پوریا نوری متولد ۱۳۷۰ است یعنی هنوز در دهه سوم زندگی به سر میبرد و دوران ۲۰ سالگیاش را طی میکند. اما رنجهایی که کشید و مسیر پر سنگلاخی که طی کرد که او را به حاشیههای پر درد جامعه کشاند، باعث شد از عکاسی برای سینما و نمایش، به مستندسازی روی آورد و اکنون در آستانه سیسالگی کارنامه پر باری برای خود تدارک دیده باشد. دو مستند آخر او یکی «لعبتباز» که متاسفانه هنوز منتشر نشده است و دیگری «قلیچ» که کارهای نهایی فنی خود را انجام میدهد نشان از بلوغی دارد که درد و رنج برایش فراهم کرده است.
برای پوریا نوری بیش از هر چیزی عشق و شور اهمیت دارد تا سکوت و رخوت. در «لعبتباز» سراغ عروسکگردان سیاری رفته است که در «غریب آباد» سیستان و بلوچستان برای کودکانی که نام یکی «فاطمه» و نام دیگری «عایشه» است، خیمهشببازی میکند و عشق و زندگی و خندههایی از ته دل برایشان به ارمغان میآورد. او از استادان خیمهشببازی است و شاید آخرین آنها، که در فراموشی و انزوا مو سفید میکند و از خاطرهها محو میشود و شاید همین مستند «لعبتباز» بتواند او را دوباره روی صحنه بیاورد و این بار پرشورتر از قبل.
چکیده طرح اولیه این بود که استاد خیمهشببازی به نام سیاوش ستاری از جوانی رویای داشتن تماشاخانه سیاری را دارد که به وسیله آن بتواند با گروهش در گوشه و کنار ایران و جهان این فرهنگ کهن رو به فراموشی را به اجرا در بیاورد. رویای ماشین خیمهشببازی در چابهار به تحقق میپیوندد؛ خیمه تماشاخانه در شهر چابهار توسط بومیهای منطقه ساخته میشود و پشت ماشین قرار میگیرد. اولین تماشاخانه سیار در سیستان بلوچستان به حرکت در میآید. ماشین از کنار اسکله بریس، دریای عمان و کوههای مریخی گذر میکند و برای کودکان بلوچی در روستاها خیمهشببازی اجرا میکند. کودکان محو جادوی اجرای خیمهشببازی میشوند و پس از پایان اجرا با شوق و اشتیاقی شگفتانگیز پشت سر ماشین حرکت میکنند، گویی هر کدام از کودکان بلوچ مانند عروسکان خیمهشببازی به رقص در میآیند. نام فیلم به تأسی از شعری از خیام «لعبتباز» میشود:
ما لعبتکانیم و فلک لعبتباز از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند در این بساط بازی کردیم رفتیم به صندوق عدم یکیک باز
«لعبتباز» همچنین در گذشته به عروسکگردان و کسانی که خیمهشببازی میکردند اطلاق میشد و این نام برازنده کاری است که سیاوش ستاری انجام میدهد. شهر به شهر رفتن، به «غریب آباد»ها سر زدن و دل بچههای غریب را شاد کردن و افقهای تازه از شوق به زندگی را برایشان نمایان کردن، کاری عاشقانه و از روی عشقی عمیق است نه هوسی زودگذر.
سخن گفتن بیش از این در مورد «لعبتباز» لطف تماشای آن را میگیرد و شایسته نیست که اینگونه فیلمها را ندید؛ باید دید و چندباره دید و از صاحب اثر حمایت کرد تا بتواند به راه خود ادامه دهد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
فیلم مستند دوم پوریا نوری که پیش از فیلم اول، نمایش داده میشود از زاویه دیگری مطرح است. هر چقدر «لعبتباز» شاعرانگی دارد و از عشق به کودکان و محرومان صحبت میکند و میخواهد آنان را به آشنایی با سنتها و هنرهای روبه فراموشی دعوت کند، «قلیج» پرخاشگر است و عشق خود به فوتبال و تیم محبوبش، پرسپولیس را فریاد میزند. وجه مشترک هر دو فیلم همین است که عشق در آن موج میزند؛ گیرم یکی عشق به کودکان و هنر و دیگری عشق به فوتبال و نوجوانان و تیمی محبوب. اشتراک دیگر اینکه هر دو در مورد انسانهایی است که زمانی در حرفه خود نامآور بودند و حالا به انزوای ناخواسته کشیده شدهاند.
«قلیچ» که زمانی از دروازهبانهای بنام پرسپولیس بود و بعد به آموزش فوتبال روی آورد و دروازهبانهای شهیری مانند عابدزاده را پرورش داد، اکنون صافکاری اتومبیل دارد و با کمک فرزند و دوستانش صفحهای در اینستاگرام ایجاد کرده است و درددلهای خود را در مورد مافیای فوتبال در جمهوری اسلامی میگوید. او هنوز چون پرسپولیسی چند آتشه ظهور میکند و فریاد میزند و افشا میکند؛ حتی مسئولان و رانتخوارهایی را که چون بختک روی فوتبال ایران و تیم پرسپولیس افتادهاند. همانطور که در آغاز گفته شد مستند «قلیچ» به تهیهکنندگی «احسان اطمینان» به پایان رسیده و وارد مرحله تدوین شده است. اکنون این مستند در حال طی مراحل فنی است و بهزودی آمادهی نمایش میشود.
اینکه مستند قلیچ را چقدر دوست داشته باشیم و به کلکلهای بیسرانجام تیمهای سرخ و آبی منجر نشود بیشتر به نوع برخورد خود ما با پدیدهها مربوط است اما تا جایی که در مورد مستند قلیچ خواندهام تاکیدش بیشتر روی خشم نهفته «وحید قلیچ» استوار است تا دعواهای معمول سرخ و آبی.
برای من خود پوریا نوری اهمیت دارد که از ۱۷ سالگی، خودآموز عکاسی را آموخت و نخست به کارهای هنری و نمایشگاهی راه یافت و خیلی زود کارش به تئاتر و نمایش کشیده شد. در کارهای ارزندهای مانند خانه برناردا آلبا «علی رفیعی» و بعد فیلمهای کوتاه و بلند بسیاری بهعنوان عکاس حضور داشت و در چند سریال تلویزیونی موفق از جمله «نون .خ» (سعید آقاخانی) عکاسی کرد.
پوریا نوری، سنگ غلتانی بود که از قله کوهی از چشمه جدا شد و راه دریا در پیش گرفت؛ در مسیر صعب و دشواری افتاد و از هر سو از صخرههای سرد ثابت ضربهای خورد و متوقف نشد و صیقل یافت و اکنون چون مرواریدی در دل صدفی بزرگ میشود. گیرم مرواریدی نه در دریایی زلال که در شورهزار یاس. علم و هنر و عشق، اتوبان و شاهراه ندارد؛ مسیر صعب و دشوار دارد و وای به وقتی که در دشوارترین مسیرها افتاده باشی. او غیرمستقیم در مکتب «توران میرهادی» پرورش یافته و تلاش کرده است «درد بزرگ خود را تبدیل به کاری بزرگ بکند». به تماشای کارهای بزرگش که روزبهروز بزرگتر میشوند بنشینیم.