از حدود یک ماه مانده به سالروز مرگ قاسم سلیمانی همه سایتها و شبکههای رادیویی و تلویزیونی و روزنامههای جمهوری اسلامی ایران بسیج شدهاند تا او را بهعنوان فردی تعیینکننده در تاریخ ایران و جهان، «نماینده تمدنی ریشهدار»، «حکیم»، «محبوب دلها»، «سردار عارف و عابد و زاهد»، «پرچمدار دیپلماسی» و «قهرمان من» (در دیوارنگاره یک میدان در تهران) معرفی کنند؛ تا حدی که حسن روحانی مرگ او را عامل شکست ترامپ میداند (نمیگوید چگونه؛ احتمالا مردم امریکا عاشق قاتل فرزندانشان در عراق بودهاند) یا انگشتر او بهعنوان شیئی مقدس به مردم عرضه میشود. این حجم از تبلیغات بیسابقه برای فردی که بهعنوان مهمترین چهره نظامی رژیم که حیاتش بهمعنای سرکوب و آتشافروزی و کشته شدنش نوعی شکست برای دستگاههای امنیتی و سپاه قدس بوده است، چه کارکردی دارد؟ آیا دستگاه تبلیغاتی رژیم از اینکه اکثر مردم ایران با پولپاشی امثال سلیمانی در مناطق آشوب در خاورمیانه مخالفاند و میخواهند منابع کشور برای خود آنها هزینه شود، مطلع نیست؟
بحرانهای چهار گانه
جمهوری اسلامی ایران در طول دوران رهبری علی خامنهای با چهار بحران مشروعیت، اقتدار، محبوبیت و کارآمدی روبهرو بوده است. علی خامنهای فاقد سه نوع مشروعیت قانونی، فرهمندانه و سنتی برای انتصاب به رهبری بود، چون نه رهبر انقلاب بود (او را به دروغ رهبر انقلابی مینامند که در سال ۱۳۵۷ رخ داد و رهبرش سه دهه است که مرده)، نه مرجع تقلید بوده است و نه به نحو قانونی به رهبری تعیین شد، چون زمانی که به رهبری تعیین شد مرجع تقلید نبود و هنوز قانون اساسی نیز تغییر نکرده بود که قید مرجعیت را بردارد.
جمهوری اسلامی ایران اقتدارش را مدیون دستگاههای امنیتی و نظامیاش بوده است. این نوع اقتدار، با ترور، کشتار جمعی، سرنیزه و اعدام در خیابانها و شکنجه و اعترافگیری در زندانها و ضرب و جرح در کوه و بیابان شکل گرفته و اعمال میشود و نه با شایستگی، رضایت عمومی و رجوع به آرا و نظرات مردم. پرونده کارآمدی نظام نیز حتی برای وفاداران به آن، تحت علامت سوال جدی قرار دارد. سه سال است که رشد اقتصادی کشور منفی است و هر ساله میلیونها نفر از بازار کار خارج میشوند. خروج انبوه سرمایه و نیروهای انسانی به خارج کشور، مبیّن این ناکارآمدی است.
از حیث محبوبیت نیز، هم روحانیت شیعه و هم سپاهیان که دو قشر اصلی حکومت بهحساب میآیند، در حضیض قرار دارند. این دو قشر و اعضای خانوادههایشان برای مردم و حتی بخشی از هواداران نظام، فاسدترین اقشار جامعه محسوب میشوند. در این شرایط، یک فرد سپاهی که چمدانچمدان دلار در خاورمیانه مصرف میکرده، بهعنوان سردار زاهد و عارف بستهبندی شده و به ایرانیانی که چهار دهه است فاقد قهرمان بودهاند و شکستهای پیدرپی را از خود رژیم دریافت کردهاند، عرضه میشود. دستاوردهای سلیمانی در ترور و آتشافروزی (کشته شدن ۷۰هزار زن و کودک بهدست رژیم بشار اسد و همپیمانان آن) قرار است پاسخی به بحران محبوبیت رژیم باشد.
توهم قدرت مطلق تبلیغات
گردانندگان دستگاههای تبلیغاتی رژیم تصور میکنند که سلیمانی در افکار عمومی ایرانیان از جنس دیگر مقامات فاسد و بیآبروی نظام تلقی نمیشود و میتوان ازاو یک قدیس و سردار نظامی افتخارآفرین برای ایرانیان ساخت، درحالیکه دولت احمدینژاد اولین پرونده فساد سپاه قدس را به روی هواداران رژیم گشود. سپاه قدس در دوران سلیمانی به تجارت مواد مخدر، رشوه به رهبران دولتها، پولشویی، زدوبندهای مالی (بالاخص در محفل کرمان) و قاچاق مشغول بود (به قول ذوالقدر «او خودش منابع مالی را تأمین میکرد»). آنها در این محاسبه توجه ندارند که یک شاگرد بنا را که یکباره یک روضهخوان سردوشی سرلشکری بر دوشش گذاشته و همه منابع قانونی و غیرقانونی یک دولت-ملت را در اختیارش گذاشته تا به تاراج بدهد، نمیتوانند بهعنوان قهرمان به مردمانی بفروشند که سهچهارم آنها زیر خط فقر زندگی میکنند. در کشوری که تنفروشی، مصرف مواد مخدر (با توزیع سپاه قدس)، زاغهنشینی و فقر و بیکاری بیداد میکند، قاسم سلیمانی با دادن یک وعده غذا یا بسته موادغذایی به راهپیمایان کربلا قهرمان ملی نخواهد شد. آنها توجه ندارند که فرمانده یک گروه مافیایی در هیچ نقطهعطفی در تاریخ معاصر، از جنگ تا دوران اصلاحطلبی و از دوران تحریمهای اوباما تا تحریمهای ترامپ، در کنار مردم ایران نبوده است. او از گرفتن (و در جیب گذاشتن) یک آبنبات از یک دختر کوچک خودداری میکند تا مبادا مسموم شود.
