جشنواره برلین روزهای سوم و چهارم خود را نیز پشت سر گذاشت؛ در حالی که فیلمهای مسابقه سریعتر از همیشه به نمایش درمیآیند. از شگفتیهای جشنواره امسال این است که مسئولان تصمیم گرفتند کل جشنواره را که معمولا نزدیک به دو هفته طول میکشد، ظرف شش روز به پایان برسانند و روزهای باقیمانده را به نمایش فیلم برای عموم مردم و خصوصا مردم محلی اختصاص دهند؛ حرکتی کمی عامهپسندانه که به فستیوالی جهانی مثل برلین نمیخورد.
مثل بسیاری چیزهای دیگر، دلیل این تصمیم همهگیری کرونا اعلام شد. در نتیجه، روز چهارم جشنواره (یکشنبه) در حالی پایان یافت که از ۱۸ فیلم بخش مسابقه که برای کسب خرس طلا رقابت میکنند، تاکنون ۱۳ فیلم نمایش داده شدند و تنها پنج فیلم باقی مانده است.
حدس زدن تمایل هیئتداوران همیشه سخت است و در میان فیلمهای امسال باید دید که آیا میل آنها به فیلمهایی با تم کنشگرایانه و سیاسی و حتی دیداکتیک و باضرباهنگ تند است یا برخی فیلمهای آرامتر؟ سوال دیگر این است که آیا داوران از میان خیل فیلمهای فرانسوی که امسال بخش مسابقه را قرق کردهاند، به یکی از آنها تمایل نشان میدهند؟ (از ۱۸ فیلم بخش مسابقه، ۹ فیلم به تنهایی یا مشترکا محصول فرانسهاند و یک فیلم هم از کبک کانادا و در نتیجه فرانسویزبان است)
در میان فیلمهای سیاسی، یکی از موارد قابل توجه «ربیعه کورناز علیه جورج دبلیو بوش» ساخته آندریاس درسن آلمانی است؛ سابقه جوایز سیاسی در برلین به این معنی است که این فیلم نیز شانس بالایی دارد. فیلم بر اساس کتاب خاطرات مراد کورناز نوشته شده است؛ شهروند ترکیهای مقیم آلمان که از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۶ در زندان گوانتانامو بود.
درسن در نشست خبری توضیح داد که کار را با تماس با آقای کورناز شروع کرده اما بعد از مدتی فهمیده که شخصیت اصلی داستان در واقع مادر او است. این است که فیلم او روایت نبرد قانونی ربیعه کورناز برای آزادی پسرش است. لیلا استیلر، نویسنده فیلمنامه هم گفت که در این فیلم خواسته است قصه عشق جهانی مادران را بگوید و افزود: «این فیلم داستان پیروزی صبر است که لزوما داستانی جذاب نیست.» او گفت بازیگران با سیاستمداران تشابه دارند چرا که هر دو باید با حقیقت بازی کنند.
ملتم کاپتان، بازیگر نقش اول، نیز در نشست خبری حضور داشت و در پاسخ به سوالی گفت که این فیلم بیش از آنکه روایتگر تخاصم تمدنها باشد، نشانگر برخورد و تماس آنها است. بازی هنرمندانه خانم کاپتان با تحسین گسترده منتقدان مواجه شد و یک روزنامهنگار مکزیکی در نشست خبری پیشبینی کرد که او میتواند خرس طلای بهترین بازیگر را از آن خود کند که با تشویق حضار روبهرو شد.
اما فیلم دیگری که میتواند شانس جدی خرس طلا باشد، «با جین تماس بگیر» ساخته فیلیس نیگیِ آمریکایی است. این دومین فیلم خانم نیگی ۵۹ ساله است که فیلم قبلیاش در مقام کارگردان، «خانم هریس»، ۱۷ سال پیش ساخته شد. البته او هفت سال قبل فیلمنامه «کارول» را نوشت که پدیدهای مهم در سینمای جهان بود و باعث شد نیگی نامزد اسکار شود.
«با جین تماس بگیر» داستانی است که در دهه ۱۹۶۰ در شیکاگو آمریکا میگذرد؛ قصه اینکه چطور زنی از یک خانواده طبقه متوسط با عادات محافظهکارانه این طبقه به گروهی از فمینیستها میپیوندد که برای دسترسی زنان به حق سقط جنین، علیرغم غیرقانونی بودن آن، تلاش میکنند.
