برخی اتفاقها را تنها میتوان با شانس و تصادف توضیح داد و تبیین کرد وگرنه با منطق و عقل امروزی، گرد آمدن و دست به دست هم دادن چندین عامل و فراهم شدن نتیجهای که شاید به قول قدما، عقل جن هم به آن نمیرسید، کمتر قابل تصور باشد. اما دستکم برای ترانه «مرا ببوس» و ترانهسرا و خواننده آن چنین اتفاق رخ داده است.
حیدر رقابی که ۱۹ آذر نودمین سالروز تولدش است، از نظر مایه و ذوق شعری، شاعری متوسط محسوب میشود که بهجز همین سروده، تقریبا بقیه اشعارش رد پایی در حافظه مردمی به جا نگذاشتهاند اما همین تک ترانه و سرنوشت عجیب آن که بعدها به یکی از ترانههای تاریخی و ماندگار موسیقی معاصر ایران تبدیل شد، کافی بود تا نامش هرازچندگاهی در کنار نام حسن گل نراقی، خواننده ترانه و مجید وفادار، آهنگساز اثر، بدرخشد و در ذهنها بماند. جالب اینکه گل نراقی نیز جز همان ترانه دیگر چیزی نخواند و اگر هم تلاشهایی کرد تا آن خاطره را با آثاری دیگر جبران کند، توفیقی نیافت.
رقابی بیش از آنکه شاعر باشد، فعال سیاسی بود. نسبت خانوادگیاش با بیژن ترقی سبب شد تا در سال ۱۳۲۹ دفتری از اشعارش را از طریق انتشارات امیرکبیر روانه بازار کتاب کند. ترقی که پدرش انتشاراتی داشت (انتشارات خیام) در کتاب خاطراتش او را «دارای طبعی مبارزهجو و حماسی» دانسته که با گرایش به جبهه ملی و دکتر مصدق «استعداد شاعری را به کار منظومههای وطنی و حماسی گرفته، در میتینگها، با شور و هیجان و با صدایی رسا و کلماتی آتشین اشعار خود را از پشت بلندگوها به گوش همرزمان خود میرساند».
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
با این حال، از آن همه اشعار و سرودههای آتشین و سیاسی و وطنیهسراییها آنچه باقی ماند و در اذهان جاگیر شد، شعر و سرودهای بود که به دوران عاشقی رقابی مرتبط بود، نه زندگی سیاسی او؛ اگرچه این ترانه بعدها یکی از سیاسیترین ترانههای تاریخ معاصر ایران شد.
باید به این نکته اشاره کرد که حیدر رقابی و دفتر شعرش از زاویه شعری چنان قدروقیمتی نداشتند؛ چنانکه ابتهاج (سایه) در خاطرات خود (کتاب پیر پرنیاناندیش) از او بسیار باتخفیف یاد میکند و توضیح میدهد که چگونه رقابی با توجه به تخلص «سایه»، تخلص «هاله» را برای خود انتخاب کرد و از تخلص اولیه خود که «رقابیا» بود دست کشید: «یه جوون اومده بود پیش شهریار، غزل میساخت. تخلص داشت و میگفت: رقابیا. دیدم شهریار خندهاش میگیره (سایه هم میخندد). بعد یه خرده صبر کرد و بهش گفت: شما یک فکری به حال تخلص خودتان بکنین (غشغش میخندد) واقعا رقابیا شد تخلص؟!. بعد یک روز اومد و گفت من به اقتفای آقای سایه، تخلصم رو گذاشتم هاله؛ هاله رقابی.» (پیر پرنیاناندیش ص۸۲۲)
شایعات و افسانهها بر سر یک شعر
بهرغم آنکه تاریخ سرایش «مرا ببوس» به قبل از ۲۸ مرداد بازمیگردد، فضای سیاسی سالهای بعد از این رخداد و جو سرخورده جامعه سبب شد تا ترانه و زمان سرایش آن به اشتباه در ذهن افکارعمومی ثبت شود. مثل فاجعه سینمارکس آبادان که در زمان رخ دادنش آن را به نیروهای سازمان امنیت (ساواک) نسبت دادند، اما امروز مشخص شده است که حکومت شاه در آن فاجعه و کشتار نقشی نداشته است.
