دو سال پیش در فوریه ۲۰۲۰، جشنواره فیلم برلین موسوم به «برلیناله» مطابق هرسال با حضور مهمانانی از سراسر جهان برگزار شد. تنها یک ماه پسازآن بود که کابوس دنیاگیری ویروس کرونا آغاز شد تا تصور کنیم که برلیناله ۲۰۲۰ انگار متعلق به جهانی دیگر بود. باورکردنی نیست که دو سال گذشته و هنوز نگران کروناییم؛ اما باید باور کنیم. جشنواره برلین ۲۰۲۲ روز پنجشنبه با نمایش فیلم «پیتر فون کانت» ساخته فرانسوا اوزونِ فرانسوی آغاز شد. شیوع سویه اومیکرون در چند ماه گذشته باعث شد چندین جشنواره ازجمله جشنواره ساندنس آمریکا (که برای دومین سال پیاپی بهصورت مجازی برگزار شد) و جشنواره روتردام هلند بار دیگر «مجازی» شوند. مسئولان برلیناله اما گفتند هر چه در توان دارند انجام میدهند تا این جشنواره بهصورت حضوری برگزار شود و چنین هم شد. این جشنواره احتمالا کروناییترین جشنواره تاریخ است و مقررات سختی دارد: استفاده از ماسکهای خاص، صندلیهای با فاصله و آزمایش روزانه مطبوعاتیها برای شرکت در جشنواره، حتی برای کسانی که سه دوز واکسن زدهاند.
اینهمه تمهیدات اما از شکوه برلیناله نکاسته است. در شب افتتاحیه شاهد حضور ۸۰۰ نفر از چهرههای مهم سینمای اروپا و جهان بودیم و هیئتداوران قوی امسال نیز کارش را به ریاست ام نایت شیامالان، کارگردان هندی-آمریکایی فیلمهای ترسناک، آغاز کرد. ریوسوکه هاماگوچی، برنده جایزه بهترین فیلم خارجی «گلدن گلوب» و نامزد اسکار در همین رشته دیگر عضو شاخص هیئتداوران است (قبلا گفتوگوی اختصاصی «ایندیپندنت فارسی» با او را منتشر کردیم.) از تکاندهندهترین لحظات شب افتتاحیه شاید حضور شهربانو سادات، کارگردان افغانستانی بود که با فرار از دست طالبان به برلین آمد. او با تشویق گسترده حضار روبرو شد.
فیلم افتتاحیه، بازسازی طنازانه اوزون (کارگردانی که اصولا طنازی دوست دارد) از فیلم «اشکهای تلخ پترا فون کانت» ساخته ورنر فاسبایندر، کارگردان افسانهای آلمانی در سال ۱۹۷۲ است. اوزون اما تغییری جنسیتی در این فیلم داده: فیلم فاسبایندر کاملا زنانه است و در تمام فیلم یک مرد هم مقابل دوربین نمیرود، اما مردها نقش شخصیت اصلی و بیشتر شخصیتهای فیلم اوزون را بازی میکنند. این البته برخلاف روحیه امسال برلیناله است که در آن حضور کمسابقه کارگردانان زن را در بخش مسابقه شاهدیم. از ۱۸ فیلم بخش مسابقه جشنواره، هفت اثر از کارگردانان زن است.