در سالهای اخیر، چندین فیلم با موضوع سقط جنین در جشنوارهها موفق بودهاند اما ویژگی «با جین تماس بگیر» این است که پیمایه قوی سیاسی، کنشگرانه و تاریخی دارد و بیشتر یادآور «دادگاه شیکاگو ۷» آرون سورکین است تا «رویداد» آدری دیوان که در جشنواره ونیز ۲۰۲۱ شیر طلایی را از آن خود کرد. در واقع در حالی که فیلمهایی مثل «رویداد» به سقط جنین بیشتر به عنوان مشکلی شخصی میپردازند که رابطه زن با جهان پیرامونش را تعریف میکند، «با جین تماس بگیر» نشان میدهد که چطور مشکل سقط جنین میتواند به موضوعی اجتماعی بدل شود که در جو دهه ۱۹۶۰ آمریکا، میتواند به جرقه زدن آگاهی سیاسی زنی از طبقه متوسط منجر شود؛ زنی که شوهر وکیلش مدعی است: «به نظر من زنان باید بتوانند به هر شغلی که میخواهند برسند» اما در عین حال از فعالیتهای همسرش راضی نیست؛ چون از او انتظار دارد بیشتر در خانه غذا درست کند.
خانم نیگی درنشست خبری، در مورد تاثیرهای سینمایی خود از سینمای آلفرد هیچکاک، سینمای رئالیستی بریتانیا، فرانسیس بیکن و فیلمهایی همچون «پاریس-تگزاس» و «جنگیر» سخن گفت. با این همه، این ادعا شاید کمی غریب به نظر برسد؛ چون به جز بعضی ارجاعهای مشخص به هیچکاک، این فیلم از نظر بصری متوسط است و شاید همین باعث شود نتواند در برلین هنریدوست به جایزه برسد.
با این حال فیلم نیگی شایسته دیده شدن در سطح وسیع است و این واقعیت که با بودجهای نسبتا پایین ساخته شده است، آنرا تحسینبرانگیزتر هم میکند. «با جین تماس بگیر» از آن جمله فیلمهایی است که خیلی بینندگان آن شاید به محض بیرون آمدن از سالن سینما به کارزاری سیاسی بپیوندند و در شرایطی که حق سقط جنین در آمریکا جدا به خطر افتاده، این فیلم بهموقع از راه رسیده است.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
در ضمن نیگی نشان میدهد که پشت دوربین و به عنوان کارگردان حرفهایی برای گفتن دارد. او در نشست خبری گفت که پروژه بعدیاش قرار است باز هم فیلمی درباره به زنان بالای ۴۰ سال باشد که بر خلاف کلیشه موجود لزوما از زندگی خود ناراضی نیستند. این کارگردان در ضمن افزود: «البته آدم اگر راجع به مردان بنویسد و بگوید، همیشه ساختن فیلم آسانتر میشود!»
از این دو فیلم کنشگرانه که بگذریم، به یکی از دلنشینترین فیلمهای برلیناله امسال میرسیم: «بازگشت به خاک» ساخته لی روئیجون از چین؛ فیلمی که نشان میدهد اگر با فیلمهایی که ضرباهنگ آرام دارند با شکیبایی برخورد کنیم، به نتیجه میرسیم. این کارگردان جوان (۳۸ ساله)، متولد منطقه گانسو در شمال غربی چین، سالها است که با فیلمهایی که در مورد زندگی روستایی در کشورش میسازد، به یکی از اصلیترین چهرههای سینمای مستقل بدل شده است.
قصه «بازگشت به خاک» از ازدواج کشاورزی در یک روستا با زنی آغاز میشود که مشکل کنترل ادرار دارد و در خانواده تحقیر میشود. تازهداماد نیز به علت اینکه فرزند کوچک خانواده است، به نظر میرسد که تحت سرکوب برادرهای بزرگتر است. در طول فیلم، ما بهتدریج شکل گرفتن رابطهای عاشقانه و انسانه بین این دو کشاورز را میبینیم؛ اینکه زندگی آنها چطور با بقیه روستاییان، تجار ثروتمند شهری و سایر عوامل گره خورده است.
هنر فیلم در اینجا است که از فضای روستایی نه درکی رمانتیک و خیالپردازانه دارد و نه فقرنمایانه است؛ در واقع هر بینندهای میتواند در دو قهرمان قصه هم انسانیتی عام بیابد و هم مصائب شرایط سخت و دشوار زندگی روستایی در این بخش از چین را درک کند. «بازگشت به خاک» شاید بیش از هر چیز یادآور ظرفیت انسان برای عشق به انسان است؛ ظرفیتی که همیشه به واقعیت تبدیل نمیشود.
دیگر فیلم آرام آسیایی بخش مسابقه برلیناله «نانا» یا «قبلا، حالا و بعدا» محصول اندونزی و ساخت کامیلا آندینی است؛ یک کارگردان جوان دیگر که ۳۵ سال دارد و فیلمسازی پرکار محسوب میشود. این ششمین فیلم بلند او در مقام کارگردانی است و به غیر از آن، در یک فیلم به عنوان نویسنده و یک فیلم به عنوان تهیهکننده هم مشارکت داشته است.
