قسم؛ دو صحنه و سه نکته

دستمایه این فیلم «قسامه»، یکی از قوانین عجیب قانون مجازات اسلامی است

رد پای سیروس مقدم را به عنوان مشاور کارگردان در بسیاری  -از نماها می‌توان تشخیص داد iffa.net.au

یکی از قوانین عجیب در قانون مجازات اسلامی، قانون «قَسامه» است. این قانون دست‌مایه‌ محسن تنابنده شده است برای نوشتن فیلم‌نامه و ساخت فیلم «قسم» که پس از فروش نزدیک به سه میلیارد تومانی، چند روز پیش وارد سینمای خانگی در ایران شد.

داستان یک خطی آن این است که گروهی که خویشاوندی نسبی دارند، با اتوبوسی از گرگان به مشهد می‌روند تا در مراسم قسامه شرکت کنند و در مورد قتلی که پنج سال پیش انجام گرفته است، سوگند بخورند، و بهمن (مهران احمدی) را که متهم به قتل است و با وثیقه آزاد شده است، با سوگند خوردن پنجاه مرد از بستگان نَسَبی مقتول، به دار بکشند. نفس فیلم ساختن از این موضوع، جذاب است، اما در کل نیز فیلم «قسم» خوش‌ساخت از کار درآمده است. در این یادداشت قصد ندارم کل فیلم را مورد کنکاش قرار دهم؛ تنها دو صحنه و سه نکته را جهت یادآوری ذکر می‌کنم.

صحنه‌اول:

حدود دقیقه شصت فیلم، بر اثر مشاجره راضیه (مهناز افشار) و راننده اتوبوس (حسن پورشیرازی)، اتوبوس متوقف می‌شود و مسافران کنار جاده پیاده می‌شوند؛ درست در کنار گله‌ای شتر که یله و رها می‌چرند. ترکیب صدای آدم‌ها و نعره‌های شتران، ترکیب جالبی شده است. اما آیا صرفا همین جالبی مد نظر بوده است؟ 

فراموش نکنیم که واحد شمارش شتر و انسان هر دو، «نفر» است. هر چند در سرزمین ایران شتر از قدیم وجود داشته است، اما شتر، با صدها نامی که در زبان عربی دارد و با حضور آن در احکام اسلامی مختلف، تبدیل شده است به نمادی برای اسلام بدوی و صحرانشین. در واقع، «قَسامه» رسمی در بین عرب‌های عشیره‌ای بوده است که در اسلام آن زمان نیز مورد پذیرش قرار گرفته است، و احتمالا برای شرایط اجتماعی آن زمان، راه‌کار مناسبی بوده است برای رتق و فتق امور. اما اکنون، در عصر ماشین و جاده و پلیس و مدرنیزاسیون، هم‌چون وصله ناجوری شده است. همان‌طور که کاروان قسامه، نه کاروانی با شتر، که با اتوبوس است و راننده لباس‌فرم پوشیده‌ آن، ساربان نیست و راننده است. 

شتری که در پایان این صحنه سرش در کادر می‌آید و اتوبوس را بدرقه می‌کند، درواقع دارد نشان می‌دهد که همه چیز زیر این نگاه و سلطه در جریان است. 

نکته اول:

برای سیروس مقدم به عنوان کارگردان مجموعه‌های تلویزیونی، احترام زیادی قایل هستم و انصافا اگر متن خوبی در اختیار داشته باشد، برای سریال‌های تلویزیونی کارگردان بسیار خوب و مناسبی‌ست، اما کارگردانی برای نماهای فکر شده نیست؛ مگر فکری که در سطح می‌ماند. رد پای آقای مقدم را به عنوان مشاور کارگردان در بسیاری از نماها می‌توان تشخیص داد؛ نماهایی که زیبا هستند اما هویت ندارند. فیلمی که اساسا باید با نمای شاهد کار کند، از نمای دانای کل استفاده می‌کند. هر چند این کار به خودی خود اشکال ندارد و شاید بشود به معنای بازی سرنوشت و خدایی باشد که شاهدِ بازی که خودش راه انداخته است، اما وقتی همه جا، از دم دست‌شویی تا وسط اتوبوس، از آن استفاده می‌شود، دیگر نمایی مفهومی نیست و تنها با هدفی زیباشناختی استفاده شده است که گاه زیبا هم نیست. اما نمایی که مفهومی نباشد و صرفا از جنبه زیباشناختی به‌کار رود، نمایی سطحی و بیهوده است؛ هر قدر هم که زیبا باشد.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

