در چهار ماهی که از آغاز قیام مردمی برای آزادی در ایران میگذرد، شاهد اقدامهای نمادین بسیار برای ابراز حمایت از این قیام در کشورهای گوناگون، از شرق تا غرب، بودهایم. این اقدامهای نمادین البته مایه دلگرمی جوانانی است که با شهامتی ستایشانگیز به رویارویی با ماشین سرکوبگر جمهوری اسلامی ادامه میدهند. اما آیا همه این اقدامهای نمادین، بهراستی، به سود جنبش آزادی ایرانیان است؟ آیا بعضی قدرتهای بیگانه و پارهای از فعالان دانشگاهی، رسانهای و فرهنگی در غرب از آنچه در ایران میگذرد برای تسویه حساب با مخالفان و رقیبان درونی خود بهره نمیگیرند؟ از همه مهمتر، آیا بعضی از این حمایتهای نمادین تصویر واقعی جنبش ایرانیان را مکدر نمیکند؟
پاسخ به این پرسش آسان نیست. در تظاهرات متعددی که در شهرهای گوناگون اروپا دیدیم، صدها و گاه هزاران شهروند اروپایی بیآنکه پیوندی ویژه با ایران داشته باشند، وارد صحنه شدند تا از نبرد ایرانیان حمایت کنند بیآنکه در انتظار امتیازی برای خود باشند.
اما اگر از سطح شهروندان عادی فراتر برویم، بسیاری از حمایتهای نمادین از قیام ایرانیان، خواسته یا ناخواسته، در جهت تحریف ریشهها و هدفهای این قیام قرار داشته است. اولین تحریف که خیلی هم بهسرعت نشر پیدا کرد، تقلیل این جنبش به یک حرکت اعتراضی علیه «حجاب اسلامی» بود. قدم بعدی، ارتقای این تحریف به نام جنبش فمینیسم جهانی بود.
این دومین تحریف در سال ۱۳۵۷ نیز صورت گرفت. بسیاری از روشنفکران غربی با این ادعا به میدان آمدند که «انقلاب اسلامی» خمینی و همگنان چپگرای او به «آزادی واقعی زنان» بهجای «آزادی ظاهری» که رضا شاه و محمدرضا شاه عرضه کرده بودند، خواهد انجامید. ژان پل سارتر و میشل فوکو، دو فیلسوف آلامد فرانسه در آن زمان، حتی به زیارت «امام خمینی» در نوفل لوشاتو رفتند و او را بهعنوان «منادی آزادی انسانی» ستودند. سارتر سپس «گرلفرند» دیرین خود، سیمون دوبوار، را در راس یک هیئت هشت نفره از فعالان فرانسوی «حقوق زن» به تهران فرستاد. این هیئت یک هفته بعد از قیام زنان تهران علیه حجاب اجباری به ایران رسید و با میزبانی دختر آیتالله طالقانی و دختر مهندس بازرگان و سپس دیدار با طالقانی و خمینی، البته با پذیرفتن حجاب اسلامی و پوشیدن «مانتو» عنوان شد که اسلام پرچمدار فمینیسم در ایران خواهد بود.
تحریف دیگر، در آن زمان، توصیف ائتلاف ارتجاع سرخ و سیاه بهعنوان قیام ملی علیه امپریالیسم بودــ ادعایی که هم سرخها و هم سیاهها در عالم ارتجاع برای پوشاندن اشتباهها، اگر نخواهیم بگوییم جنایتهای خود، به کار گرفتند.
امروز، تحریف دیگری نیز مطرح است: قیام مردمی ایران علیه مذهب شیعه و دین اسلام است. این تحریف در واقع به سود گردانندگان جمهوری اسلامی است که در واقع، نه جمهوری است و نه اسلامی. مبلغان و مشاطهگران رژیم خمینیگرا مدام تکرار میکنند که هدف واقعی معترضان «نابودی کامل اسلام» در ایران است. اخبار جعلی درباره سوزاندن مساجد، تخریب حسینیهها و پاره کردن قرآن جزو تبلیغات روزمره رژیم است. اما واقعیت این است که در هیچ نقطه از ایران نه مسجدی تخریب شده است، نه قرآنی را پاره کردهاند و نه شعاری علیه دین داده شده است. این واقعیت که هیچ مقام سنتی مذهبی، چه شیعه و چه سنی، ادعاهای رژیم را تایید نکرده است نشان میدهد که قیام مردمی ایران امروز علیه استبداد، فساد، سرکوب و بیلیاقتی رژیم است. بهعبارت دیگر، این یک پدیده سیاسی است و بههیچوجه نباید یک شکاف دینی یا مذهبی تلقی شود.
