دستگاههای امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی ایران در چندسال اخیر و همزمان با افزایش نارضایتیهای عمومی، با شدت بخشیدن به سانسورهای حکومتی و نیز بازداشت گسترده روزنامهنگاران، کوشیدهاند روزنامهنگاران مستقل را تا حد امکان از ادامه فعالیت در این حوزه منصرف کنند و فقط به فعالان رسانهای وابسته به حکومت میدان دهند.
نتیجه این سیاست نیز ریزش شدید تیراژ روزنامههای سراسری و کنار رفتن چاپ کاغذی اکثر روزنامههای خصوصی در ایران شد. در کنار این، دهها روزنامهنگار باسابقه ایرانی که عمدتا در حوزههای اجتماعی و سیاسی فعالیت میکردند، در سالهای گذشته یا مجبور به مهاجرت شدهاند، یا به کلی شغل روزنامهنگاری را در ایران کنار گذاشتهاند و وارد مشاغل دیگر شدهاند. بر این مبنا و با افت چشمگیر کیفیت محتوای نشریات، تیراژ برخی از روزنامهها صرفا در عرض چند سال از ۱۰۰ هزار نسخه در روز به کمتر از ۳۰۰ نسخه رسیده است.
روزنامه اعتماد، از معدود روزنامههای خصوصی باقیمانده در ایران در گزارشی که دوشنبه، ششم شهریور (۲۸ اوت) منتشر شد، روایت ۱۴ خبرنگار زن باسابقه را پی گرفته است كه برای امرارمعاش، به توليد و فروش پوشاک، تنقلات، كيف چرمی و دیگر محصولات مشغول شدهاند.
در این گزارش آمده که برخی از این خبرنگاران سالها است که ممنوعالکار شدهاند و برخی دیگر نیز برای گذران زندگی و به دلیل درآمد بسیار پایین شغل روزنامهنگاری در ایران، به اجبار به مشاغل دیگر رو آوردهاند؛ «خیلیها هم خبرنویس دولت شدند تا دلشان بابت معاش گرم باشد.»
بنفشه سامگیس نوشته است: «آزاده محمدحسين، خبرنگار گروه سياسی و اجتماعی روزنامههای صبح امروز و بهار و ...، بانی رویداد سپیدار در كافه پنجره است که محصولات آن، آثار دستساز جمعی از زنان خبرنگار هستند. آزاده با شيرينیهای دستپخت خودش در اين رویداد شركت كرده و میگويد باقی محصولات هم از همين قسم است؛ مانند شمع، ظرف، تنقلات، كيف و پوشاك. وقتی آزاده عكس شيرينیهايش را نشانم ميیدهد، يخ میكنم. آزاده در روزگار رونق انتشار روزنامهها در ايام بعد از دوم خرداد ۱۳۷۶، از بهترينهای حوزه سياسی بود و خبرنگار قدرتمندترين روزنامههای سياسی كشور. آزاده میگويد بنفشه، فقط من نيستم. خيلی هستيم. ما از هم خبر نداشتيم. وقتی در اينستاگرام پيام گذاشتم، بچههای ديگه هم اومدن.»
آزاده محمدحسین در ادامه سخنانش میگوید که پس از دی و بهمن ۱۳۹۱ که دولت محمود احمدینژاد شماری از روزنامهنگاران را ممنوعالکار کرد، او نیز بيكار شد و به فكر پختن و فروش شيرينی افتاد.
او در ادامه از چندین خبرنگاران باسابقه دیگر یاد میکند که حالا به دوری از شغل محبوب خود و فعالیت در حوزههای دیگر وادار شدهاند: «نلی محجوب شمع میسازد، زهرا جعفرزاده خدمات مراقبت از پوست انجام میدهد، الناز محمدی طراح پارچه و لباس است، مژگان جمشيدی لباسهای الياف طبيعی میفروشد، مرجان لقايی تنقلات و ميوهخشك درست میكند، مريم خورسند ظروف سراميكی میسازد، شهرزاد همتی لباسهای اسپرت و راحت میفروشد، نفيسه زارعكهن و اعظم ويسمه مزون طراحی و دوخت لباس راه انداختهاند، مهسا امرآبادی محصولات خوراكی گيلان میفروشد، زهرا جودی وسايل پارچهای آشپزخانه توليد میكند، گيسو فغفوری پوشاك و تزئينات و صنايعدستی با الياف طبيعی میفروشد، نوشين جعفری هم چرمدوزی میكند.»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
سازمان گزارشگران بدون مرز در گزارش سالانه خود بازداشت گسترده و پرشمار خبرنگاران و روزنامهنگاران ایرانی را از آغاز خیزش سراسری سال گذشته تاکنون، نشان اقدام حکومت جمهوری اسلامی در «سرکوب بزرگ» خوانده است. کمیته حفاظت از روزنامهنگاران نیز پیشتر اعلام کرده بود که ایران در ۲۰۲۲ در صدر کشورهایی قرار گرفت که بزرگترین زندان روزنامهنگاران شناخته میشوند و هماینک نیز شمار بیسابقهای از زنان روزنامهنگار در این کشور بازداشت و زندانیاند.
ازجمله زنان روزنامهنگار زندانی در ماههای اخیر، میتوان به نیلوفر حامدی، خبرنگار روزنامه شرق، و الهه محمدی، خبرنگار روزنامه هممیهن، اشاره کرد که به دلیل تهیه گزارش از نحوه کشته شدن مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد و پوشش خبری مراسم تشییع و تدفین این دختر جوان سقزی، در نخستین اعتراضات سراسری سال گذشته بازداشت شدند و همچنان در وضعیتی بلاتکلیف، محبوساند.
در یکی از تازهترین نمونهها نیز نازیلا معروفیان، روزنامهنگار جوان ساکن تهران، ۲۳ مرداد امسال و به فاصله یک روز از آزادی موقت با تودیع وثیقه، هنگام رجوع به کلانتری ۱۰۶ تهران با مادرش برای بازپس گرفتن تلفن همراه خود، با ضربوشتم شدید به دست ماموران مواجه و بازداشت شد و به زندان قرچک انتقال یافت. فریده ربانی، مادر نازیلا معروفیان، حین ضربوشتم این روزنامهنگار، فریاد زد که «میخواهید دخترم را مثل ژینا امینی بکشید»، و نیروهای امنیتی نیز در پاسخ به این مادر گفتند، «بله همانطور که او را کشتیم، این را هم میکشیم».