بحران جاری در غزه که با حملات غافلگیرانه حماس و جهاد اسلامی به چند کیبوتص در جنوب اسرائیل آغاز شد، تحلیلگران و سیاستگذاران را با این پرسش روبهرو کرده است: چرا حالا؟
این پرسش مرا به یاد فاجعهای انداخت که یک ربع قرن پیش در الجزایر در جریان جنگهای داخلی با گروههای تروریست اسلامی شاهد آن بودم: کشتار دستهجمعی در شهرکی در ۱۵ کیلومتری جنوب پایتخت، الجزیره.
نام این شهرک بنطلحه بود. در آن زمان تنها چند روزنامه نگار خارجی در هتل سنژرژ الجزیره حضور داشتند: یوسف ابراهیم آمریکایی از والاستریتژورنال، رابرت فیسک ایرلندی از ایندیپندنت در لندن و نویسنده این ستون. ساعت ۶ صبح یک روز، بهاصطلاح «راهنما»یان ما، یعنی در واقع مراقبان نظامی، ما را از خواب بیدار کردند، تا بهاتفاق برای تهیه «خبری مهم» به راه افتیم - آنان نمیدانستند که «خبر مهم» مورد بحث چیست و کجا باید برویم، اما پس از دو سه ساعت کشوقوس تلفنی با مقامات مافوق ما را سوار یک مینیبوس کردند و با اسکورت نظامی به سوی بنطلحه به راه افتادیم.
در نخستین نگاه، بنطلحه شهرکی با ساختمانهای بساز و بفروشی، چند درخت لاغر و بیمار و یکی دو گربه سرگردان در کوچهها و تصویری از آرامش مرگبار بود. حضور سربازان مسلسل بهدست در کنار یک زرهپوش و چند جیپ نظامی تصویر دلخراش شهرک را تکمیل میکرد.
یک سروان ارتش گزارش کوتاهی ارائه داد: پس از غروب آفتاب دیروز یک گروه مسلح از تروریستهای اسلامی، احتمالاً گروه مسلح اسلامی(GIA) یا ارتش رستگاری السلامی (IAS) وارد بنطلحه شدند و محله به محله به کشتار ساکنان شهرک پرداختند. هنگامی که خبر نخستین کشتارها پخش شد، بسیاری از اهالی به ساختمانهای شهرداری رفتند به این گمان که در آنجا در امان خواهند بود. اما کشتار که چهار پنج ساعت طول کشید متوقف نشد. پیش از طلوع آفتاب تروریستهای اسلامی کشتار را متوقف کردند، وضو گرفتند و پس از خواندن نماز شهرک را ترک گفتند.
سروان گزارشگر، از قتل عام ۸۰۰ شهروند میگفت، رقمی که بعدا به ۴۰۰ کاهش یافت. جنازههای کشتهشدگان را در یک زمین خالی قرار داده بودند. روی هر جنازه نام مقتول و سن او ثبت شده بود - از کودک شیرخوار تا پیرزن ۹۰ ساله.
به گفته گزارشگر، شیوه قتلعام همان بود که تروریستها در دیگر نقاط اما در سطحی محدودتر به کار برده بودند: کشتار قربانیان با گلوله و سپس بریدن سر آنان و، در یکی دو مورد آتش زدن چند جنازه. شیوه سربریدن در بنطلحه را در دیگر نقاط الجزایر دیده بودیم. ماموران الجزایری و پژوهندگان همراه آنان استاد این سر بریدنها را شناسایی کرده بودند. جوانی ۳۰ ساله بود، به نام محمد که او را «مومو» یا «موموی قصاب» میخواندند. کوشش برای دستگیری او هرگز به جایی نرسید و «مومو» ممکن است هنوز هم زنده باشد و مشغول کار در دکان قصابی.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اطلاعات جستهگریخته، مومو را مردی خونسرد و حرفهای نشان میداد. او پذیرفته بود که بریدن سر کسانی که به انقلاب اسلامی نپیوستهاند، یک وظیفه دینی است که باید با خونسردی، متانت و جدیت انجام شود.
به گفته کسانی که توانسته بودند از کشتار دستهجمعی بگریزند، تروریستها، لباسها و کلاههای افغانی داشتند و احتمالاً در جریان «جهاد» علیه کمونیسم افغانستان تعلیم رزمی گرفته بودند. نکته شگفتیآور این بود که واحد نظامی دولت، بیش از ۵۰ سرباز، در چند کیلومتری بنطلحه مستقر بود. یکی از آن سربازان به ما گفت: خبر حمله و کشتار به ما رسید، اما از آنجا که فرمان برای دخالت نداشتیم، اقدامی نکردیم. فرمان دخالت وقتی از الجزیره رسید که کار تمام شده بود و تروریستها رفته بودند. پس از آن کار ما ردیفکردن جنازههایی بود که دیدید.
