تصاویر آن دسته از شهروندان افغان که در جریان خروج آمریکا از افغانستان تلاش میکردند به هواپیماهای آمریکایی آویزان شوند از یک پروپاگاندای بزرگ پرده برداشت؛ تبلیغات هدفداری که تلاش داشتند نظم سیاسی برآمده از طالبان را حکومت مطلوب شهروندان افغانستان نشان دهد. نگارنده محبوبیت طالبان میان بخشهایی از مردم افغانستان را منکر نیست ولی با توجه به واکنش بهشدت منفی و گسترده شهروندان افغانستان علیه روی کار آمدن طالبان، به هیچ روی نمیتوان مدعی شد که این دسته از اسلامگرایان از لحاظ محبوبیت، مشروعیت کافی برای حکمرانی بر کشوری همچون افغانستان را دارند.
بر اساس نتایج نظرسنجیهای متعدد نهادهایی همچون «انستیتو مطالعات عالی استراتژیک افغانستان» یا «بنیاد آسیا» در چند سال اخیر، طالبان در میان مردم افغانستان محبوبیت بسیار کمی داشتهاند و ساکنان این کشور آشکارا نظام عرفی را به «امارت اسلامی» -طالبان خود را اینگونه مینامد- ترجیح میدهند. در این نظرسنجیها آشکارا میتوان تقابل نگاه اکثریت ملت افغانستان به مقوله تحصیل زنان با نوع نگاه طالبان در این زمینه را هم مشاهده کرد. به عنوان نمونه، در دو نظرسنجی جداگانه در سال ۱۳۹۸، نتایج تقریبا مشابهی حاصل شد؛ بیش از ۸۰ درصد مردم افغانستان از تحصیل زنان حمایت کردند. آیا اکثریت این مردم با چنین نگرشی را میتوان حامی گروهی همچون طالبان دانست که در بدو روی کار آمدن خود در خانه ماندن زنان شاغل را خواستار شده است؟ (گزارشهایی از برخی از این نظرسنجیها را میتوانید در اینجا، اینجا، اینجا و اینجا ببینید.)
پیشدرآمد بالا به میان آمد تا قطعی بودن این گزاره که «مردم افغانستان حامی طالباناند» به چالش کشیده شود. همین مسئله درباره ملت ایران و اسلامگرایان حاکم بر این کشور هم صدق میکند. درباره ایران شاید نتوان چندان به نظرسنجیها توسل جست زیرا رژیم جمهوری اسلامی اساسا به برگزاری یک نظرسنجی مستقل داخل ایران مجوز نمیدهد ولی نگاهی گذرا به تحولات این کشور نشان میدهد اسلامگرایان پنجاهوهفتی با چه بحران مشروعیت گستردهای دست به گریباناند. سه خیزش سراسری دی ۹۶، آبان ۹۸ و تیر ۱۴۰۰ در ایران و شعارهای همسان و مشترک آنها نشان میدهد که در ایران عملا جنبشی گسترده و تاثیرگذار در جریان است که خصایص انقلابی دارد. جنبشی که دو ویژگی برجسته دارد: اول اینکه کلیت نظام جمهوری اسلامی را نفی میکند و دوم اینکه از شاهان پهلوی به نیکی یاد میکند و به نظم سیاسی پیشین ایران نگاهی مثبت و همدلانه دارد. نکته جالبتوجه این است که نشانههای چنین نگاه مثبتی به نظام پادشاهی در میان مردم افغانستان نیز پیدا است و میتوان از آن سخن گفت.
