هر وقت شخصیتی شهرت جهانی پیدا میکند و بر سر زبانها میافتد، سه دسته شکل میگیرند؛ گروهی جزو بدخواهان او میشوند، گروهی جزو هواداران سینهچاک و دسته سومی که مواضع متعادل دارند، یعنی انگارنهانگار که او شخصیت مشهوری است و جوایز جهانی بسیاری دارد، هر اثری که خلق کند همان اثر را موردنقد و بررسی قرار میدهند و اگر آن اثر بالاترین جوایز جهانی را هم برده باشد برای این دسته از منتقدین تفاوتی نمیکند. دسته مخالفان و موافقان به کارهای او کاری ندارند تنها با تخریب یا تجلیل از او تلاش میکنند در کنارش عکس یادگاری بگیرند.
البته این معنای آن نیست که این دو گروه «هواداران» و «بدخواهان» تغییر نمیکنند، زیرا این دو گروه روبنایی محسوب میشوند بر زیربنای اقتصادی و اجتماعی که با ریزش و رویش طبقات و قشرهای اجتماعی و حوادث سیاسی و حاکمیتی بر تعدادشان افزوده یا کاسته میشود. اصغر فرهادی یکی از این نمونهها است.
اصغر فرهادی یکی از پرافتخارترین فیلمسازان ایرانی از حیث گرفتن جوایز جهانی است و همین که دو جایزه اسکار فیلم خارجی را در انبان دارد، کافی است. اصغر فرهادی با اوج گرفتن اصلاحات در ایران اوج گرفت و با فرود آن در حال سقوط است. اینکه «جمهوری اسلامی» فیلم «جدایی نادر از سیمین» را در دوران احمدینژاد به اسکار معرفی کرد، «فروشنده» را در دوران روحانی و «قهرمان» را در دوران رئیسی بهخوبی نشان میدهد، کلیت جمهوری اسلامی و جناحهای آن برای پیدا کردن مقبولیت جهانی متحد میشوند.
آخرین فیلم اصغر فرهادی، «قهرمان»، وقتی در کن جایزه مهمی را برنده شد، اما طبق معمول فرهادی هنگام دریافت جایزه هیچ نگفت، موجب دلسردی بسیار از هوادارانش شد و اتفاقات بعدی بهجای افزون شدن محبوبیتش از آن کاست تا اینکه خانم آزاده مسیحزاده ادعا کرد که فرهادی فیلم قهرمان را از روی مستند «دو سر برد، دو سر باخت» او ساخته است. جنجالهای بعدی و شکایت کردنهای متقابل فرهادی از مسیحزاده و مسیحزاده از فرهادی که هماکنون در دادگستری جمهوری اسلامی در جریان است و مقالههای متعددی که دراینباره نوشته شد و بحثها و گفتوگوهای زیادی که صورت گرفت را همه میدانیم.
