بیش از یک ماه است که گسترهی وسیعی از جنگلهای آمازون در آتش میسوزد. انگشت اتهام از فصل خشک (عامل طبیعی) به سوی رئیس جمهور راستگرای برزیل، بولسونارو، چرخیده است. او متهم است که مشوق بومیان بوده؛ به جنگلزدایی با روشهای مختلف، از جمله ایجاد آتشسوزی عمدی. و از سوی دیگر، این جنگلها را به خود واگذاشته تا در آتش بسوزند و کار چندانی برای توقف آتشسوزی انجام نمیدهد. کشورهای غربی، بولسونارو را تهدید به لغو مهمترین توافقنامهی اقتصادی با برزیل کردهاند. اما بولسونارو ضمن رد اتهامات، همچنان بر این انگارهی خود پا فشرده که فقیران برزیلی، مسئول مهار گرمایش جهانیِ ایجاد شده توسط ثروتمندان غربی نیستند و حق دارند از منابع طبیعی خود برای رفاه خودشان، هر گونه که به نفعشان است، بهره ببرند. به واقع، آتشسوزی آمازون افکار عمومی جهان را به ماقبل توافقنامهی پاریس (۲۰۱۵) برگردانده است: هیچ اجماع، همدلی و توافقی برای مهار گرمایش جهانی وجود ندارد. جهان بر مدار سابق میچرخد. انفعال جهانی در برابر سوختن ریههای اصلی زمین، همه را غافلگیر کرده است؛ دلمشغولان و کنشگران محیط زیست را بیشتر. برآمده از دلنگرانیها برای آمازون، کنشگران محیط زیست این پنج آموزه را پیش روی خود میبینند:
۱. سرنوشت محیط زیست را، در نهایت، بولسوناروها رقم میزنند؛ نه سبزگرایان منزهی که در انزوا خامگیاهخواری میکنند و همهی انرژی روزانهشان صرف کاهش ردپای اکولوژیک شخصی میشود. توسعهی پایدار و حفظ محیط زیست، بیشتر از آموزههای عرفانی و صوفیگری، نیازمند کسب قدرت سیاسی و بازی در این عرصه است.
۲. چرا مردم به بولسوناروها رای میدهند و به سبزها نه؟ چه خواهد شد اگر در هند و اندونزی و چین و ... هم بولسوناروها رای بیاورند؟ چگونه میشود به تودهی مردم آموزش داد که برای نفع بلندمدت، بر رنج کوتاه مدت دندان روی جگر بگذارند و فریفتهی نوالهی اندکی نشوند که برای گذران زندگی روزمره، سیاستمداران به آنها پیشنهاد میدهند؟ سبزها باید جریان مسلط رسانهای را به اشغال خود درآورند؛ آنچه را هم اکنون به تمامی در تسخیر بولسوناروهاست.
۳. از بیانیهی ریو ۲۷ سال، معاهدهی کیوتو ۱۹ سال، اجلاس کپنهاگ ۹ سال و توافقنامهی پاریس ۴ سال میگذرد. اما منبع اصلی تامین اکسیژن کرهی زمین در آتش میسوزد و هیچ کس هیچ کاری نمیتواند بکند. آتشسوزی آمازون نشان میدهد که معاهدات و توافقنامههای موجود محیط زیستی، هیچ کدام ضمانت حقوقی برای اجرا ندارند و عمدتا ترکیبی از گزارشهای فنی و نصایح اخلاقی و سخنان حکیمانه هستند و نه یک دستور کارِ باید شود (لازم الاجرا). مهار گرمایش جهانی نیازمند پیمانهایی قابل اتکاتر و لزوما برخوردار از ضمانت دقیق اجرایی است.
۴. ناسبزهایی همچون بولسونارو، با مدعای فقرستیزی، به پیش میتازند. واقعیت این است که جهانی نابرابر، همیشه جهانی ناپایدار خواهد بود و در معرض تباهی و تخریب محیط زیست. نمیشود از بومیان آمازون توقع داشت متحمل گرسنگی باشند تا دهها سال بعد، بالا آمدن سطح اقیانوسها آدمیانی را در سرزمینهای دوردست بیخانمان نکند. مسئلهی اصلی محیط زیست، گیاهخواری و گوشتخواری نیست؛ شکاف عظیم بین گرسنگان و بهرهمندان است. سبزها باید برای کاهش فقر در جهان و برابری و عدالت اقتصادی، مجدانهتر بکوشند. در این مسیر، البته سبزها باید گفتمان خود را پیش ببرند:مجهول معادلهی فقر و غنا، بیش از اینکه "چگونگی توزیع ثروت" باشد، فرآیند تولید آن است. اتفاقا مثال واضحش همین گسترهی جنگلهای آمازون است: چرا نتوان، جز پاکتراشی درختان و تغییر کاربری اراضی به کشاورزی، راهی برای تولید ثروت در این منطقه پیدا کرد؟ پاکتراشی درختان واقعا خواستهی بومیان است یا کمپانیهای بزرگ تولید محصولات غذایی؟ جنگلها پاکتراشی میشوند تا بومیان، در اراضی به دست آمده کشاورزی کنند؟ یا بومیان، کارگر کمپانیهایی شوند که اراضی را صاحب میشوند؟
۵. سبزگرایی باید از انحصار گفتمان سانتیمانتال (احساساتگرایی) و نه چندان موثر "صلح سبز" رها شود. تجربیات موجود نشان میدهد سبزها باید شیوهعملِ مطابق گروههای خیریه قرن نوزدهمی را کنار گذاشته و بپذیرند که آنچه واقعا تغییر ایجاد میکند، اتفاقا جنگ است و نه صلح. سبزها با روشهای موجود، فقط فرصت زمین و جهان را تلف میکنند. سبزها نمیتوانند بیش از این گروههای رمانتیک سانتیمانتالی باشند، در گوشه و کنار کنشگری اجتماعی، که دغدغهی اولشان، نه تغییر جهان و بلکه، ورع و تنزه و دامن به سلامت کشاندن از ورطهی روزمرگی است. سبزها نباید از تردامنی (گناهکاری) بترسند. وگرنه، آن میشود که تردامنانی همچون بولسونارو همچنان جهان را بچرخانند؛ جهانی که ریههای آن در آتش میسوزد.