فیلم به مردم جزایر سوندا در اندونزی تقدیم شده و نقطه قوت آن هم دقیقا همین به تصویر کشیدن ماهرانه زندگی خانوادهای در سوندا در حوالی دهه ۱۹۶۰ است. اوجگیری حزب کمونیست اندونزی و سرکوب خونین آن در کودتای ۱۹۶۶ از جمله پسزمینههای داستان «نانا» است؛ گرچه هرگز مستقیم به آن اشاره نمیشود و تنها در سطح مواردی مثل شنیدن خبر برکناری سوکارنو از رادیو و پچپچ روستاییان درباره به کمونیست بودن یک قصاب زن در بازار محلی است.
منتقدان به تمهای فمینیستی «نانا» توجه کردهاند؛ اینکه چطور شخصیت زن اصلی استقلال خود را مییابد و با معشوقه همسرش رابطهای خواهرانه برقرار میکند و رابطه او با دختر کوچکش که بر بنیان قدرتبخشی و رهاییجویی است. قوت اصلی کار آندینی در فضاسازیهای بینظیری است که باعث میشود فکر کنیم واقعا به سوندای دهه ۱۹۶۰ بازگشتهایم و جایی میان خانههای زیبای چوبی و جنگلهای سرسبز قدم میزنیم.
انتقادهای اجتماعی به شیوهای ظریف در فیلم گنجانده شدهاند و به همین علت شاید اغلب کلیتر از آن باشند که بتوان به آنها توجه کرد. ضعف فیلمنامه و داستان و نبود پیرنگ قوی نیز از نقاط ضعف فیلماند؛ اما فیلمبرداری بینظیر باتارا گوئمپار بیشک سزاوار جایزه است.
دو فیلم اروپایی دیگر نیز در بخش مسابقه به نمایش در آمدند: «الفبای سریع عشق» از آلمان (محصول مشترک با فرانسه) ساخته نیکولت کربیتزِ آلمانی و «مسافران شب» محصول فرانسه، ساخه میخائيل هرز.
«الفبای سریع عشق» موضوعی دارد که در سالهای اخیر چند باری به آن پرداخته شده است؛ رابطه عاشقانه زنی میانسال با پسری جوان (حتی شاید نوجوان). این بار این زن بازیگری مشهور و پسر جوان یک بزهکار است؛ واقعیتی که در سفر عاشقانه مشترک این زوج به سواحل جنوب فرانسه، درام دقایق پایانی فیلم را رقم میزند. فیلم یادآور سبک قصهگویی همراه با شاعرانگی سینمای آلمان است (بهخصوص با صدای راوی که نکاتی را در مورد الفبا تعریف میکند) اما شخصیتهای آن خوب تعریف نمیشوند و رابطه این دو عاشق (بر خلاف دو عاشق فیلم «بازگشت به خاک») نه جذبمان میکند، نه ما را به خنده میاندازد و نه برایمان سوال ایجاد میکند؛ همین باعث شده است این فیلم موفقی نباشد.
«مسافران شب» یک نکته دارد که آن را بر بسیاری فیلمهای دیگر بخش مسابقه برتری داده است: شارلوت گینزبورگ، بازیگری که تنها به صرف حضورش میتواند فیلمی را متحول کند. این فیلم از دهه ۱۹۸۰ آغاز میشود؛ زمانی که فرانسه با پیروزی فرانسوا میتران، نامزد سوسیالیست، در انتخابات ریاستجمهوری به دورهای جدید از تاریخ خود وارد میشود. آن روزها بسیاری امیدوار بودند این آغاز پایان نظام سرمایهداری در فرانسه باشد؛ امیدی که خیلی زود نقش بر آب شد.
شخصیت گینزبورگ مادر خانوادهای چهارنفره است که پدر بهتازگی آن را ترک کرده و حالا مادری که در تمام زندگیاش هرگز کار نکرده است، باید به دنبال کار باشد و در عین حال با پسر و دختر نوجوانش سر کند که اولی در مدرسه اوضاع خوبی ندارد و دومی بهشدت درگیر فعالیت سیاسی است. مادر شغل خود را در برنامهای رادیویی به نام «مسافران شب» پیدا میکند که خود در روزهای بیخوابی به آن گوش میکرده است. شخصیت جدیدی نیز از همین طریق بهزودی به داستان وارد میشود: دختری خیابانخواب که یکی از مهمانهای برنامه رادیویی است؛ طلولا با بازی نوئی آبیتا، ستاره جوان ۲۲ ساله که کارش را در ۲۰۱۷ با «آوا» شروع کرد و از آن پس در چند فیلم دیگر نیز ظاهر شد و نامزد جایزه سزار (اسکار فرانسه) هم شده است.