بعضی مخالفان «اصلاحطلب» رژیم این تحریف را به نوعی دیگر عرضه میکنند. آنان از معتزله یاد میکنند که دوران خلافت عباسی میکوشیدند با وامگیری از دانش محدودشان از فلسفه یونانی، نسخه قابلقبولتری از اسلام عرضه کنند. امروز، حتی گروهی را میبینیم که خود را «نومعتزله» میخوانند و متوجه نیستند، یا نمیخواهند باشند، که مسائل سیاسی یک جامعه را نمیتوان در چارچوب دیانت به هر شکل آن حل کرد. «نومعتزلهگران» در ماه مه گذشته کنفرانسی در فرانسه تشکیل دادند که تبدیل شد به رقصی روشنفکرانه پیرامون شعار «اسلام راهحل است».
اما به گمان من، اسلام یا هر دین دیگر، در هر شکل، بهمحض ورود به دنیای سیاست تبدیل میشود به ایدئولوژی و در نتیجه، مقام و فایدهاش، اگر فایدهای داشته باشد، بهعنوان دین را از دست میدهد.
مبارزه امروز مردم ایران در واقع علیه دین نیستــ مبارزهای است برای بازگرداندن دین به جای مناسب خودش و در نتیجه، جلوگیری از تبدیل آن به یک ایدئولوژی مبتذل.
تحریف بعدی که این روزها تکرار میشود قیام مردم ایران را شورشی علیه روحانیون یا آخوندها معرفی میکند. البته، صحنههای عمامهپرانی این تحریف را تقویت میکند. اما نگاهی گستردهتر و عمیقتر نشان میدهد که این قیام علیه نظام سرکوبگری است که بعضی گردانندگان آن لباس روحانیت پوشیدهاند. این واقعیت که آیتالله علوی بروجردی در قم و شیخ عبدالحمید اسماعیلزهی در زاهدان، اولی شیعه و دومی سنی، هنوز هزاران تن را به جلسات و موعظههای خود جلب میکنند نشان میدهد که دلگیری یا حتی ضدیت با روحانیت بهطور کلی هدف اصلی این قیام نیست.
تحریف دیگر، که رسانههای ٰرژیم و مشاطهگران اجارهای تکرار میکنند، این است که قیام کنونی مردم ایران فقط شخص آیتالله علی خامنهای را هدف قرار داده است. در این تردید نیست که خامنهای بهعنوان حلقه اصلی این زنجیر خشم معترضان را برمیانگیزد. اما قیام کنونی علیه او یا هر فرد دیگر نیستــ علیه یک نظام، یک سیستم و یک ساختار مافیاییـنیهیلیستی است که بر ایران مسلط شده است و میکوشد تا هویت ایرانی ما را لگدمال کند. جالب اینجاست که بعضی چهرههای سیاسی، امنیتی و اقتصادی رژیم نیز میکوشند تا نورافکن را روی چهره خامنهای متمرکز کنند به این امید که، اگر لازم شد، با حذف او یا با مرگ طبیعیاش، کل نظام را به سود خودشان نگه دارند. در این متن است که رسانههای رژیم خامنهای را «رهبر امت اسلام»، «موسای زمان» و «ولیامر مسلمین» میخوانند. آیتالله مصباح یزدی تاکید میکرد که «اسلام امروز یعنی اطاعت محض از رهبر». همین تز را پییر دورتینگه، مبلغ اجارهای نظام خمینیگرا، در سطح اروپا تبلیغ میکرد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
همه تحریفات بالا را در شماره ویژه مجله «شارلی ابدو» در ماه جاری میبینیم. این مجله که از سالها پیش هدف حمله تروریستهای اسلامی بوده است، شماره ویژهاش را به قیام مردم ایران اختصاص میدهد و تعدادی کاریکاتور از خامنهای عرضه میکند. کاریکاتورها از میان ۳۰۰ کاریکاتور که هنرمندان بیش از ۳۰ کشور، از جمله ایران، عرضه کردهاند انتخاب شدهاند.
