وقتی میشل زانا، توزیعکننده فیلم «فلسطین کوچک» مرا به نمایش آن در جشنواره فیلم کن دعوت کرد، دعوتش با هشداری همراه بود: «مواظب باش، مستند سختی است.» «سخت.» او از کلمه درستی استفاده کرده بود. در طول یک ساعت و ۲۹ دقیقه این فیلم تصاویر شهرکی که در محاصره نیروهای بشار اسد است، صحنه سینما را مزین کرد و تا عمق روان بینندگان رسوخ کرد. برخی تماشاگران آنقدر بهتزده بودند که نمیتوانستند جلوی اشکهای خود را بگیرند.
دوربین عبدالله خطیب، کارگردان، قهرمانهای متعددی را به تصویر میکشد؛ اولازهمه: مادر خودش، ام محمود، پرستاری داوطلب در زمان حصر. درعینحال اما کودکانی لبخند به لب را در همه موقعیتها میبینیم: یکی برای زنده کردن برادرش تلاش میکند و دیگری ساندویچ مرغ میخورد. پیرزنهایی را میبینیم که در میان زبالهها دنبال چند دانه برنج در یک ظرف پلاستیکی قدیمی میگردند و زنانی که قادر به شیر دادن به نوزادهای خود نیستند، پیرمردهایی که با بغض درباره فردایی بهتر آواز میخوانند و البته تسنیم، دختر هشتسالهایی که برای غذا دادن به خانواده خود در زمینی نزدیک محلی که بمبها فرود میآیند، دنبال گیاهان خوردنی میگردد. خواهرهای تسنیم به او کمک میکنند، کوچکترینشان تازه یک سال و نیماش شده است.
این مستند سبک وریته در جشنواره سال ۲۰۲۱ کن در بخش «اسید» (ویژه مستقلها) نمایش داده شد و بینندگان را به اردوگاه یرموک در دمشق برد.
خردهجامعهای پرشور
اردوگاه یرموک دمشق در سال ۱۹۵۷ ساخته شده و بزرگترین اردوگاه پناهندگان فلسطینی در جهان است. در سال ۲۰۱۳ بود که حکومت بشار اسد این اردوگاه را محاصره کرد. این حصر تا سال ۲۰۱۵ ادامه پیدا کرد. در سال ۲۰۱۸ تروریستهای داعش آن را در اختیار گرفتند و ۱۸۱ نفر کشته شدند. یرموک اکنون نابود شده است، اما روزگاری حدود ۱۶۰ هزار سکنه داشت که در محوطهای به کوچکی دو کیلومترمربع زندگی میکردند. بیشترشان فلسطینی بودند گرچه سوری هم در میانشان دیده میشد.
عبدالله الخطیب توضیح میدهد: «این اردوگاه پیش از حصر، انبار انرژی برای آرمان فلسطین بود: بیشتر اعضای فرماندهی فلسطین از یرموک بودند.» کارگردان، یرموک را بهمثابه شهرکی پر از جنبوجوش و خلاقیت به تصویر میکشد. اینجا بود که میشد بزرگترین بازار ماشینهای دستدوم در دمشق را پیدا کرد. یکی دیگر از بازارهای مشهور یرموک بازار مصالح ساختمانی بود. ۲۰ درصد کل طلای سوریه در بازار طلای یرموک فروخته میشد. این اردوگاه چهار بانک، ۲۰ مدرسه و حتی یک سینما داشت. کارگردان توضیح میدهد که ارزش اقتصادی این منطقه کوچک یکمیلیون دلار بوده است.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
خطیب میگوید: «در زمان تعطیلات قریب یکمیلیون نفر به بازدید اردوگاه میآمدند. من خودم سوری فلسطینیتبارم، اما سوریهایی هم بودند که اصلا تبار فلسطینی نداشتند، اما کاملا آرمان فلسطین را پذیرفتند و آرزوی رفتن به فلسطین داشتند. در این اردوگاه ما پدیده اجتماعی جالبی داریم: جذبه اقلیت برای اکثریت.»