این عوامل در کنار هم داستانی موفق میسازند که نقطهضعفش شاید فقدان فضاسازی وسیعتر سیاسی-اجتماعی جامعه ملتهب فرانسه در دهه ۱۹۸۰ باشد. از نکات دیگر داستان فیلم این است که در آن تنش کم پیدا میشود و علیرغم اینکه میتوان سناریوهای ترسناک متعددی را پیدا کرد، انگار همهچیز عموما خوب پیش میرود؛ طلولا از خیابان به اتاق مهمان خانواده میآید و حتی وقتی دوباره به علت بازگشت به موادمخدر مشکل پیدا میکند، آزارش به بقیه نمیرسد. شخصیت گینزبورگ همیشه هم مهربان است و هم شکیبا. مردانی که با آنها رابطه دارد، هیچ کدام بدی نمیکنند. پسر و دختر نوجوان هم به نظر راه خود را در زندگی پیدا میکنند. این به نظر من به خودی نقطهضعف نیست؛ میتوان گاهی به نیمه پر لیوان نگاه کرد و از پتانسیل رفتار انسانی آدمها گفت.
آنچه «مسافران شب» را فیلمی دوستداشتنی میکند، دقیقا همین انسانیت موجود در جایجای آن است که شخصیت گینزبورگ با آن صدای بینظیر و وسوسهکنندهاش تجسم انسانی آن است. اگر هیئتداوران سلیقه خرج دهند، گینزبورگ میتواند برای اولین بار به جایزهای در برلین برسد (او پیش از این دو بار نامزد و یک بار برنده جایزه بهترین بازیگر زن در جشنواره کن شد. او هفت بار نامزد و دو بار برنده جوایز بازیگری سزار شد)
فراوانی فیلمهای فرانسویزبان در بخش مسابقه برلیناله باعث شد نگارنده در کافههای برلین هم ناخودآگاه به فرانسوی سفارش دهد! اما یکی از این فیلمها نه از اروپا که از تنها بخش فرانسویزبان آمریکای شمالی یعنی مناطق فرانسویزبان کانادا میآید. کارگردان فیلم نه از ایالت نامآشنای کبک که اهل ایالت مهجور نیوبرانزویک است که آنجا هم فرانسوی زبان رسمی است و از کمدرآمدترین و کمتوسعهترین نقاط آمریکای شمالی محسوب میشود.
دنیس کوت که خود را بخشی از سینمای کبک میداند، با فیلم «آن نوع تابستان» به برلیناله آمده که تا الان شاید بدترین فیلم بخش مسابقه بوده است؛ داستان اردوگاهی برای زنانی که بیماریهای جنسی مختلفی دارند و باید ۲۶ روز را با یک درمانگر روابط جنسی آلمانی بگذرانند که میکوشد به آنها برای برخورد با مشکلاتی همچون اعتیاد به رابطه جنسی و هایپرسکسوآلیته کمک کند.
تقریبا تمام فیلم صحبتهای چند دختر جوان حاضر در اردوگاه در مورد مشکلاتشان است؛ به جز دقایقی که ۲۴ ساعت استراحتی که به شخصیتها داده شده است، به تصویر کشیده میشود؛ اما فیلم نه چفت و بستی دارد، نه خیلی لحظات بهیادماندنی خلق میکند، نه شخصیتهایش قوام چندانی مییابند. کوت که در مونترال زندگی میکند، گفته این فیلم را ساخته است تا جای خالی فیلمی که «جنسیت موضوع محوری آن باشد» را در سینمای کبک پر کند و از پرهیزکاری زیادی این سینما بپرهیزد. اما بعید است این چهاردهمین فیلم کارگردان ۴۸ ساله در برلیناله یا سینمای کبک جایگاهی رفیعی پیدا کند. البته باید دید سایر منتقدان با نظر منتقد ایندیپندنت فارسی موافقاند یا خیر!
برلیناله فعلا با سرعت پیش میرود و سه روز دیگر وقت دارد تا فیلمهای باقیمانده در بخش مسابقه و سایر بخشها را نمایش دهد و نتیجه جوایز را اعلام کند. امسال بر خلاف بیشتر سالهای اخیر، از فیلم ایرانی در بخش مسابقه خبری نیست اما فیلمهای ایرانی سایر بخشها نیز این سه روز آخر به نمایش درمیآیند که حتما در موردشان خواهیم نوشت.