یکی از باسابقهترین این کارگردانان زن، کلر دنی، فیلمساز مولف فرانسوی است که با «دو سوی تیغ» با بازی ژولیت بینوش و ونسان لیندون، دو نفر از شناختهشدهترین ستارههای سینمای فرانسه، به برلیناله آمد؛ این فیلم به فرانسوی حداقل دو اسم دیگر هم دارد: «آتش» و «با عشق و خشم.» فیلم این کارگردان ۷۵ ساله که چند سال پیش با «بگذار آفتاب بیاید تو» همکاری بسیار موفقی با بینوش داشت، منتقدان شاید بیش از هر فیلم دیگری امسال منتظرش بودند؛ نتیجه اما حداقل به نظر من، مایوسکننده بود. فیلم ماجرای یک مثلث عشقی است: ژان (لیندون) و سارا (بینوش) با هم زندگی میکنند تا اینکه فرانسوا، مردی که سالها پیش معشوقه بینوش بوده و باعث آشنایی این دو شده است به زندگیشان بازمیگردد؛ بینوش حالا وسوسه بازگشت به معشوقه قدیمی را دارد. ژان علاوه بر این معضل باید با دردسرهای پسر نوجوانی سر کند که حاصل ازدواجش با زنی سیاهپوست از مارتینیک است و با مادربزرگش (مادر ژان) زندگی میکند. چنانکه از سینماگرانی در این سطح انتظار میرود، فیلم نقاط مثبتی دارد: لیندون در اوج خود هم کرامت و خودداری شخصیت ژان را به تصویر میکشد و هم اینکه چطور گاهی مواقع انگار از دنیا بیخبر است. بینوش آن روح رهاییطلب و درعینحال دردناکی را که در این سالها در آن به استادی رسیده است را اینبار نیز به طریقی خاص با شخصیتِ سارا تصویر میکند؛ اما رویهمرفته نه مثلث عشقی هیچوقت درستوحسابی شکل میگیرد و نه انگیزه و منطق شخصیتها معلوم میشود و نه داستان جانبی نوجوان مارتینیکی و مادری که به او تلفن نمیکند جا میافتد؛ نتیجه کار فیلمی مایوسکننده است.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
به غیر از اوزون و دنیِ فرانسوی، مهمترین چهره دو روز اول مسابقه یک کارگردان فرانسویزبان دیگر است که از باسابقهها محسوب میشود: ریتی پانِ کامبوجی که با فیلم «همهچیز خوب میشه» آمده است. فیلم جدید این کارگردان مولف، کولاژی از تصاویر و حرکات عروسکی و متنی به زبان فرانسوی است؛ نوعی جستار-فیلم درباره تمدن، تمامیتگرایی، دموکراسی، استثمار و رابطه انسان با محیطزیست. او در نشست خبری فیلم در توضیح سبک خود آن را با شعر مقایسه کرد و گفت همانطور که شاعر از صنایع ادبی مختلف استفاده میکند او نیز برای ابراز احساسات خود شیوههای مختلفی به کار میبرد.
او در پاسخ به برخی سوالها گفت دوست دارد بینندگان هر طور میخواهند با فیلم ارتباط بگیرند و لزوما نیازی به «درک» آن نیست و تاکید کرد که گاهی اوقات باید بیشتر از فیلم لذت برد تا به دنبال درک آن بود. «همهچیز خوب میشه» نام خود را از یک تیشرتی که یکی از معترضین میانمار پوشیده، گرفته است؛ آقای پان که خود در دوران جنایتهای حکومت خمرهای سرخ در کامبوج بزرگ شده است و در آثار خود از آن دوره الهام میگیرد، طبعا ارتباطی خاص با سایر کشورهای منطقه دارد و اغلب در کنار هنرمندانی همچون ویراستاکولِ تایلندی از بزرگترین کارگردان زنده آسیای جنوب شرقی قرار میگیرد. پان در سال ۱۳۹۷ در جریان جشنواره فجر به ایران نیز سفر کرد و با تعریف از سینمای ایران گفت تحت تاثیر جنبههای «رئال» آن بوده است.
فیلم پان بهخصوص با مضمون قوی سیاسی و چپگرایانه خود خیلی با برلیناله هماهنگی دارد، اما معلوم نیست به مذاق شیامالان و هیئتداوران امسال خوش بیاید یا نه. این کارگردان ۵۷ ساله که قبلا سابقه فتح جوایز بسیاری ازجمله جایزه «نوعی نگاه» جشنواره کن را هم دارد بههرحال با این فیلم نشان داد که به سطحی از پختگی رسیده است و نوعی سنت جستار-سینمایی را نمایندگی میکند که زمانی شاید ژان لوک گدارِ متاخر (با فیلمهایی مثل «فیلم سوسیالیسم») پرچمدار آن بود.
دو کارگردان زن دیگر نیز فیلمهای خود را روز جمعه عرضه کردند: اول، ناتالیا لوپز گالاردو که او را بیشتر تدوینگر دو کارگردان صاحب سبک مکزیکی کارلوس ریگاداس «نور صامت» و آمات اسکالانته «هلی» میشناسیم. گالاردو حالا با اولین فیلم خود «پیراهن جواهر» به برلین آمده است (او البته پیشازاین سابقه کارگردانی مشترک داشته اما این اولین فیلم تکی او است.) ریگاداس بین منتقدان فیلمهای بهاصطلاح «هنری» از محبوبترینها است و برخی میگویند یکتنه موج سومی در سینمای مکزیک ایجاد کرده است. سبک شاعرانه و رویاگون او در «پیراهن جواهر» هم به چشم میخورد.