در حالی که در کوچههای شهرک حرکت میکردیم، یک پسر بچه نزدیک شد و از ما خواست که به دیدار «ذبیحه» برویم. ذبیحه؟ او یک زن زود پیرشده بود، در خانهای تنگ و تاریک در حیالبدوی، محلهای نزدیک بازار شهرک.
ذبیحه تعریف کرد سه پسرش که در الجزیره کار میکردند، طبق معمول هفتگی برای دیدن او به بنطلحه آمده بودند. همین که خبر کشتار از محله حیالجلالی رسید، ذبیحه از پسرانش خواست که به ساختمان شهرداری بروند، زیرا آنجا در امان خواهند بود. خود او با این تصور که چون زنی سالخورده است، در امان خواهد بود در خانه ماند به این امید که پسرانش پس از چند ساعت صحیح و سالم به خانه برگردند: او نمیدانست اکثر قربانیان کسانی بودند که در ساختمان شهرداری پناه گرفته بودند.
ذبیحه گفت من از شما اهل مطبوعات فقط یک چیز میخواهم: از مقامات بپرسید چرا؟ از آنجا که فاجعه بنطلحه بسیار چراها را برانگیخته بود، معلوم نبود که منظور ذبیحه کدام یک از چراهاست. چرا نگهبانان دخالت نکردند؟ چرا پیروان دینی که خود را پرچمدار صلح و اخوت میدانند به چنین کشتاری دست زدند؟ چرا کسی را که با گلوله کشته شده است دوباره باید با سر بریدن با ساطور «مومو» کشت؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟
در بازگشت به پایتخت الجزیره چکش این چراها بر مغز ما کوبیده میشد. دو روز بعد در دیداری با احمد اویحیی دیپلماتی که نزدیکترین مشاور رئیسجمهوری شده بود، چرای ذبیحه را با او در میان گذاشتیم.
او یحیی که سرانجام در پایان دادن به تروریسم اسلامی نقش بزرگی به عهده داشت، به نخست وزیری هم رسید، اما سرانجام در ورطه فساد افتاد و به زندان رفت و با پوزخندی مرموز گفت: این چرا را ما پیش از ذبیحه پرسیده بودیم. چرا یک عده از الجزایری مسلمان حاضرند یک عده از الجزایری مسلمان دیگر را به وحشیانه ترین نحو قتل عام کنند؟ ما همه احتمالات را بررسی کردیم: آیا الجزایر قواعد در رسوم اسلام را صد در صد رعایت نمیکرد؟ آیا تروریستها بر اثر فقر به خشونت روی آورده بودند؟ آیا دولتهای الجزایر همواره پرشورترین حامیان فلسطین نبودند؟ آیا الجزایر با جنگ علیه کفار فرانسوی استقرار خود را به دست نیاورده بود؟
یحیی ادامه داد در همه مواردی که گفتم سمینارهایی تشکیل دادیم و نظرات گوناگون علمی استادان دانشگاه کارشناسان علوم اجتماعی روانپزشکان و تاریخدانان را شنیدیم. هیچ یک نتوانستند چرای ذبیحه را پاسخ بدهند. تروریستهای اسلامی را نمیتوان آرام و راضی کرد، زیرا چیز خاصی نمیخواهند - چیز خاصی که در دنیای واقعیت دادنی باشد. آنان رستگاری خود را در بریدن سر شما میجویند. اسلام آنان «چرا» ندارد.
الجزایر تنها کشوری نیست که این اسلام بیچرا را تجربه کرده است. چرا یک «مجاهد» سر یک دبیر تاریخ فرانسوی را میبرد؟ چرا یک مجاهد دیگر دو هوادار سوئدی فوتبال را میکشد؟ چرا شیفتگان آیتالله روحالله خمینی در نقده قتل عام کردند؟ چرا آنان هزاران زندانی را در طی ۴۸ ساعت کشتار کردند؟
امروز نیز جستجو برای پاسخ به «چرای» ذبیحه در مورد حمله حماس و جهاد اسلامی به روستاهای اسرائیل، دنبال نخود سیاه رفتن است.