از این منظر ترانه «مرا ببوس» نیز قبل از ۲۸ مرداد سروده و حتی پیش از آنکه گل نراقی آن را بخواند، با صدای فردی به نام پروانه در فیلمی خوانده شد. پرویز خطیبی در کتاب «خاطراتی از هنرمندان» ضمن ارائه توضیحی مبسوط درباره این ترانه و دفتر شعری که رقابی سرود، به همکاری مجید وفادار (آهنگساز مرا ببوس) با پروانه اشاره میکند و مینویسد: «پروانه خوانندهای بود از آذربایجان که صدایی گرم و مطبوع داشت و… مجید بهترین آهنگهایش را در اختیار پروانه گذاشت. از جمله شعر و آهنگ مرا ببوس را که هیچکس را نگرفت و صدایی به تحسین بلند نشد و آهنگ با آن همه زیبایی و تازگی میرفت تا بپوسد و خاک شود.» (خاطراتی از هنرمندان-ص ۷۶)
شعر «مرا ببوس» اگرچه عاشقانه است، به نوشته پرویز خطیبی، «جنبههای انقلابی هم داشت و کلمات آن قابل تفسیر بود» (همان- ص ۷۷). از همین منظر و در آن سالهای به قول اخوان «زمستانگونه»، شایعه شده بود که این شعر را سرهنگ مبشری، یکی از اعضای شاخه نظامی حزب توده، قبل از اعدام سروده است. او بعدها به نام سرهنگ سیامک معروف شد و «مرا ببوس» نیز با این نام و دختر افسانهایاش پیوندی ناگسستنی پیدا کرد.
روایت جعلی رقابی و انتساب تاریخ سرایش به روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲
اگرچه برخی خواص افسانه «مرا ببوس» را باور نمیکردند و به واقعیت آن وقوف داشتند، تا سالها بعد که خود رقابی در نوشتهای به آن اشاره کرد و نیز پنج دهه بعدتر که عبدالرحیم جعفری به عنوان ناشر دفتر شعر رقابی، از واقعیت ماجرا پرده برداشت، چرخ بر محور همان باورهای سابق میگشت.
حیدر رقابی چند سالی بعد از وقایع ۲۸ مرداد، به دلیل فعالیتهای سیاسی دستگیر و پس از مدتی آزاد شد و برای تحصیل به خارج از ایران (آمریکا) رفت و تا ۲۴ سال بعد به ایران نیامد. او روایت خود از این آهنگ و ترانه را در شماره ۷ نشریه رگبار در دیماه ۱۳۵۹ توضیح داد و نکته جالبتوجه اینکه مدعی شد این ترانه اگرچه برای دوست دختر و عشق سالهای جوانیاش سروده شده، زمان سرایش آن در روز ۱۶ آذر معروف بوده است: «یکی از این تظاهرات در خود دانشگاه و در روز شانزدهم آذر بود. در این روز دانشگاه سه شهید و چندین زخمی و زندانی داد. قهرمان مبارزات دانشکده فنی بود. مرا ببوس در چنین روزی ساخته و به نام بیان حال هر جوان ایرانی بعد از ۲۸ مرداد سینهبهسینه گشت و از نسلی به نسلی دیگر رسید.» (به نقل از کتاب شما و رادیو؛ خاطرات هنری شاهرخ نادری-ص ۲۱۲)
او بعدها به این افسانهسرایی چنین افزود: «دو بیت اول این ترانه با آهنگش در خیابان انقلاب بر ذهنم جاری شد و… شب بعد به سراغ عشق زندگیام رفتم. خودم را از دیوار خانه بالا کشیدم و به آن سوی دیوار سرازیر شدم. برای اینکه پدر و مادرش بیدار نشوند، به سختی دم میزدم… آن طرز خداحافظیام با او به خاطر حفظ جان او بود. بالاخره آخرین دقایق دیدار من و او به سرعت تمام شد.» (همان ص ۲۱۳)
رقابی در همین نوشته مدعی میشود که وفادار (مجید) روز بعد از این رخداد با پنجههای هنرمندش دنباله آهنگ را ساخت؛ در حالی که به گواهی اسناد و شاهدان، وفادار این آهنگ را چند سال قبل از واقعه ۲۸ مرداد و ماجرای ۱۶ آذر ساخته بود.