دوران حکومت محمدظاهر شاه، آخرین پادشاه افغانستان، در حافظه تاریخی غالب و نیز در بیشتر تحلیلهای تاریخی، نماد ثبات در افغانستان یاد میشود. ظاهر شاه حدود ۴۰ سال در افغانستان حکمرانی کرد و این ۴۰ سال برای افغانستانی که اکنون چندین دهه است که تشنه ثبات است، دورانی آکنده از ثبات سیاسی بود. واقعیت این است کودتای محمدداوود خان در افغانستان علیه ظاهرشاه و روی کار آمدن نظام جمهوری عملا پیشدرامدی بر آغاز بیثباتی در آن کشور بود. برهمخوردن ثبات در کشوری چون افغانستان بسان سدی در برابر هرگونه پیشرفت عمل میکند.
بر این اساس اصلا دور از انتظار نبود که بیشتر حاضران در لویه جرگه بزرگ افغانستان در سال ۲۰۰۲، پس از سرنگونی طالبان، بازگشت ظاهرشاه به قدرت را خواهان بودند. جاناتان استیل، خبرنگار گاردین در کابل، در سال ۲۰۰۲ گزارش داد که اکثر نمایندگان حاضر در لویه جرگه پادشاهی دگرباره ظاهرشاه ۸۷ ساله را خواستارند. یکی از مقامهای سازمان ملل متحد نیز بر اساس همان گزارش، از امضای طوماری ۸۰۰ امضایی در لویه جرگه خبر داد؛ طوماری که خواستهای مشخص داشت: پادشاهی ظاهرشاه.
ولی خواست اکثریت نمایندگان لویه جرگه نادیده انگاشته شد و زلمای خلیلزاد، نماینده دولت آمریکا در افغانستان، عملا ظاهرشاه را به استعفا واداشت تا موج حمایت از او بخوابد و شرایط برای روی کار آمدن نظام جمهوری و برآمدن حامد کرزی، گزینه مطلوب دولت ایالات متحده آمریکا، فراهم شود. این نکته نیز قابل توجه است که طبق همان گزارش، اشرف غنی نیز یکی از مخالفان بازگشت پادشاهی بود. رئیسجمهور پیشین افغانستان که در آن زمان یکی از مشاوران ارشد حامد کرزی محسوب میشد، با نادیده گرفتن موج حمایت نمایندگان لویه جرگه از ظاهرشاه، گفته بود: «من احساس میکنم که شاه نمیخواهد نامزد رهبری باشد ولی برخی از اعضای خانوادهاش او را زیر فشار گذاشتهاند.»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اگرچه محمدظاهرشاه نتوانست بار دیگر پادشاهی افغانستان را به دست آورد ولی روند تحولات پسین در افغانستان در دو دهه گذشته تاکنون نشان میدهد که حلقه مفقوده افغانستان برای دستیابی به خوشبختی، «ثبات» است. به نظر میرسد در سال ۲۰۰۲، درک عمومی در افغانستان به این حد رسیده بود و از همین رو بازگشت پادشاهی ظاهرشاه را خواهان بود؛ زیرا این ثبات بیش از هر چیز از دیدگاه سیاسی شخص محمدظاهرشاه ناشی میشد.
ظاهرشاه در گفتوگویی در سال ۲۰۰۵ درباره سیاست خارجی عصر پادشاهی خود، بهخوبی دیدگاه واقعبینانه خود در سیاست خارجی را شرح میدهد؛ دیدگاهی که موفق شده بود در کشوری همچون افغانستان چندین دهه آرامش را رقم بزند. در زمان پادشاهی ظاهرشاه یکی از بزرگترین چالشهای سیاست خارجی افغانستان پاکستان و تنشها با این کشور بود. ظاهرشاه با مثال زدن از رابطه با پاکستان به تشریح دیدگاه خود درباره با سیاست خارجی افغانستان میپردازد: «من واقعبین بودم و میدانستم که جمعیت افغانستان چقدر است. در مقابل پاکستان را کاملا میشناختم. بازهم یک احساسی در من بود که پاکستان یک کشور مسلمان است. تلاشهای مداومی کردم که بتوانم اتحاد فکری و سیاسی میان این دو کشور مساعد شود. من به آنان میگفتم که ما دو کشور بسیار بزرگ نیستیم. کشور بسیار بزرگ چین در جوار ما قرار دارد. آن سوی دیگر هم ایران و چند کشور دیگرند. ما باید خود را حفظ کنیم... سیاست ما سیاست صلح است. من این سیاست را یک سیاست معقول برای یک کشوری مثل افغانستان میدانم. اگر یک کشور بزرگ هم بودیم این سیاست را سیاست معقول میدانستیم.»
