امیر هوشنگ ابتهاج، ه.ا.سایه، آخرین بازمانده از نسل اول شاعرانی بود که شعر نو پس از نیما یوشیج را شکل دادند و در تثبیت آن کوشیدند و البته کامیاب نیز شدند.
از جمع شاعرانی چون احمد شاملو، سیاوش کسرایی، اسماعیل شاهرودی، نصرت رحمانی و بعدها مهدی اخوان ثالث، سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، فریدون توللی، نادر نادرپور، یدالله رویایی، سیمین بهبهانی، فریدون مشیری، اسماعیل خویی، منوچهر آتشی، محمد علی سپانلو، سیمین بهبهانی، حسین منزوی، فریدون مشیری و ... که جمع باشکوه شاعران معاصر ایران را شکل دادهاند، تنها او و رویایی با ما مانده بودند و اکنون با غروب خورشید زندگی ابتهاج، سایه حضور او نیز با شعرهایش و در شعرهایش امتداد خواهد یافت.
در میانه نیما و شهریار
ابتهاج با شعر کلاسیک آغاز کرد. ۱۹ سال بیشتر نداشت که اولین دفترش، مجموعهای از چند غزل را به نام « نخستین نغمهها» در زادگاهش رشت به چاپ سپرد و بعد راهی تهران شد.
در تهران از یک سو، به محفل نیما راه یافت و با کسانی چون مرتضی کیوان، سیاوش کسرایی و احمد شاملو آشنا و دمخور شد و از سوی دیگر، مانند همانها به حزب توده گروید و چنان شد که شعرش و زندگیاش از آن پس به سیاست نیز درآمیخت؛ با شروعی کم و بیش مشابه دیگران و تحت تاثیر فشار حزب و دیدگاههای جدید نادم از انتشار اولین دفترش و پشیمان از راهی که تا آن روز در شعر پیموده بود.
در سال ۱۳۳۰، وقتی که ۲۴ ساله بود، دومین دفترش «سراب» را منتشر کرد که شاید امروز که به آن مینگریم و بازمیخوانیمش، بیش از شعرهایش، مقدمه ابتهاج بر آن دفتر توجه و تامل برانگیزد و در یاد بماند.
او نیز چنان که شاملو از انتشار نخستین دفترش، «آهنگهای فراموششده» برائت جسته بود، در «پیشگاه مردم» با «پیام و پیمان» از شعرهای قبلی خود عذرخواست، به انتقاد از خود برخاست و قول داد که شعرش، آوازش را « در دل این شب تنگ» سر دهد و «این آواز را که سرگذشت رنج و رزم پرشکوه انسانهاست، از میان حصارهای ویران این شب خونآلود، به گوش دورترین ستاره بیدار آسمان» برساند.
در آن سالها، ابتهاج جوان، اغلب شعرهایش را در مجله «کبوتر صلح» منتشر میکرد. پس از «پیام و پیمان» با مردم، شعر شبگیر را در همین نشریه منتشر و در سال ۱۳۳۲، مجموعهای از اشعار با مضامین سیاسی و با همین نام را منتشر کرد.
از آن پس، در مجموعههای شعرهایش، زمین (۱۳۳۴)، چند برگ از یلدا (۱۳۴۴)، تا صبح شب یلدا (۱۳۶۰) یادگار خون سرو (۱۳۶۰) همین راه و روش را پی گرفت.
اما او در جوانی همان قدر که به نیما نزدیک شد، به شهریار هم نزدیک شد و چه بسا نزدیکتر. رابطهای عاطفی و دوستانه بین آن دو شکل گرفت. ابتهاج در شعرش هم میان این دو قطب در نوسان ماند. هرچند، در گذر ایام، میل و گرایشش به سنت ادبی پیش از نیما، به غزل و مثنوی افزایش یافت. در کنار چند شعر نو، بیشتر غزلهایش بر ذهن و زبان خوانندگانش جاری شد، خاصه آنکه به دلیل نزدیکیاش به اهالی موسیقی، و مدیریتش بر بخش موسیقی رادیو در نیمه اول دهه پنجاه، بسیاری، غزلهایش را با صدای کسانی چون محمدرضا شجریان و آهنگسازی کسانی چون محمدرضا لطفی شنیدند.
چند تصنیف هم نوشت که معروفترین آنها، «تو ای پری کجایی؟» است با آهنگسازی همایون خرم و صدای حسین قوامی.
وفاداری تمام و کمالش به مکتب عراقی و معیارهای زیباییشناسانه این مکتب، و دلباختگیاش به حافظ که در تصحیح و دیوان او (حافظ به سعی سایه) نیز خود را نشان داد، معبری مطمئن بود برای اینکه مقبول طبع مخاطبانی افتد که هنوز هم مکتب عراقی و سرآمدنش مانند حافظ و سعدی و مولوی را نقطه اوج ادبیات فارسی میدانند.