روایت عبدالرحیم جعفری؛ چاپ کتاب و شعر در سال ۱۳۲۹
۲۴ سال بعد از روایت رقابی، عبدالرحیم جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر، در سال ۱۳۸۳ خاطرات خود را با عنوان «در جستوجوی صبح» در دو جلد منتشر کرد. او در بخشهایی از جلد نخست خاطراتش به ملاقاتش با حیدر رقابی اشاره کرده است. جعفری مینویسد که اوایل سال ۱۳۲۹ (پیش از به قدرت رسیدن مصدق، کودتای ۲۸ مرداد و واقعه ۱۶ آذر) «جوانی شیفته و شوریده دکتر مصدق، فروتن و مومن و معتقد و در مبارزات ملی و سخت فعال، به دفتر انتشارات آمد و چون از خویشان آقای ترقی بودند، دفتر شعری داشت که آن را در هزار نسخه با نام «اشک مهتاب» چاپ کردم. در این دفتر قطعه شعری بود با عنوان مرا ببوس که بعدها مجید وفادار، برای این شعر آهنگی ساخت.» (خاطرات جعفری-ص ۳۷۱)
با وجود این، روایتهای یاد شده در شهرت و فراگیر شدن ترانه «مرا ببوس» در ایران تردیدی ایجاد نکرد. این قطعه که داشت به فراموشی سپرده میشد، به گفته پرویز خطیبی، در استودیوی شماره ۸ رادیو ضبط شد؛ زمانی که گل نراقی برای دیدار با یاحقی که دوستش بود، به رادیو آمد. یاحقی با یکی از نوازندگان پیانو مشغول نواختن مرا ببوس بودند که گل نراقی شروع کرد به زمزمه کردن آن و یاحقی پیشنهاد خواندن داد و کار بعد از یکی دو بار تمرین در همان استودیو ضبط شد.
گل نراقی به دنبال کار خود رفت و مسئول ضبط، نوار را از طریق رئیس وقت رادیو برای معینیان، سرپرست انتشارات رادیو فرستاد. وقتی معینیان و سایر مسئولان نوار را گوش دادند، تصمیم گرفتند آن را پخش کنند اما گل نراقی گفت در صورتی رضایت میدهد که اثر بدون نام خواننده پخش شود. (خطیبی-ص ۷۷)
به گفته خطیبی، «روزی که نوار از رادیو پخش شد، تهران یکصدا از آن آهنگ تازه حرف میزد. همه از هم میپرسیدند که این صدای گرم و دلنشین از آن کیست و به چه کسی تعلق دارد؟ و تمام این سوالات بیپاسخ مانده بود… مردم شعر را برای دیگران میخواندند و داستانها میساختند؛ در حالی که گل نراقی مات و مبهوت مانده بود و نمیدانست چه کند؟» (همان -ص ۷۸) چرا که در خانوادهای مذهبی پرورش یافته و پدرش سخت مخالف این گونه کارها بود. اما دست تقدیر در نهایت کار را به سمتی برد تا برای نخستین بار و در حالی که ترانهسرای اثر در خارج از ایران بود، تصویر مصاحبه با گل نراقی بر صفحه نخست مجله روشنفکر رحمت مصطفوی منتشر شد و پس از آن بود که «مرا ببوس» نقل محافل و مجالس شد و افسانههایی برایش ساختند که همچنان بر سرگذشت واقعی این اثر سایه انداخته است.