اکنون فیلم «قهرمان» در آمازون پرایم برای جهانیان و در سکوهای داخلی برای ایرانیان در دسترس است و فیلم مسیحزاده هم در یوتیوب هست، برای همین همه میتوانند این دو فیلم را ببینند و مصاحبه مفصل مسیحزاده با ماهنامه «تجربه» که در جاهای دیگر هم نقل شده است را بخوانند. همینطور متن شکایتهای وکلای فرهادی از مسیحزاده نیز در دسترس همگان است. قضاوت در مورد کپیرایت در صلاحیت من نیست، زیرا کپیرایت امر پیچیدهای است. هرچند اعتمادی به صلاحیت و عدالت در دادگاههای جمهوری اسلامی وجود ندارد، اما روند دادرسی و درنهایت حکم قاضی میتواند مسائل بیشتری را روشن کند. در این جُستار قصد پرداختن به موضوع کپیرایت را ندارم، بیش از آن میخواهم موضوع فنی فیلمنامهنویسی فرهادی و فرهادیگونه را با مقایسه فیلم مسیحزاده با فیلم فرهادی مشخص کنم. البته بگذریم که بسیاری از مقالهها و حرفهایی که در خصوص کپیرایت میزنند و مینویسند نشان از شناخت نداشتن آنان از قوانین جهانی کپیرایت دارد. برای نمونه یک مورد از چندین مورد تاریخی را نقل میکنم.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
در سال ۱۹۵۱ تکخال در حفره (Ace in the Hole) به کارگردانی بیلی وایلدر و بازی کرک داگلاس در آمریکا ساخته شد. پس از اکران فیلم نویسندهای با نام «ویکتور دسنی» ادعا کرد با منشی وایلدر در نوامبر سال ۱۹۴۹ تماس گرفته و پیشنهاد ساخت فیلمی بر اساس داستان فلوید کالینز را داده است و برای همین وایلدر را متهم به دزدی ادبی کرد. دادگاههایی تشکیل شد و سرانجام چند سال بعد درنهایت وکلای وایلدر به دسنی ۱۴ هزار دلار پرداخت کردند تا از شکایت خود صرفنظر کند. پس نظر دادن در این مورد باید با احتیاط و دانش و احاطه به مطلب صورت بگیرد و موضوعی نیست که هر کسی در آن نظر بدهد.
اما مقایسه این دو فیلم کمک میکند تا شناخت بهتری نسبت به آثار فرهادی پیدا کنیم. مهمترین ایراد و نقدی که به آثار فرهادی بهویژه پس از «درباره الی» بود، این است که فیلمنامههای او بیش از آنکه از ساختار درونی تراوش کند و شخصیتها پلات و پیرنگ را بسازند، فیلمنامهنویس تلاش میکند شخصیتها را در پلات خود بگنجاند و یا حتی گاهی آنچنان با فشار واردکردن به پیرنگ و ساختار آن را جا بدهد که هم پیرنگ و هم شخصیت کجومعوج میشود.
در «قهرمان» فرهادی، رحیم (امیر جدیدی)، کیفی پر از طلا پیدا میکند و برای پیدا کردن صاحبش به شعبه بانک میرود، اما محمدرضا شُکری در مستند مسیحزاده، کیفی پر از پول پیدا میکند و به شعبه بانک میرود تا صاحبش را پیدا کند. کدام منطقی است؟ شما اگر کیفی پر از سکه پیدا کنید بانک میروید یا طلافروشی؟ شُکری خودش کیف را پیدا میکند، اما در داستان فرهادی فرخنده، معشوقه رحیم، (سحر گلدوست) کیف را پیدا کرده است. طبیعی است که شُکری که خودش کیف را پیدا کرده میتواند در مورد آن تصمیم بگیرد، اما وقتی فرخنده پیدا کرده است اختیار آن و افتخار آن متعلق به فرخنده است نه رحیم! معنی ندارد که اساسا رحیم برود تلفن خود یا زندان را بدهد. تازه «معشوقه» از کجا آمد و چه کارکردی در فیلم دارد؟ جز اینکه فیلم را پیچ دیگری بدهد و رحیم را مجبور کند دروغ بگوید.
در دنیای واقعی که مسیحزاده مستند آن را ساخته است، شُکری به دلیل اینکه همسر سابقش مهریه خود را اجرا گذاشته و نتوانسته است مبلغ را پرداخت کند در زندان بهسر میبرد، در نسخه فرهادی رحیم پول نزول کرده است و چون نتوانسته بدهی خود را بدهد، بهرام، باجناق سابقش (محسن تنابنده) پول را پرداخت کرده و بعد شکایت کرده است تا رحیم به زندان بیفتد و این ماجرا را زمین تا آسمان عوض میکند. وقتی رحیم که شخصیتی آرام توصیف شده است با بهرام درگیر میشود بهجای تماس با خواهرش ملیحه (مریم شهدایی) با فرخنده تماس میگیرد چرا؟ زیرا وقتی نازنین (سارینا فرهادی) از این دعوا فیلم میگیرد و در فضای مجازی پخش میکند فقط برای اینکه دروغ رحیم در مورد اینکه زنی که طلاها مال او بوده، فرخنده است لو برود... همینطور میتوان بهطور مقایسهای واقعیت زندگی شُکری و رحیم ساخته وپرداخته فرهادی را نشان داد.