این همه اما باعث شد تا از همان آغاز، در جرگه نو کلاسیکها یا نوقدماییها، جایی درخور بیابد؛ گرچه حزب توده و هوادارانش بسیار کوشیدند که از او تصویر شاعری پیشرو و نوگرا ارایه کنند، اما او نه در شعرهای نیمایی و نو و به طریق اولی نه در غزل و مثنویهایش، مسافر مسیرهای ناپیموده نشد؛ با زبانی هموار و سالم و پاکیزه و موزون و تصاویری شفاف اما همیشه نه چندان بدیع، مضمونی آمیختهی عشقی شاعرانه و خلوتگزین و پیامی اجتماعی و مردمپسند و نگاهی رمانتیک.
ابتهاج، که به احتمال فراوان بیشتر با غزلهایش به یادها بماند، نه اما در تغزل، زبان و تصاویر جدید و خطرهای کسانی مانند منوچهر نیستانی و حسین منزوی را پیشه کرد و نه در پرداختن به مضامین اجتماعی و سیاسی و زبان و بیانی تازه در غزل، مانند سیمین بهبهانی راهی متفاوت را در پیش گرفت. در مسیری آزموده شده، اما مطمئن گام برداشت که بزرگترین خطرش این بود که باید نه تنها با هماوردانی چون حافظ از اعصار دور، بلکه با شاعری که بسیار اوقات ملجاء و مامنش بود، یعنی محمد حسین شهریار رقابت کند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
به دشواری بتوان گفت که ابتهاج از چنین رقیبانی پیشی گرفته است، اما منصفانه که بنگریم، در این رقابت، چندان هم عقب نماند و با برخی از غزلهایش، بهویژه برای ذهنهای آموخته و دوستدار این شیوه سخنپردازی، زبانی گویای روزگار شد.
کامیاب در شعر و ناکام در سیاست
هراندازه که ابتهاج در شعر و ادب و موسیقی قدر و ارج دید و کامیاب شد، در سیاست ناکامی را تجربه کرد. گرچه میگفت که هرگز عضو حزب توده نبوده است، اما در همراهی با این حزب از هیچ چیز فروگذار نکرد.
براساس دستورالعملهای حزب شعر نوشت، در کانون نویسندگان ایران همراه دوستانش تا آنجا پیش رفت که از کانون اخراج شد و از پایهگذاران شورای نویسندگان و هنرمندان شد که بازوی فرهنگی- ادبی حزب به شمار میآمد. حتی بهخاطر حزب توده در سال ۱۳۶۲ زندانی شد و یک سال بعد با وساطت شهریار و تظلمخواهی او از علی خامنهای، از زندان رهایی یافت. مشهور است که شهریار به خامنهای نوشته بود: «وقتی سایه را زندانی کردند، فرشتهها بر عرش الهی گریه میکنند.»
پس از زندان، اما هنوز چندان دلبسته حزب و همسایهای بود که در همان سال ۱۳۳۰ در شعر «شبگیر» در وصفش نوشته بود:«دیرگاهی است که در خانه همسایه من خوانده خروس» که وقتی نزدیکترین یار و همراهش، سیاوش کسرایی، پس از تبعید به مسکو، از حزب و برادر بزرگ پیوست، به پپشتیبانی این دو، از همراه سالیان دور و دراز خود برید.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اما، ابتهاج که همچنان خود را به سوسیالیسم وفادار میدانست، لباس سیاست را از تن خود و شعرش کند و بیش از پیش با مضامینی مشغول شد که نظیرش را میتوان در ادبیات صوفیانه کلاسیک یافت.
او که در دهه ۳۰، با انتشار کتاب شبگیر و شعرهایی مثل دیرست گالیا، یکی از موثرترین و پرخوانندهترین کتابهای شعر سیاسی را سروده بود، در آخرین اثر منتشر شدهاش، به مثنوی بلند «بانگ نی» رسید.
این دوری از سیاست، او را با زندانبان سابق هم تا حدودی بر سر مهر آورد. هم با جمهوری اسلامی و هم با اسلام و تشیع. هم در شعرهایش برخلاف آنچه بدان شهره بود، به پیرامونش کمتر توجه نشان دهد و هم در خاطراتش که در دو جلد منتشر شد، از گریستن خود در روز عاشورا برای امام سوم شیعیان سخن گفت.
و گویی این تاوان سنگینی است که شعر در سرزمینی میپردازد که هرگز از قدرت و سیاست، و دو گزینه ایستادن یا کرنش در برابرش رهایی نداشته است.
ابتهاج نام و شعرش را با سیاست و نگاه اجتماعیاش متمایز کرد و خوانندگانش را بر سر شوق آورد، اما گویی در زندگیاش خود از همین سیاست بود که زخم خورد.
تردیدی نیست درباره باورها و مواضع سیاسی شاعرانی چون ه. ا. سایه نیز قضاوت خواهد شد، اما این قضاوت هرچه باشد این واقعیت را کمرنگ نمیکند که بسیارانی چه آنها که در کتابها خوانده و چه آنها که در نوارها شنیدهاند، شعرهایی از ابتهاج را در جان و زبان خود حفظ خواهند کرد و چه بسا بارها ناچار شوند که همسخن با او بگویند:
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند
نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند