با تشدید نا آرامیها در پایتخت طی چهل و هشت هفته منتهی به فروپاشی نظام سلطنتی ایران، صبح روز ۲۲ بهمن سال ۵۷ کمیتهای «من درآوردی» که مثلث رابرت هایزر، ژنرال آمریکایی، عباس قرهباغی رییس وقت ستاد ارتش و ارتشبد حسین فردوست، یار دبستانی شاه طراحی کرده بودند، در محل ستاد ارتش تشکیل و اعلامیه «بی طرفی» نیروهای مسلح، (در عمل تسلیم آن)، به رای ۲۶ فرمانده نظامی حاضر گذاشته شد و دو ساعت بعد، متن بیانیه بعد از قطع برنامه عادی، از رادیو پخش شد.
شخص بختیار و دولت او از ماجرای تشکیل جلسه فرماندهان ارتش کاملا بیاطلاع بودند. چنانکه سربازان و افسران باقیمانده در پادگانها، از جمله نیروهای متمرکز در باغشاه نیز موضوع تسلیم خود را با چشمان گریان از رادیو شنیدند.
در میان فرماندهان نظامی حاضر در جلسه اضطراری، ارتشبد عباس قرهباغی، فرمانده ستاد کل، ارتشبد جعفر شفقت وزیر جنگ، ارتشبد حسین فرودست رییس کمیسیون شاهنشاهی، سپهبد ناصر مقدم رییس ساواک (که با دستور بختیار منحل شده بود)، سپهبد عبدالعلی بدرهای فرمانده تازه نیروی زمینی ارتش، سپهبد امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی، کمال عباس حبیباللهی فرمانده نیروی دریایی، و سرتیپ منوچهر خسروداد فرمانده نیروی هوابرد، دیده میشدند.
ریاست کمیته نظامی غیررسمی را که به آن نام «شورای عالی ارتش» داده شده بود، عباس قرهباغی بر عهده داشت. او بعد از طرح گزارشهای مربوط به نا امنیهای شهری، بر همبستگی ارتش با مردم تاکید کرد و باوجود مخالفت خشمگین شماری از فرماندهان نظامی حاضر، از جمله بدرهای، فرمانده نیروی زمینی و خسروداد، فرمانده هوانیروز، و پس از درگیری لفظی تعدادی از فرماندهان با قرهباغی و فردوست و ناصر مقدم، متن اعلامیهای را که از پیش آماده شده بود، با پشتیبانی فردوست، به امضاء موافقان رساند.
صورت جلسه کامل و رسمی کمیته، اصل سند امضاء شده و نمایه امضاها باید در اسناد محرمانه ستاد ارتش موجود باشد و بیتردید از این سند تاریخی روزی رونمایی خواهد شد.
اعلام پشتیبانی فردوست، رییس دفتر ویژه اطلاعات از پیشنهاد طرح به اصطلاح «بیطرفی» ارتش، نزد شماری از آنها به عنوان مهر تایید شاه تلقی شد که تا آن روز با فرماندهان ارتش از راه تلفن در تماس بود.
پیش از پایان جلسهای که نسبتا کوتاه و همراه با خشم و فریاد شماری از فرماندهان بود، عبدالعلی بدرهای، خطاب به قرهباغی و فردوست گفت: «غیرقابل قبول است که ارتش، به خمینی تسلیم شود.»
بدرهای بعد از آنکه بلند بلند گفت: «باید جلوی سقوط سریع کشور را در این هرج و مرج گرفت»، از جا بلند شد و همراه سپهبد بیگلری، معاون فرمانده نیروی زمینی و یکی دیگر از مخالفان طرح بیطرفی ارتش، از جلسه خارج و با هلیکوپتر راهی دفتر کار خود در لویزان شد.
در راه، بدرهای با بیسیم از معاون دیگر خود، سپهبد وشمگیر خواست که تمام فرماندهان نیروی زمینی را برای جلسهای احضار و مقدمات به حرکت درآوردن نیروها را فراهم کند.
در لحظه خروج از هلیکوپتر، همراه با بیگلری و پیش از رسیدن به دفتر کار خود، بدرهای از پشت به رگبار گلوله بسته شد و آن دو در دم جان سپردند و طبیعتا بعد از ترور دردناک بدرهای و بیگلری هیچیک از واحدهای نیروی زمینی هم به حرکت در نیامند.
از لحظه انجام سوءقصد علیه جان بدرهای در لویزان، گفته شد یک «مستشار» آمریکایی که در محل انتظار آمدن آنها را داشت، به سمت آن دو آتش گشود، هر چند که هویت ضارب هنوز در ابهام است.
هیچیک از اسناد آمریکایی خارج شده از طبقهبندی محرمانه نشان نمیدهد که در اوج شورشهای ۵۷ چه تعداد ماموران اطلاعاتی آمریکا، یا با عنوان «مستشار نظامی» و یا کادر دیپلماتیک سفارت آن کشور، در آن ایام در ایران بسر میبردند. اسناد ستاد ارتش ایران نیز هنوز منتشر نشده ولی در برههای از همکاریهای دوجانبه نظامی ایران و آمریکا تا ۴۰ هزار نظامی آمریکایی در ایران بسر میبردند.
در روز صدور اعلامیه «بیطرفی» (یا تسلیم ارتش)، سه هزار گارد ضدشورش شهربانی در پادگان عشرتآباد آماده عملیات بودند ولی به آنها اجازه خروج از پادگان و پاکسازی نقاط نا آرام داده نشد؛ در حالیکه همزمان بیش از ۲۰۰ چریک فلسطینی و چریکهای مسلح چپ منسوب به گروههای مارکسیستی در تهران به آتش زدن اماکن، حمله به پادگانها، آتش زدن کلانتریها و راندن کامیونهای اسلحه غارت شده در محلههای تهران و توزیع اسلحه بین مردم مشغول بودند.
تعدادی از آنها روی بام سینما مولنروژ تهران مستقر شده و بهسوی پادگان عشرت آباد-باغشاه، با خمپارهانداز و مسلسل سنگین شلیک میکردند.
سرتیپ هوشنگ فیروزبخش، فرمانده نیروهای ویژه، از شهربانی اجازه خروج نیروهای خود از پادگان را خواست ولی به بهانه خودداری از کشتار مردم بیگناه، در خواست او رد شد.
اندکی قبل از امضا و انتشار اعلامیه تسلیم ارتش به خمینی، با تصمیم ستاد کل، به سربازان گفته شده بود که پادگانهای خود را ترک کرده و متفرق شوند و با این اقدام، عملا ظرف ارتش از محتوا خالی و ادوات نظامی آن بدون پرسنل، بدون استفاده ماند.
اگرچه خمینی روز شنبه ۱۴ بهمن طی گفتاری با حضور حدود ۳۰۰ خبرنگار و گزارشگر داخلی و خارجی، در محل مدرسه علوی (محل اقامت موقت او) گفت که «ارتشیان فرزندان ما هستند، ما به آنها محبت داریم، باید به دامان ملت بیایند»، اما بلافاصله بعد از قبضه قدرت، طرح انهدام کامل ارتش را کلید زد و در نخستین اقدام، روز ۲۶ بهمن چهار فرمانده نظامی؛ ارتشبد نعمت نصیری، سپهبد مهدی رحیمی، سرلشکر رضا ناجی و سرتیپ منوچهر خسروداد را بر بام مدرسه علوی و محل زندگی خود تیر باران کرد-اعدامهایی که از آن پس تا ماهها با اعدامهای بیشتر به شکل مرتب ادامه یافت.
نکته قابل توجه اینجا است که همه ۲۶ فرمانده نظامی حاضر در کمیته فرماندهان ارتش که امضاء طرح تسلیم به آنها نسبت داده شد، بعد از به قدرت رسیدن خمینی یا ترور و یا تیرباران شدند، بهجز ارتشبد قرهباغی و ارتشبد فردوست که هر دو نظامی ارشد، حامیان خارجی داشتند!
حتی پیش از بازگشت خمینی به ایران، هایزر با نزدیکان ارشد او در تهران دیدارهای منظم داشت و پیش از ترک تهران در مورد امنیت جانی قرهباغی با آنها به توافق رسیده بود و فردوست نیز بعد از انقلاب مانند قطره آبی به زمین رفت و به شکل مرموز ناپدید شد و بعد از ظهور در سال ۶۲، گفته شد که طرح ایجاد سازمان امنیت خمینی ( ساواما) را اجرا میکرد.