پادشاهی در کشوری همچون افغانستان که هویتهای قومی در آن بسیار برجستهاند و سازگاری چندانی هم با یکدیگر ندارند، نیازمند رواداری فرهنگی و مذهبی بالا است تا بتواند مقدمهای برای برقراری آرامش و ثبات باشد. شخصیت و اندیشه محمدظاهرشاه از این منظر نیز جالبتوجه بود. او علیرغم هویت پشتون، از علاقهمندان زبان فارسی بود. یکی از دوگانهها و شکافهای جدی در افغانستان، شکافی بین زبان فارسی و زبان پشتو است. زبان فارسی در افغانستان نفوذ فرهنگی شگفتآوری دارد ولی همواره بیشتر حاکمان افغانستان از پشتونها بودهاند.
علاقهمندی ظاهرشاه به زبان فارسی را ناظران افغانستانی هم تایید میکنند. روزنامه «۸ صبح»، یکی از پرنفوذترین روزنامههای افغانستان، در یادداشتی درباره ظاهرشاه مینویسد: «هیچ سندی وجود ندارد که نشان دهد ظاهرشاه شخصا از برنامه آموزش اجباری زبان پشتو یا حذف رسمیت زبان فارسی حمایت کرده باشد. ظاهرشاه با آنکه خود محمدزایی بود و مشروعیتش را از تعلق به این خانواده میگرفت، شیفته زبان فارسی بود و عشق او به این زبان هیچگاه کم نشد. او برخلاف عاشقان سینهچاک الگوی آلمانی و کلاسیک ملت- دولت، زبان فارسی را بیگانه تلقی نمیکرد، بلکه آن را جزو جداییناپذیر هویت افغانستان میخواند.»
دو نکتهای که در بالا ذکر شد، یعنی علاقهمندی ظاهر شاه به روابط خوب با همسایگان و روحیه متعادل در سیاست خارجی همراه با رواداری فرهنگی او و علاقهمندیاش به زبان فارسی طبعا از عوامل نزدیکی پادشاه افغانستان به ایران بودند. در دوره پادشاهی ظاهرشاه، محمدرضا شاه پهلوی به افغانستان سفر کرد و در مرداد ۱۳۴۱ این سخنان مشهور را آنجا بیان کرد: «...هیچ ایرانی در کشور افغانستان و هیچ افغان در کشور ایران نمیتواند خود را خارجی بداند یا احساس دوری از وطن کند، زیرا روابط و علایقی که دو ملت و دو کشور ما را از لحاظ زبان و ادبیات و تاریخ و سنن مشترک به هم پیوند داده، از استوارترین علایقی است که تاکنون وجود داشت است... .»
ظاهرشاه ایران را «کشور برادر» خطاب میکرد و روایتی که علینقی سعید انصاری، سفیر وقت دولت شاهنشاهی در ایتالیا، از دیدار طولانی خود با ظاهر شاه در ایتالیا به دست میدهد حاکی از آن است که ظاهرشاه امیدوار بود روابط خوب و گرم او با ایران شاهنشاهی در سالهای قدرت، در ایام تبعیدش نیز ادامه یابد. ظاهرشاه به پیشرفت بزرگ اقتصادی ایران در دهه ۴۰ خورشیدی واقف بود و در آن گفتوگو نیز تاکید کرد که بر آن بوده آن برنامه را در افغانستان نیز اجرا کند: «در ۱۰ سال اخیر در سایه درایت شاهنشاه چه ثباتی در ناحیه به وجود آمده است و ایران به ترقیات بزرگی نائل آمده و کشور مهم منطقه شده است. ما هم میخواستیم دنبالهروی کنیم و همین برنامهها را تعقیب کنیم.»