مقایسه داستان شکری و رحیم به ما نشان میدهد که فرهادی برای جا انداختن نظریههای خودش چگونه به داستان پیچوتاب میدهد و درنتیجه دچار شکافهای فیلمنامهای میشود و نمیتواند داستانی را سرراست تعریف کند و مجبور است آن را بپیچاند و گاه در این پیچاندن دچار خطایی میشود که نقض غرض است. برای «درباره الی» همان سالی که اکران شد و تحسین زیادی را برانگیخت، یادداشت کوتاهی نوشتم و سعی کردم شکافها و هیاهوهای بسیار برای هیچ را نشان دهم. اگر «درباره الی» کارگردانی خوبی داشت و حرف تازهای در سینمای ایران میزد، «قهرمان» نه در زمینه کارگردانی حرف تازهای دارد، نه درزمینه «فیلمنامه» البته شکی نیست بازیها بسیار خوباند و تدوین و همینطور فیلمبرداری عالی است. ما داریم ضعفهای اثری برجسته در سینمای امروز در جمهوری اسلامی حرف میزنیم، مسلما در مورد سینمای حکومتی که از آن بیزاریم حرف نمیزنیم.
مستند «دو سر برد، دو سر باخت» آزاده مسیحزاده مستندی فرهادیطور است و نشان میدهد ایشان درس خود را خوب یاد گرفتهاند و موفق شدند مستندی با همان تردیدهای «راست» یا «دروغ» فرهادیطور بسازند، اما «قهرمان» اصغر فرهادی حتی به اثری شاخص در فیلمهایی که میتوانیم فرهادیطور بخوانیم، نزدیک هم نمیشود، اثری رنگ رو رفته از همان «درباره الی» است و حتی به «جدایی نادر از سیمین» هم نمیرسد. مثل این میماند که شاگردی نهچندان باهوش و کاربلد از روی دست استاد کپی ناقصی کرده باشد. بزرگترین مشکل فرهادی در شهامت نداشتن برای زدن حرفش است. جویده جویده سخن میگوید و تقریبا هیچ نمیگوید.
محبوبه رمضانی، مادر پژمان قلیپور در متنی نوشت: «آقای فرهادی! فضای مجازی دشمن این مردم نیست، بلکه در این دوران سرکوب که ظاهرا شما از آن بینصیبید، تنها صدای این مردم ستمدیده است.» و سعید افکاری برادر نوید افکاری هم طی یک رشته توییت از فرهادی انتقاد کرد که وقتی تیم «قهرمان» در بازار مشغول فیلمبرداری بودند عکس «نوید افکاری» روی دیوار مغازه دایی او بود و فرهادی سر دوربین را جوری کج کرده است که دیده نشود. او در پایان مینویسد. «اما ای کاش حداقل ادعا نکنید شما به مردم آگاهی میدهید وقتی برای گرفتن مجوز، دوربینتان را کج میکنید تا بخش بزرگی از حقیقت این روزها را پنهان کنید. این آگاهی که شما میخواهید به مردم بدهید دروغ است، دروغ.»
اینکه دادگاه چه داوری میکند باید منتظر بود و دید، اما بیشک از هر نظر که بخواهیم نگاه کنیم نیاوردن نام آزاده مسیحزاده و مستند «دو سر برد، دو سر باخت» کار اخلاقی نبود، حتی اگر ازنظر حقوقی رای به سود فرهادی داده شود.