مطالعه دقیق این ویژهنامه ۱۶ صفحهای نشان میدهد که دبیران شارلی ابدو نتوانستهاند یا نخواستهاند بپذیرند که قیام مردم ایران در پی آزادی و احیای هویت ایرانی است. کاریکاتورها و مقالات متعدد این ویژهنامه این تصور را به وجود میآورد که قیام مردم ایران به حقوق زنان، مخالفت با شیعه یا اسلام بهطور کلی یا خواستههای قومی محدود است. یک ستوننویس این ویژهنامه، آنتونیو فیچتی، حتی ادعا میکند که «انقلابها معمولا هدف آزادیهای سکسی را در نظر دارند و این امر بهویژه در انقلاب (کنونی) ایران صادق است». در رژیمی که دختر ۹ ساله را به نکاح وامیدارند و «نکاح آسان» از طریق ازدواج موقت (صیغه) رسما عرضه میکنند، این ادعا که جوانان بهدلیل سرخوردگی جنسی قیام کردهاند نشانه بیاطلاعی از واقعیت ایران است.
یک ستوننویس دیگر شارلی ابدو، ناتاشا دیواندا، میکوشد قیام کنونی مردم ایران را شعبهای از جنبش «قوم کرد» جلوه دهد. او حتی مدعی است که شعار «زن، زندگی، آزادی» را عبدالله اوجالان، رهبر کردهای ترکیه که اکنون در زندان است، هدیه کرده است. نام واقعی مهسا امینی «ژینا» بود و از آنجا که او کرد بود، حجاب سفت و سخت نداشت! او میافزاید: «کردها تنها مسلمانانی هستند که در اجتماعشان زن و مرد با هم میرقصند.» دیواندا سپس اطلاع میدهد که شاخهای از حزب کارگران کرد (پ.ک.ک) در سوریه سرگرم ساختن جامعهای جدیدــ البته با کمک ایالات متحده آمریکاــ است که میتواند الگویی برای همه مسلمانان بشود.
سرمقالهنویس این ویژهنامه تاکید میکند که کاریکاتور مانند تمامی اشکال ادبیات و هنر، سلاحی است برای نبرد. این اظهارنظر ما را به یاد شعر کودکانه احمد شاملو میاندازد: همراهِ شعرِ خویش، همدوشِ شنچوی کرهای جنگ کردهام، یک بار هم «حمیدیِ شاعر» را، در چند سالِ پیش، بر دارِ شعر خویشتن آونگ کردهام...
تنزل دادن هنر و ادبیات به سطح اسلحه سبب نمیشود که معیارهای تثبیتشده نقد را کنار بگذاریم. یک شعر ممکن است در دست سرایندهاش سلاح باشد اما در صحنه نقد، یا باارزش است یا مستحق زبالهدان.
همین مطلب در مورد کاریکاتور نیز صادق است. کاریکاتور، مانند هر هنر دیگر، معیارها، ضوابط و الزامهای اخلاقی خود را دارد. یک هدف مهم کاریکاتور نشان دادن طنزی است که در زندگی همه انسانها، حتی در لحظات تراژیک، وجود دارد. هدف دیگر، بزرگنمایی نقاط ضعف کسانی است که با در اختیار داشتن قدرت یا ثروت، خود را ماورای داوریهای اخلاقی میدانند یا حتی جوانی، زیبایی و شهرت خود را اسلحهای در نبردی نامرئی برای افزونخواهی به شمار میآورند.
با این حال، کاریکاتور مانند همتای آن در شعر، یعنی «هجو»، هرگز از حدودی که برای این هنر تعیین شده است فراتر نمیرود. کاریکاتور، در بهترین شکل، مثلا در مجلات قدیمی خودمان بابا شمل، توفیق و حاجی بابا، یا در روزنامه طنزگرای حزب توده، «چلنگر»، حتی منفورترین افراد را با تیر کینه و نفرت هدف قرار نمیداد. برعکس، مانند فرانسوا کاوانا، یکی از بنیانگذاران شارلی ابدو که قربانی تروریستهای اسلامی شد، همواره شخص موردنظر را با آمیزهای از خشم و اندوه ترسیم میکرد.
از این دیدگاه، یعنی با در نظر گرفتن ضوابط و قواعد هنر کاریکاتور، اکثر کاریکاتورهایی که شارلی ابدو در این ویژهنامه عرضه میکند فاقد ارزش هنری یا حتی مشمئزکنندهاند. کاریکاتوری که نشان میدهد خامنهای با گیسوان مهسا امینی به دار آویخته شده است نمونهای از توهین به قیام مردم ایران است که خواستار حکومت قانوناند.