این حملات را با هیچ عددی نمیتوان توجیه کرد غزه از ۲۰۰۵ میلادی دیگر در اشغال اسرائیل نیست. بدین سان نبرد علیه اشغالگر نمیتواند مطرح باشد. مبارزه علیه شهرکها و خوشنشینان اسرائیلی نیز مطرح نیست زیرا تمامی ۱۲ هزار اسرائیلی مستقر در غزه در سال ۲۰۰۴ بیرون رفتند و کیبوتصهایشان نیز تخریب شدند. از این گذشته، مناسبات اسرائیل با غزه در طی چهار سال گذشته رو به بهبود بوده است. اسرائیل بخش عمده برق غزه را با تخفیف ۱۰ درصدی عرضه میکرد. پیش از حملات اخیر هر روز ۲۵ هزار کارگر غزهای به اسرائیل میرفتند و درآمد سالیانه در حدود ۳۰ میلیون دلار را به دست میآوردند. اسرائیل از طریق حقوق گمرکی کالاهایی را که به غزه میرفت، هر سال بیش از ۳۰ درصد از بودجه دولت حماس را تامین میکرد.
از این گذشته حماس در واقع با کمکهای مستقیم و غیرمستقیم اسرائیل توانست بر غزه مسلط شود. مقامات اسرائیلی یک ربع قرن پیش برای تضعیف سازمان الفت به رهبری یاسر عرفات، به اخوان المسلمین امکان دادند تا علنا در غزه فعالیت کند.
شیخ احمد یاسین، بنیانگذار حماس، در سالهای نخست حضورش در صحنه دین سیاسی در غزه از حمایت مالی و نیز یک اسرائیلی برخوردار بود. اسرائیل با تشویقهای حماس هدف دیگری نیز داشت: به حاشیه راندن رهبری غیر دینی فلسطینیان در غزه: گروهی که حیدر عبدالشافی، حنان الععشراوی و فیصل الحسینی چهرههای اصلی آن بودند.
اسرائیل همانطور که به پیدایش حزبالله برای بیرون راندن الفت از جنوب لبنان کمک کرده بود، ترجیح داد که در غزه کارت حماس را علیه عرفات و عبدالشافی بازی کند. این تاکتیک به اسرائیل امکان میداد که عرفات را با «معاهده اسلو» وارد بازی کند وعبدالشافی را به کل از صحنه بیرون راند. اما این بار نیز، مخلوق دکتر فرانکشتاین، سرانجام و در نقش دشمن شماره یک او ظاهر میشود.
از او یحیی پرسیدیم: خوب پس چه باید کرد؟ پاسخ: نباید پرسید چرا، فقط باید آنان را نابود کرد.
سیاست «نپرس چرا و نابود کن» در الجزایر، به یک استراتژی شکل داد که با عنوان «پاک کردن» یا Eradication فرانسوی شناخته میشود. بدین سان میتوان گفت که الجزایر در طی بیش از یک دهه بزرگترین تراژدی تاریخ خود را تجربه کرد. در تراژدی هیچ برندهای وجود ندارد. همه بازیگران سرانجام قربانی سرنوشت خویشاند. «گروه اسلامی مسلح» و «ارتش رستگاری اسلامی» میکشتند بی آنکه بدانند چرا میکشند و نظامیان الجزایر نیز «مجاهدین» را نابود میکردند بیان که بپرسند چرا.
تاریخ اسلام سرشار است از این کشتارهای بدون چرا. افغانستان در طی پنج دهه این تراژدی را تجربه کرده است. ایران خودمان زیر سلطه خمینیگرایان با کشتارهای بدون چرا زندگی میکند. بوکوحرام در غرب آفریقا، داعش در سوریه و عراق، القاعده در شبه جزیره عرب، گروه از السیاف در فیلیپین، حزب خلافت اسلامی در فرغانه، حزبالله در لبنان، حشد الشعبی و زواید آن در عراق، انصارالله در یمن، الشباب در سومالی مجاهدین اسلامی در آفریقای مرکزی و موزامبیک و ... ماشینهای کشتار بدون چرا هستند.
ما هرگز نخواهیم دانست که «مومو» واقعا چه میخواست همانطور که شاید هرگز ندانیم که چرا دختران جوان ایرانی میبایستی به خاطر یکپارچه کشته شود. در روزهای اخیر وسایل ارتباط جمعی در سراسر جهان پر از گمانهزنی درباره چراهای حملات تروریستی به اسرائیل بوده است. در همه موارد فرض بر این بوده است که نیت به هدف «مجاهدین» اسلام را میتوان در چارچوب عقل و منطق توضیح داد با این تصور که اگر خواستههای آنان را تامین کنید دست از کشتار بر خواهند داشت.
او یحیی این نظر را رد میکرد. به نظر او تروریستها، حتی اگر تمامی خواستههای آنان را تامین کنید باز هم راحت نخواهند شد. آنان میخواهند آن خواستها را خودشان را برآورده کنند و در راس آن خواستها کشتن شما و نشستن به جای شما قرار دارد.