امروز نخستین چهارم ژوئیه من به عنوان یک شهروند آمریکایی خواهد بود. اما از آنجاییکه من یک تبعه بریتانیا هم هستم، خیال دارم به عنوان یک اقدام اعتراضی، حتی شده برای نصف روز سرکار بروم.
استقلال آمریکا برای من موضوعی گیج کننده است؛ بخشی به خاطر این که به عنوان یک بریتانیایی، نمیدانم در جشنهای استقلال چه حسی باید داشته باشم؛ و بخشی هم به دلیل این که چهارم ژوئیه همراه با یک طنز تلخ است، زیرا توماس جفرسون که در «اعلامیه استقلال» آمریکا نوشت:«همه انسانها برابر خلق شدهاند»، خود یک برده دار بود.
ماهیت پر تضاد چهارم ژوئیه، پس از دویست و چهل و سه سال، که اعلامیه استقلال برای نخستین بار خوانده شد، همچنان آشکار است. روی کاغذ، آمریکا کشوری بسیار آزاد به ویژه در مورد آزادی بیان است. برای نمونه: آزادی عمل بیشتری برای زیر فشار گذاشتن سیاستمداران در آمریکا وجود دارد تا در بریتانیا، زیرا در آمریکا قوانین آزادی بیان محکمتری وجود دارد، و در بریتانیا، قوانین ضد افترا قوی است. با وجود این، آمریکا در آزادی مطبوعات در رده چهل و هشتمین کشور جهان قرار دارد (پس از پاپوا نیو گینه، بورکینا فاسو و بریتانیا که خود در رده سی و سوم است). این یک حقیقت تلخ است. به ویژه با توجه به این که آزادی مطبوعات در نخستین متمم قانون اساسی گنجانده شده است.
نخستین متمم قانون اساسی، همچنین، حافظ آزادی مذهب است هرچند که این امر بسیاری از ایالات آمریکا را از گذراندن قانون ممنوعیت سقط جنین به دلیل تضاد آن با اعتقادات مذهبی، منع نکرده است. بریتانیا به گذراندن قوانین مبتنی بر مذهب علاقهای ندارد.
شاید آزادی مطبوعات و مذهب چندان محبوبیتی در آمریکا ندارد. آزادی اقتصاد چطور؟ بدون تردید، کشوری که درآن یک دولت بزرگ (دخیل در بسیاری امور اقتصادی) به عنوان یک معضل و بخش خصوصی یک نوش دارو شناخته میشود، آزادترین اقتصاد جهان را دارد؟ خیر! آمریکا در رده دوازدهم جهان در اقتصاد آزاد قرار دارد (در پس یازده کشور دیگر که همگی دارای یک نظام بهداشتی و درمانی برای عموم هستند).
خبر خوش این که در آمریکا به اندازه کافی آزادی اقتصادی وجود دارد که «رویای آمریکایی» زنده بماند. اما واقعا؟ در واقع روند جنبش اجتماعی (بالا رفتن از نردبان طبقات اجتماعی) در آمریکا آهسته تر از اروپاست. پس چنین تصوری نمیکنم.
روی کاغذ، آمریکا کشوری به مراتب آزادتر است تا در عمل. به همین دلیل، تاکید روی جشنهای چهارم ژوئیه برای آزادی آمریکا قدری گیج کننده است ـ به ویژه این که نوعی حس از خود راضی بودن هم به همراه میآورد که در کشوری که هرگز از سکون راضی نیست، جایی ندارد. اما، جایی که بسیاری از آمریکاییها نمیدانند چگونه کشورشان معیارهای کلیدی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را تعیین میکند، آسان میتوان دید چرا بر آزادی اینچنین تاکید میشود.
آیا میشود روح جشن استقلال را شامل درس دیگری از بنیانگذاران آمریکا، یعنی دیدن واقعیتهای سخت هم کرد؟ هرچه باشد، سیزده مستعمره آمریکا پیش از اعلام استقلال چنین کردند. آنها پذیرفتند که عدم تغییر در نظام مالیاتی بدون حضور آنها به ضررشان تمام میشود و برای حل این معضل علیه بزرگترین قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی روز وارد عمل شدند.
به همین گونه، جشنهای چهارم ژوئیه میتواند فرصتی باشد برای درک واقعیتهای سخت که چگونه آمریکا در مورد مسائل حیاتی عمل میکند. برای مثال، چرا آمریکا تاکنون رهبر زن نداشته، در حالیکه دیکتاتوریهای نظامی سابق از جمله برزیل و پاکستان از این مرحله مهم عبور کردهاند؟
خوشبینی آمریکاییها، روحیه این که همه کار میشود کرد و طرز فکر شجاعانه آنها میتواند کمکی باشد برای رویارویی با هرگونه چالش. اما نخست این مسائل باید شناخته شوند.
© The Independent