در میان کاریکاتورهای عرضهشده، بهترین، یعنی در واقع آثاری که قواعد و ضوابط این هنر را رعایت کردهاند، کار چند کاریکاتوریست ایرانی یا ایرانیالاصل است. یک کاریکاتور از نستور رخشانی دایناسوری را نشان میدهد که عمامه به سر دارد و صورتش لوگوی «الله» جمهوری اسلامی است. پیام این کاریکاتور روشن است: نظام خمینیگرا دایناسوری است که باید به موزه فرستاده شود. یک کاریکاتور دیگر از «قلمفرسا» از ایران خامنهای را با عمامهای از طنابهای دار نشان میدهد. با توجه به اعدامهای غیرقانونی اخیرــ یعنی در واقع، قتلهای حکومتیــ این کاریکاتور نماینده یک واقعیت است. کاریکاتوری از محسن ایزدی خامنهای را نشان میدهد که دو چماق یا باتون را مانند رهبر ارکستر به کار میبرد.
ویژهنامه شارلی ابدو نشان داد که هم نظام خمینیگرای تهران و هم بعضی مخالفان آن از ضرورت مطالعه دقیق و در نتیجه تصمیمگیری حسابشده بیخبرند. وزارت خارجه جمهوری اسلامی چند ساعت پس از انتشار ویژهنامه عکسالعمل نشان داد و مرکز پژوهشهای فرانسه در ایران راــ که دو سال دیگر ۱۰۰ ساله میشودــ تعطیل کرد. بهخوبی معلوم بود که هیچکس در آن وزارتخانه دقت کافی برای خواندن همه مقالات و ارزیابی همه کاریکاتورها را نداشته است. حسین امیرعبداللهیان، وزیر خارجه اسلامی، حتی یک روز هم به خود مهلت نداد و شروع کرد به تلفن زدن به وزرای دیگر کشورهاــ غالبا بینتیجهــ بیآنکه به یاد آورد که آنان نیز شارلی ابدو را ندیدهاند و در نتیجه، نمیتوانند نظری عرضه کنند. رسانههای رژیم نیز پیش از آنکه نسخهای از ویژهنامه به دستشان برسد، شروع کردند به کوبیدن طبل «اسلام در خطر است» و «صهیونیستها پشت این توطئهاند»!
همین شتابزدگی در داوری بعضی روشنفکران و نویسندگان ایرانی مخالف رژیم در اروپا دیده شد. آنان با انتشار یک «سپاسنامه» از شارلی ابدو و سپس، ترتیب مراسم گلباران دفتر شارلی ابدو در پاریس نشان دادند که از نظام کنونی چنان متنفرند که حتی حاضرند معیارها و ضوابط و قواعد روزنامهنگاری، کاریکاتور، و مبارزه سیاسی را نادیده بگیرند.
یکی از خطراتی که مخالفان رژیم خمینیگرا را تهدید میکند خطر شبیه شدن به خمینیگرایان است. در خمینیگرایی، هدف وسیله را توجیه میکند. در خمینیگرایی، قانون، قاعده، ضابطه و حتی مذهب و دین مفاهیمیاند فاقد معناــ آنچه اهمیت دارد «حفظ اوجب واجبات» است. در خمینیگرایی، مزخرفترین شعرها، رمانها، فیلمها، سریالهای تلویزیونی، تابلوهای نقاشی یا هر ساخته هنری و ادبی دیگر تا زمانی که در ستایش «رهبر عظیمالشان» است شاهکار به شمار میآيد.
مخالفان رژیم خمینیگرا، همه آنانی که میکوشند ایران را از زیر سلطه این دایناسور بیرون آورند، باید بکوشند تا روش و منش دیگری داشته باشند. ایران آینده نمیتواند و نباید نسخه جدیدی از نظام حاصل از ۱۳۵۷ باشد. بنابراین، به کار بردن همان روشها و پیروی از همان منشها که به شورش ۱۳۵۷ منجر شد و تا امروز ادامه دارد، به زیان قیام آزادیخواهانه ملت ماست.
این تصور که هر نوع بهاصطلاح همدردی و حمایت از قیام ایران به سود ماست نباید از دید انتقادی مصون بماند. حمایتی که به هدف ما صدمه بزند یا از قیام ما برای سودجوییهای فردی، جمعی یا حزبی و دولت بهره گیرد به کار نمیآید. میتوان بیت معروف مولوی را اینطور بازنویسی کرد:
هر کسی از ظن خود شد یار من تا مگر سودی برد از کار من