آنها تصور میکنند که تبلیغات قدرت مطلق دارد. همانطور که این قدرت مطلق را برای رسانههای غربی در بحث شبیخون فرهنگی فرض میگرفتند، اکنون که رسانهها را در اختیار دارند، خود را قادر مطلق افکار عمومی تصور میکنند. آنها اگر بتوانند از سلیمانی قدیس و قهرمان بسازند، از آب گلآلود و مسموم، کره و عسل و شیر گرفتهاند. در چارچوب اسلامگرایی چنین چیزی البته ممکن است، اما در عالم واقع رخ نخواهد داد. کسانی که نمیتوانند برای اعضای خانوادهشان شیر و گوشت کافی تامین کنند و هر روز سفرهشان با چاپ ریال کوچکتر میشود، نمیتوانند به مسببان این وضعیت عشق و علاقه پیدا کنند. مردمی که یکسومشان در نظرسنجیها علاقه خود را به مهاجرت از کشور نشان میدهند (معادل ۲۷میلیون نفر)، حداقل خریدار تبلیغات سیاسی نیروهای بسیجی و سپاه که امروز به مدیریت بوقهای تبلیغاتی رژیم رسیدهاند، نیستند. در این میان، مقامات و خانوادههاشان بیش از همه مشتاق خروج خود و سرمایههاشان بودهاند.
بهسرعت فراموش خواهند شد
امروز اگر جمهوری اسلامی ایران به پایان برسد، همه مقامات و ایدئولوگهای آن بهعنوان عوامل بدبختی و فلاکت ایران در خاطرهها خواهند ماند و عکسها و مجسمههای آنها از دیوارها و میدانهای شهرها پایین کشیده خواهد شد. اگر امروز نامی از سران کشورهای بلوک شرق در یاد شهروندانشان باقی مانده بود، میشد انتظار داشت که رهبران جمهوری اسلامی ایران نیز در تاریخ معاصر ایران جایگاهی داشته باشند. حضور مقامها در حوزه اجتماعی به خاطر دسترسی به منابع ثروت و قوه قاهره است، نه پیوند عمیق با مردم. حتی کسانی که امروز به مقامات ابراز ارادت میکنند (از داخلی و خارجی)، بیش از هر چیز به چمدانهای لبریز از دلار و قراردادهای نانوآبدار فکر میکنند. مقامهای جمهوری اسلامی ایران تصور میکنند که با چسبیدن به قاسم سلیمانی با عنوان «سردار بزرگ ایرانی» که هیچ فتحالفتوحی غیر از کشتن سربازان آمریکایی (اغلب از خانوادههای طبقات ضعیف) و اروپایی در عراق و کشتن زنان و کودکان سوری در سوریه نداشته است، میتوانند مدعی هویت ایرانی شوند.
واقعیت را میدانند
تمسک جمهوری اسلامی ایران به قاسم سلیمانی برای رفعورجوع بحران محبوبیت همانند درمان بیماری با معجزه و توهم است. خودشان میگویند ۵۰میلیون نفر به تشییع جنازه او آمدند، و بعد آن را باور میکنند. این توهم را دستگاه تبلیغاتی بهعنوان داروی جاودانگی به مردم عرضه میکند، اما حتی آنها که از فروش دارو برخوردار میشوند، خریدار آن نیستند. مقامهای جمهوری اسلامی ایران آنچنان به عدم محبوبیت دائمی خود اطمینان دارند که به هیچ موسسه نظرسنجی مستقلی در ایران اجازه فعالیت نمیدهند تا محبویت آنها را دورهبهدوره به آزمون بگذارد. دو موسسه (موسسه آینده و موسسه ملي پژوهش افكار عمومي) که در پایان دهه هفتاد جرات کردند چنین کاری را انجام دهند (و نتیجه کار آنها محبوبیت سهدرصدی خامنهای بود)، بسته و مدیرانشان بازداشت شدند. تنها موسسات وابسته به سپاه میتوانند در مورد محبوبیت مقامهایی مثل سلیمانی تحت عنوان نظرسنجی گزارشهایی را آن هم بهنام دانشگاه مریلند منتشر کنند. در این نظرسازیهای قلابی و سفارشی (سپاه) که با کمک لابی ایران در ایالات متحده آمریکا نیز منتشر میشدند، محبوبیت قاسم سلیمانی سر به فلک میکشید.
فرماندهان «شکستخورده قهرمان»
فرماندهان سپاه در پایان جنگ، جمعی نظامی بودند که برای شش سال مدام شکست خورده و صدها میلیارد دلار به کشور خسارت زده بودند. در نهایت نیز به آتشبس با «صدام کافر» تن در دادند. کسانی که صدهاهزار جوان ایرانی را به کشتن دادند یا با مصدومیت دائمی دست به گریبان کردند، بعد از پایان جنگ بهعنوان قهرمان به مردم معرفی شدند و درجههای دهانپرکن گرفتند، اما غیر از جمعیتی کوچک که بر سر سفره نظام نشسته بودند، این قهرمانیهای دروغین را جدی نگرفتند. این ادعاها بیشتر متوجه تاراج منابع کشور بهدست سپاهیان بود. نام قاسم سلیمانی در دوران جنگ را حتی بسیجیانی که سالها در جبهه بودند، نشنیده بودند و قهرمانسازی از او برای پیشبرد برنامه ضدملی گسترشطلبی، از اختراعهای قلابی جمهوری اسلامی ایران، مثل بشقاب تشخیص بیماری کرونا است.