فردوس کاوش، روزنامهنگار افغان، نیز در مقالهای تحلیلی بر این نکته تاکید میکند که محمدرضاشاه روابط بسیار نزدیکی با محمدظاهرشاه داشت و وقتی در سال ۱۳۵۲، کودتای محمدداوود خان علیه ظاهرشاه صورت گرفت، شاه ایران، شاه تبعیدی افغانستان را تشویق کرد تا به کمک «قبایل و نیروهای سنتی» علیه محمدداوود خان قیام کند و پادشاهی را دوباره به افغانستان بازگرداند. فردوس کاوش در ادامه مینویسد: «ظاهر شاه روحیه جنگجویی نداشت و نخواست بجنگد. استعفای رسمی ظاهرشاه از مقام سلطنت شاه ایران را مجبور کرد تا حکومت سردار محمدداوود را به رسمیت بشناسد و تلاش کند به او نزدیک شود.»
نکتهای که فردوس کاوش درباره فقدان روحیه جنگجویی ظاهر شاه میگوید تا حد قابلتوجهی از خلال سخنان خود ظاهرشاه نیز پیدا است. به گفته خود ظاهرشاه، او محمدداوود خان را فردی میدانست که «عشق ملی» داشت و اگرچه بابت کودتا سخت از او دلگیر بود، خود نیز احساس خستگی میکرد و بیمیل نبود که دیگران زمام حکومت در افغانستان را در دست گیرند. او تاکید میکند که وقتی در ایتالیا بوده و خبر کودتا را شنیده، از آن شگفتزده نشده است. به نظر میرسد ظاهرشاه پیش از واقعه کودتا نیز از جاهطلبی سیاسی داوود خان آگاه بوده و تعجب نکردنش از کودتا نیز به همین علت بوده است.
ظاهر شاه در یک جمعبندی از شخصیت داوودخان و رابطه خود با او چنین میگوید: «خدا بيامرزدش! پسر کاکایم بود. شاید او هم عشق به وطن داشت. این را باید بگویم که داوود خان خائن نبود. داوود خان خودخواه بود اما هیچ وقت قصد خیانت به وطن خود را نداشت؛ چنین آدمی نبود. من همیشه احترامش را دارم؛ به عنوان یک صدراعظم که چند وقت خوب کار کرد اما به دلیل کودتايی که به همین شکل کرد هیچ وقت عفوش نمیکنم. من چندین بار به او پیشنهاد کردم که دیگر خسته شدهام، شما جوانان پیش بیایید. اما به هر صورت، خدا ببخشایدش. من البته از داوود خان بعضی خاطرات خوب هم دارم.»
البته به شهادت خاطرات اسدالله علم، محمدرضاشاه نیز در محمدظاهرشاه آن «جنم» را نمیدید که بتواند بازگشت پادشاهی به افغانستان را رقم بزند ولی در عینحال نمیخواست پشت ظاهرشاه را خالی کند و تلاش میکرد حامی او و خانواده پادشاهی افغانستان باشد. فردوس کاوش نیز در مقاله فوقالذکر این نکته را نیز یادآور میشود که شاه ایران که کودتای کمونیستها علیه محمدداوودخان را بسیار محتمل میدانست، در نظر داشت که در صورت وقوع چنین اتفاقی از ظاهرشاه و روی کار آمدن دوباره او حمایت کند.
پیشبینی محمدرضاشاه درست بود و در اردیبهشت ۱۳۵۷، کمونیستها علیه داوود خان شوریدند و حکومت را در دست گرفتند ولی تصمیم محمدرضاشاه برای حمایت از ظاهرشاه به علت انقلاب ۱۳۵۷ در ایران عملا ناکام ماند.