جمهوری اسلامی، در همان سال با نام فردوست خاطراتی منتشر کرد که سراپا ناسزا و افترا به شاه بود. ارتشبد قرهباغی که بهطور مستقل با اطرافیان خمینی در تهران در تماس بود، بعد از سقوط ارتش و رژیم، به پاریس فرستاده شد و کتاب خاطرات خود را نوشت (اعترافات ژنرال نگاهی انتقادی به عمل کرد او است). فردوست دو سال بعد از ظاهر شدن در تهران از دنیا رفت ولی کسی از محل دفن او مطلع نیست. به این ترتیب فردی که هم به همکاری با سازمان اطلاعات جاسوسی بریتانیا متهم بود و هم به او نسبت همکاری با سازمان اطلاعات جاسوسی شوروی (کاگب) داده میشد، بنابر گزارشهایی بعد از مرگ به خاک روسیه فرستاده شد.
شک نیست که تعدادی از فرماندهان ارشد ارتش قبل از فروپاشی به شاه پشت کردند، شماری خیانت کردند و شماری از آنها بعد از فروپاشی رژیم و اسارت بهدست شورشیان، تغییر روحیه و رفتار و گفتار دادند که سپهبد خلبان، ربیعی، آخرین فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی ایران از جمله آنها است.
اما زمینه فروپاشی ارتش از مدتی پیش از صدور بیانیه بیطرفی فراهم میشد و طرح انهدام ارتش شاهنشاهی بخشی از طرح جامعتر تغییر رژیم در ایران و عبور از شاه بود.
واقعیت این است که نفوذ و عهدهدار شدن نقش رهبری ایران در منطقه؛ برای غرب بهخصوص ایالات متحده قابل هضم نبود. ولی شاه از قبول این واقعیت که دوستان آمریکایی او برای دور زدنش بهدنبال نظم و فرد جانشین میگردند طفره میرفت و هشدارها را جدی نمیگرفت!
دکتر هوشنگ نهاوندی از شخصیتهای برجسته علمی و دولتی پیش از انقلاب که در لحظات پایانی حیات کنار شاه ایران بود، در کتاب «محمدرضا پهلوی آخرین شاهنشاه» خاطرهای نقل میکند که متعلق به خود او است.
جمشید قریب، سفیر بازنشسته که قسمت مهمی از دوران خدمت خود را در ترکیه گذراند و آخرین سمت او سفارت در آنکارا بود، برای گذراندن تعطیلات در تابستان سال ۱۹۷۷ (دو سال قبل از انقلاب) سفری به ترکیه داشت. دو تن از رهبران برجسته سیاسی ترکیه (رییسجمهور و رییس مجلس کبیر که هر دو از دوستان او بودند) به او گفتند که بر اساس اطلاعاتی که دارند، واشنگتن سرگرم آماده کردن «ضربه»ای در ایران است که چند تن از «مراجع دینی» هم در آن دخالت دارند. آن دو از قریب خواستند که او موضوع را به شاه بگوید و او باید مراقب آمریکا باشد.
در آن تاریخ جیمی کارتر از حزب دمکرات به ریاستجمهوری آمریکا رسیده بود و لابی نفتی در آن کشور نفوذ چشمگیر و فزایندهای داشت. خمینی بعد از شورش سال ۱۳۴۲ به ترکیه تبعید شد و تا سال ۱۳۴۴ که به عراق رفت، در آن کشور اقامت داشت و سازمانهای امنیتی ترکیه نیز، هم در طول مدت اقامت و هم بعد از آن، فعالیتهای خمینی را زیر نظر داشتند.
دیپلمات کار کشته و کهنسال در بازگشت به تهران موفق به کسب وقت ملاقات شد و مطالبی را که دو شخصیت ترک گفته بودند، نزد شاه بازگو کرد. شاه با عصبانیت از قریب پرسید: «چه کسی را در آنکارا در جریان این حرفها گذاشتید؟» قریب پاسخ داد در آنکارا هیچکس و در اینجا بهجز وزیر دربار ( هویدا تازه وزیر دربار شده بود) که خواسته بود علت درخواست شرفیابی من را را بداند، به کسی چیزی نگفتم اما اشاراتی به نهاوندی و دامادم (دکتر شیروانی نماینده وقت مجلس) کردم. شاه با لحنی ناراضی و بازدارنده گفت:«این سخنان را برای همیشه فراموش کنید. به آنها نیز بگویید فراموش کنند. این مزخرفات گفتگوهای قهوهخانه است.»