«من به انقلاب باور داشتم»
قبل از حملههای حکومت، الخطیب در دانشگاه دمشق درس جامعهشناسی خواند و رئیس مرکز پشتیبانی از جوانان شد و با سازمان ملل در یرموک همکاری میکرد. در اوایل حصر بود که دوستش، حسن، هنگام خروج از اردوگاه دوربینش را به او داد. حسن درگذشت و دوربینش به خطیب به ارث رسید و مهمتر اینکه او حالا وارث یک عمل بود: ثبت یرموک و ماندن در آن به هر قیمتی. اما چطور میتوان در جایی ماند وقتیکه مرگ در میزند؟ او میگوید: «باید از آنها که رفتهاند پرسید. تا جایی که به من مربوط میشود من میدانستم که اینجا کاری دارم که باید انجامش بدهم: من به انقلاب باور داشتم. مردم فلسطین اینهمه اتفاق دیده بودند و من هرگز هیچیک را تجربه نکرده بودم. در زمان حصر بالاخره من هم این تجربه را زیستم و توانستم شاهد داستان خودم باشم و نقشی در آن بازی کنم.»
به لطف شجاعت آقای خطیب اکنون ما میدانیم که در این گوشه جهان و مدیترانه کودکانی مجبور بودند غذای گاو، کاکتوس یا علفی که بین آسفالت جادهها سبز میشود را بخورند. آنان باید درد گرسنگی میکشیدند و وقتی کاغذی برای نقاشی به آنان داده میشد قلبهایی میکشیدند که از تفنگ بیرون میآید، تنها با این امید که «سیاهی جنگ از میان برود و صلح جوانه بزند.»
«من رویایی ندارم»
آقای الخطیب ۴۰ قانون زمان حصر را نوشته که قرار است بهزودی در قالب کتابی منتشر شوند. مستند او بر همین بنیان و فرای یک سوژه خام سینمایی، کاوشی شاعرانه در قلب انسانی است. مثلا قانون ۳۵ را در فیلم اینگونه میشنویم:
«زمان، سختترین زندان آدمهای در حصر است،
شبی طولانی که لنگ میزند، اما هرگز تمام نمیشود.
حصر یعنی غرق بیانتها در زمان.
تحت حصر، فردا را نباید با آینده اشتباه گرفت.
فردا تنها زمان حال است که فراتر رفته است،
آینده زمانی است که ما روزی امیدوارش بودیم و هنوز منتظر آنیم.
تحت حصر، معلمها نمیدانند رابطه بین آینده و فردا را چطور توضیح دهند.
آنها دیگر از خیر پرسیدن این سوال ادبی از دانشآموزانشان گذشتهاند: که وقتی بزرگ شدی میخواهی چهکاره شوی؟
در حصر، مردم نسبت به آینده ناامیدند چون دیگر رویای فرداها را نمیبینند.
پس رویای شکست حصر را حفظ کن.
چراکه من دیگر رویایی ندارم.»
خطیب اکنون در آلمان پناهجو است و قطعیتی در مورد آینده ندارد. او اصرار میکند: «بعدازاین ماجرا کل چشمانداز من به جهان و به همه اصول و ارزشهای مادی که به آنها باور داشتم، عوض شد. در زمان حصر همهچیز از میان رفت و شکل دروغی بزرگ به خود گرفت. وقتی مرگ کودک یا پیرمردی را میبینید دیگر نمیتوان از هیچچیز مطمئن بود. همینالان که حرف میزنیم قتلعام هنوز دارد صورت میگیرد.»
این سالهای بقا چون زخمی بر دوربین کارگردان باقی ماندهاند. شاید او اینقدر برای دیگران و برای آرمان استقامت کرد که بخشی از انسانیتش را در یرموک از دست داد؟ حالا که در حال کارگردانی پروژههای بعدی خود در تبعید است میتوانیم بازیابی آن انسانیت ازدسترفته را ببینیم.