننده میکرد، بحث به لولهکشی رسید. خانمی برخاست و گفت: «سلام آقای نیک. من در آپارتمان سابق شما در شهر «هُوِ» زندگی میکنم. آیا میدانی فلکه اصلی آب کجاست؟» خانمها، آقایان، آقای «نیک کاو» خبر از مکان شیر اصلی آب نداشت، اما چهره او که گویای عباراتی مانند «این خزعبلات از کجا وارد گفتگوی ما شده» بود، بسیار دیدنی و خندهآور بود.
تماشای آقای «نیک کاو»، یکی از پیشگامان موسیقی درباره رستاخیز و آخرزمان، بحث در مورد مسائل مختلف از جمله غم و اندوه از دست دادن پسرش، «آرتور»، درد و رنج خلاق بودن و خلاق ماندن در دنیای موسیقی، عدم علاقهاش به دمپایی لاانگشتی، و عادت همسرش برای جابجایی دائمی مبلمان منزل، در آنِ واحد هم مهیج وهم آشفته کننده بود. فراموش نکنیم که این مرد کسی است که عمدا طرفدارانش را برای ۴۰ سال با فاصله از خود نگه داشته است (او یک بار مدعوین جشن تولد خود را افراد «احمق» خطاب کرده بود) اما حالا از همه چیز، از زندگی خانوادگی خود گرفته تا دلتنگیها، تا به آنچه میتوان جلسه روان درمانی دست جمعی (که البته مملو از شوخی و خنده بود) سخن میگفت. من تنها کسی نبودم که مشاهده عجیب و غریب بودن این مسئله که «نیک کاو» دریچهای به قلب خود باز کرده بود و یک انسان معمولی را نشان میداد، برایش شگفتانگیز بود. زمانی که یکی از طرفدارانش در این مورد که این فرد «فراجهانی» با قطار به لندن رفت و آمد میکند، اظهار تعجب و ناباوری کرد، او گفت: «پس فکر میکنی چطور به لندن میروم؟ آن زن پاسخ داد، «نمیدانم، اما فکر کنم با نعشکِش!».
انتظارات ما در قرن بیست و یکم از ستارگان پاپ متنوع و پیچیده است. زمانی بود که انتظار از آنها فقط اجرای برنامه، تولید آلبوم جدید با فواصل معقول و مصاحبههای بیهدف با خبرنگاران بود. امروزه انتظار میرود که هنرمندان، الگو برای جامعه، مبارز، طغیانگر، نافذ و کارآفرین باشند. گاهی اوقات هنرمندان همگی این خصلتها را یکجا دارند. در عصر اینستاگرام مخفی شدن از اذهان بین تورهای کنسرت و یا نشر آلبوم جدید، حداقل اگر بخواهید در مسیر حرفهای باقی بمانید، معنی ندارد. موزیسینهای پاپ از «مدونا» گرفته تا «کانیِه وست» تا «نیکی مناژ» و «کاردی بی» به افرادی «بیش از حد اشتراکگذار» بدل شدهاند. غالبا آنها خود را موظف میدانند که نه تنها در مورد فعالیتهای خلاقانه خود حرف بزنند، بلکه در مورد زندگی شخصی، دیدگاههای سیاسی، و یا حتی به جهت کَلکَل کردن با رقبای خود اطلاع رسانی عمومی میکنند.
آیا همه اینها به بهای دامن زدن به نوعی معما اتفاق افتاده است؟ تقریبا یک دهه قبل بعد از انتشار آهنگ «پوکِر فِیس (چهرهای عاری از بیان)» و کمی قبل از ظهور «لیدی گاگا» در لباس گوشتی با او مصاحبه کردم. او سال پیش از آن را با ظاهر شدن در لباسهای غُلُو شده گذرانده بود. او خود را یک اثر هنری زنده در نظر میگرفت. او اسطورههای خود را افرادی مانند «دیوید بُوی» و «اَندی وارهُل»، مردانی که بیش از همه در مورد دنیای هنر و دنیای فانتزی به شهرت رسیده بودند، میدانست. در آن مصاحبه از او پرسیدم که آیا زمانی هست که آن لباسهای عجیب را کنار گذاشته و شلوار ورزشی و بلوز گشاد به تن کند؟ او به واقع از پرسش من وحشتزده به نظر میرسید. در پاسخ گفت با کنار گذاشتن آن نقاب به نظرش علت وجودی هنری خود را نادیده گرفته و به طرفدارانش خیانت کرده است. به نظرم کار بسیار خستهکنندهای میآید، اما تعهدش قابل تحسین بود.
از آن به بعد، تغییرات فزایندهای در زمینه دیدگاه ما نسبت به افراد مشهور به وقوع پیوسته است. در دنیای به اصطلاح شجاع موسیقی ما، روزمرگی جشن گرفته شده و اصیل و واقعی بودن مورد ستایش قرار میگیرد. ممکن است بپرسید در این حال، موفقیت افرادی مانند «اِد شیرِن»، «رَگ اَند بون من»، «جورج اِذرا» یا «لوئیس کاپالدی» چگونه توجیه میشود؟ شاید این موفقیتها نوعی واکنش به بیست سال تولید و پخش برنامههای استعدادیابی تلویزیونی که در آن ستارههای پاپ خلق شده، در بستهبندیهای قشنگی جا داده شده، و جلوی چشمان ما به جهان ارسال شده است. یا شاید به این دلیل است که هواداران به دنبال یک موزیسین طبیعی و واقعی هستند که گیتار آکوستیک او، پیراهن کُرکی او، و کلاه پشمی او حکایت از سالیان متمادی تلاش در راه خلاقیت موسیقی بنمایند.
در عین حالی که بیروحی مشهود بسیاری از هنرمندان امروزی ممکن است گویای نوعی ملالت باشد، اما افزایش تمایل به همکاری با طرفداران و برخورد با آنها به عنوان افرادی برابر با خود و نه عواملی آزاردهنده شاید نشانه پیشرفت مثبتی باشد. مطمئنا دستیابیپذیری «دِیو»، خواننده رَپ، که طرفداری را هفته گذشته در شهر «گلاستونبِری» از میان جمعیت به روی صحنه دعوت کرد تا با او همصدا شود، برای همگان سودبخش بود.
رویکرد جدید و قابل قبول آقای «نیک کاو» به روش اجرا، که به واسطه اندوه شخصی و پاسخگویی به سؤالات طرفدارانش از طریق وبسایت شخصی او، نشانگر آن است که اسطورههای ما قابلیت تأثیرگذاری بر ما را دارند و ما نیز قابلیت تأثیرگذاری بر آنها را داریم. این رویکرد جدید ضمنا نشان میدهد که خلاقیت در خلأ نباید رخ دهد، اما میتواند یک خیابان دو طرفه باشد؛ مضافاً، باور به اینکه رویکرد جدید موسیقی و معما، تنها مواد مورد نیاز یک زندگی حرفهای خواننده پاپ نیستند، و شهرت نباید کسی را بهعنوان فردی فرومایه و نفرتانگیز مبدل کند.
© The Independent