روایت ایو بوماتی (Yevs Bomati ) نویسنده فرانسوی، در مورد کنت الکساندر دومارنش ( Conte Alexandre de Marenshes ) رییس با نفوذ سازمان جاسوسی فرانسه که مورد اعتماد شاه بود و همواره او را یکی از دوستان خود میدانست سند دیگری است، روشنتر و صریحتر از پیام دو رهبر ترکیه برای شاه.
دومارانش در خاطرات منتشر شده خود مینویسد: «روزی نام همه کسانی را که در آمریکا مامور فراهم کردن مقدمات رفتن او ( شاه) و جستجو برای انتخاب جانشینش بودند را به او (شاه) دادم و گفتم که حتی در یکی از گردهمایی آنها شکت کرده بودم؛ مسئله این بود که چگونه عذر شاه را بخواهیم و چه کسی را جانشینش کنیم.»
شاه حرفهای من را باور نکرد و گفت: «هرچه بگویید باور میکنم جز این.» پاسخ دادم اعلیحضرت چرا حرف من را باور نمیکنید؟ شاه گفت: «زیرا احمقانه است که بخواهند من را با دیگری جایگزین کنند. من بهترین ارتش را دارم. من نیرومندترینم.... این سخن آنقدر نابخردانه است که نمیتوانم قبول کنم.»
دومارانش مینویسد: «آمریکاییها بههر حال تصمیمشان را گرفته بودند.»
اندکی بعد شاه در مصاحبه گفت: «آیا ایالات متحده آمریکا، آیا جهان غیرکمونیست میتواند به خود اجازه بدهد که ایران از دست برود؟»
متاسفانه پاسخ پرسش او مثبت بود. سیاست آن زمان دولت کارتر در قبال شاه خردمندانه نبود، چنانکه مقامات آمریکایی از حزب مخالف جمهوریخواه نیز بر آن سخت تاختند!
در آن سال (۱۹۷۷ میلادی)، ایران علاوه بر قدرت نظامی از اقتصاد نیرومندی هم برخوردار بود و رشد سالانه آن ۱۴.۵ درصد و بیشتر از هر کشور دیگر دنیا بود. ریال ایران در سبد ۱۴ پول جهانی قرار گرفته بود و قیمت افزایش یافته نفت عرصههای تازهای را بهروی ایران گشوده بود. اینها نقاط قوت ایران محسوب میشد ولی آنچه شاه نقاط قوت خود و کشورش میدید، در نگاه غرب خطرناک و نقطه ضعف بهشمار میرفت.
برای غرب، زمان عبور از شاه و نابودی قدرت نظامی ایران، انهدام ظرفیت صادرات نفت و گاز و بنیان قدرت اقتصادی کشور رسیده بود و در شروع باید او را از ایران دور میکردند و ارتش را بدون فرمانده میگذاشتند.
این تصمیم سیاسی دمکراتها که نزد شرکتهای نفتی اروپایی و دولتهای متبوع آنها (بریتانیا) نیز طرفداران جدی داشت، متفاوت با سیاستها و نگاه و نظر جمهوریخواهان آمریکا بود که مناسبات نزدیکتری با لابی صنایع نظامی داشتند.
الکساندر هیگ که در زمان ریچارد نیکسون به فرماندهی پیمان نظامی ناتو منصوب شده بود در اعتراض به ماموریت هایزر معاون خود و اعزام او به ایران که بدون هماهنگی با او صورت گرفته بود، از کار کناره گیری کرد و در دولت ریگان که جانشین کارتر شده بود، به منصب وزیر خارجه رسید.
جورج بوش پدر، معاون ریگان از تصمیم دولت کارتر برای عبور از شاه به شدت انتقاد کرد و رونالد ریگان نیز در فرصتهای مختلف به تصمیم کارتر برای عبور شاه و جانشین کردن آن با حکومت خمینی تاخت.
این همه نوشدارو بعد از مرگ سهراب بود، چرا که طرح انهدام ارتش و نابودی پایههای اصلی قدرت اقتصادی ایران در طول دو سال با موفقیت به جلو برده شده بود. ماموریت هایزر برای فروپاشی ارتش نیز به کمک همدستان داخلی پیش از خروج او از ایران، تکمیل شده بود. درگیری مرموز سربازان گارد شاهنشاهی و همافران پیش از اعلام بیطرفی ارتش، آخرین قطعه معما بود که تصویر فروپاشی را تکمیل کرد.