در پایان این صحنه خاص که صحبت آن شد، شکست خط فرضی هم وجود دارد. وقتی اتوبوس حرکت می‌کند، ناگهان جهت حرکت اتوبوس تغییر می‌کند و پنداری دارد برمی‌گردد. بعید است اشتباه به این بزرگی را تنابنده یا مقدم مرتکب شده باشند، و اگر هم می‌خواستند با پیوند زدن به نمای دید شتر، بازگشت به عقب را تداعی کنند، باید گفت در نیامده است. در فیلم جاده‌ای، جاده خط فرضی‌ست و نباید شکسته شود، و متاسفانه در اینجا شکسته می‌شود و این توهم را به وجود می‌آورد که ماشین در حال برگشتن به گرگان است، نه رفتن به مشهد. هر چند در همین صحنه، از شیشه انتهای اتوبوس سازه‌ای مشخص است که معلوم نیست چیست، و این شاید حکایت از آن داشته باشد که این صحنه در چند لوکیشن فیلم‌برداری شده است و بر آن مبنا، این خطای شکستن خط فرضی پیش آمده باشد.

صحنه دوم:

قتل در گاوداری انجام گرفته است و صحنه نهایی فیلم هم در گاوداری است، و نجمه (زهرا بهروزمنش)، دارد صحنه را این‌بار به نحو درست بازسازی می‌کند. راضیه بچه به بغل از صف گاوهای پشت حصار عبور می‌کند و گاوها او و کودک در بغلش را مشایعت می‌کنند. 

اگر شتر، اسلام گله‌داری را به ذهن تداعی می‌کند، گاو، نمادی از نادانی ست؛ نمادی از ناظران بی‌قید در میانه پرهیاهو. گاوهایی که می‌بینند و ماغ می‌کشند، و سرنوشت کودکی که معلوم نیست در این مشایعت گاوها چه می‌شود.

این که کسی مانند محسن تنابنده بداند در گاوداری عصر عرب عشیره‌ای زندگی می‌کند، نشان از شناخت نسبی او دارد، اما این که نداند خودش بخشی از مسئله است نه بخشی از راه‌حل، وضعیتی را رقم می‌زند که در آن گرفتار هستیم.

نکته دوم:

فیلم‌برداری و تدوین و صدابرداری در چنین فیلم‌هایی، بسیار دشوار است. تورج اصلانی، فیلم‌بردار، خشایار موحدیان، تدوین‌گر، و مهدی ابراهیم‌زاده، صدابردار، به خوبی از پس آن برآمده‌اند. تدوین آنقدر خوب است که دیده نمی‌شود. البته اگر منشی صحنه و سایر عوامل کار خود را درست انجام نداده بودند، تدوین چنین فیلمی ناممکن می‌شد، زیرا بارها خط فرضی می‌شکست که در این فیلم به جز یک مورد، در جای دیگری شکسته نشده است. فیلم‌برداری گاه به سمت پرتره‌گیری می‌رود که شاید مفهوم‌گرا هم باشد، زیرا ایران را گاه می‌خواهند سرزمین زیبایی ترسیم کنند با بیابان‌های و کویر رنگارنگ و خشک که در نزد اروپاییان جلوه‌ بسیار بهتری نسبت به شمال سرسبز دارد. حالا در میان این زیبایی، آن تحجر خود «کنتراست» ایجاد می‌کند. حضور صدابردار و نقش‌ او در کاهش صداهایی که اعصاب بیننده را ناموجه به هم می‌ریزد، دیده نمی‌شود، اما وجود دارد.

نکته سوم:

اکثر بازی‌ها خوب و قابل قبول و در چارچوب فیلم است، اما بازی خانم مهناز افشار بسیار بکر و جدید است و حتی می‌توان بازی او را در «قسم»، درخشان نامید.

چند جا بازیگرهای نقش‌های کم گفت‌وگو، در بیان گفت‌وگو متوسط و یا حتا ضعیف، نقش خود را ایفا می‌کنند. اما اینان در مجموع و در کلیت فیلم، مانند قطره‌هایی که کل آب را کدر نمی‌کنند جذب می‌شوند. با این حال، اگر نبودند، کمک می‌کرد به بهتر شدن فیلم.

***

«قسم» هر چند فیلم متوسطی‌ست و از حیث مضمون چندان عمیق نمی‌شود و به لایه‌های عمیق‌تر نگاه انسانی با پیچیده‌گی‌های آن به زندگی نفوذ نمی‌کند، اما خوش‌ساخت است و توانسته است، هر چند با لکنت و محافظه‌کارانه، نشان دهد که قوانین نامتناسب با زندگی جمعی کنونی، چقدر می‌تواند فاجعه‌بار باشد. 

بیشتر از فیلم