داستان فیلم اما متکی به سبکی آشنا در سینمای منطقه است: سینمای کارتلهای مواد مخدر با عناصر آشنایی مثل خشونت علیه زنان، پلیس فاسد و شخصیتهای انسانی درگیر در نقاط مختلف ماجرا. لوپز گالاردو انگار تلاش کرده است سبک ریگاداسی را با سینمای کارتل پیوند بزند و نتیجه چندان دلچسب نیست. فیلم که در نقاط مرکزی مکزیک فیلمبرداری شده است، فیلمبرداری اکسپرسیونیستی قابل توجهی دارد، اما کمتر لحظات گیرا خلق میکند. تصمیم کارگردان برای تعریف غیرخطی داستان باعث شده است که اگر خلاصه فیلم را نخوانیم دنبال کردن داستان آن تقریبا غیرممکن میشود. در ضمن تا همین لحظه ظاهرا هیچ منتقدی منظور عنوان فیلم از «پیراهن جواهر» را نفهمیده (حداقل من و منتقد مجله «اسکرین» و سایرینی که با آنها صحبت کردم)؛ این خود نمادی از سردرگم بودن فیلم است.
دیگر فیلم بخش مسابقه که روز جمعه نمایش داده شد «خط» ساخته اورسولا مایرِ فرانسوی-سوئیسی است: داستان آشنای پیانیستی (با بازی والریا برونی تدسکی) که رویاهایش را در جوانی از دست داده و معلوم است که بخشی از تقصیر را بر گردن سه دختر خود میگذارد که با هیچکدام رابطه خیلی خوبی ندارد. کوههای باشکوه پسزمینه فیلم (احتمالا آلپ)، شخصیت دوستداشتنی دختر نوجوانی که با غلبه بر آسم خود در کلیسا آواز میخواند و در دل خود رابطهای ویژه با عیسی مسیح دارد و بازی قدرتمند برونی که به هر فیلمی توان و جذابیت میبخشد از نقاط مثبت فیلم است. رویهمرفته اما این فیلم همان مشکلی را دارد که در «دو لبه تیغ» دیدیم: شخصیتهای اصلی و انگیزههایشان قانعکننده از آب در نمیآیند تا «خط» هم از فیلمی متوسط بالاتر نرود.
بخش «پانوراما» که از بخشهای جنبی جشنواره است نیز روز پنجشنبه با نمایش «قهرمان هیچکس» از آلن گیرودیِ فرانسوی آغاز شد؛ کارگردانی که در کن حضور داشت، اما برای اولین بار به برلیناله میآید. فیلم او میکوشد کمدی فرانسوی با بنمایه نقد اجتماعی با موضوعاتی متنوع همچون همجنسگرایی، کارگران جنسی، جوانان عرب و حملههای تروریستی در شهر کوچکی در فرانسه باشد. اینهمه شخصیت متنوع و رنگارنگ کنار همدیگر میتوانند نوید فیلمی جذاب را بدهند بهخصوص که بازیگران و عوامل نیز خوب عمل میکنند؛ اما به قول پیتر بردشا، منتقد روزنامه «گاردین» لندن، کارگردان فیلمی ساخته که نه جدی و نه خندهدار است. در نمایش فیلم که با حضور خود گیرودی انجام شد، کمتر شاهد خنده حضار بودیم و این خود اولین خبر بد برای فیلم کمدی است.
این دقیقا نقطه مقابل فیلم کمدی دیگری است که در بخش «نمایشهای ویژه» جشنواره به نمایش درآمد و بینندگان را رودهبر کرد: «با آرزوی موفقیت برای شما، لئو گرانده» ساخته سوفی هایدِ استرالیایی با بازی بهیادماندنی اما تامپسون و دریل مککورمک. شاید این واقعیت که کیتی برندِ کمدین فیلمنامه را نوشته، باعث شده است این فیلم اینقدر مفرح باشد؛ اما تامپسون با اجرایی ستودنی نقش معلم میانسالی را بازی میکند که دو سال پس از فوت همسرش میخواهد دنبال تجربهای برود که در طول زندگیاش هرگز نداشته است؛ ارگاسم. او یک پسر جوان ایرلندی را با عنوان کارگر جنسی استخدام میکند تا برای اولین بار تجربیات جنسی جدیدی داشته باشد. فیلم در اواسط خود گاه کمی لنگ میزند، اما عموما ضرباهنگ موفقی دارد بهخصوص اگر به یاد داشته باشیم که تقریبا تمام آن گفتوگو بین دو نفر در اتاقی در یک هتل است. هنر فیلم آنجا است که علاوه بر مفرح بودن پرمایه نیز است و حرفهای بسیاری درباره زندگی معاصر، تفاوتهای نسلی و رابطه انسان با بدن و سکس برای گفتن دارد.
این فیلم البته در بخش مسابقه نیست؛ بخشی که تابهحال عموما مایوسکننده بود و فعلا باید منتظر آثار بزرگان دیگری همچون پائولو تاویانی و فیلیس ناجی باشیم.