این «جودی» رنه زلوگر است. متعلق به کارگردان آن، روپرت گولد یا تیم اِج، فیلمنامه نویس آن، نیست. این یک بازی با چنان نیروی تکان دهندهای است که نمیگذارد نقش فرد دیگری در خلق آن مطرح شود. زلوگر در نقش جودی گارلند در سالهای آخرین عمرش، خیره کننده است. آنچه در سناریوی «اِج» (که یکنواخت توصیف شد) دیده نمیشود را هزاربار بیشتر در حالات صورت زلوگر میبینیم – یا در درد، یا لبخند گرم یا چهره نگران کودکی گم شده.
این فیلم که داستان آن از سال ۱۹۶۹ شروع میشود، گارلند را نشان میدهد که باید تصمیمی دردناک بگیرد. باید پسر و دخترش (لویین لوید و بلا رمزی در «بازی تاج و تخت») را ترک کند و برای یک کنسرت پنج هفتهای به لندن برود. تنها در این صورت است که میتواند خانهای بخرد و مطمئن شود حضانت کودکانش را از دست نخواهد داد. گارلند به عنوان یکی از هشداردهندهترین داستانهای هالیوود تصویر میشود.
به عنوان یک ستاره کم سال، سهمیهای غنی از قرصهای آمفتامین، داروهای آرام بخش و خواب آور و حملات زهرآگین به اعتماد به نفسش داشت. لویی بی مایر (ریچارد کوردری) صاحب کمپانی فیلمبرداری ام جی ام (مترو گولدین مایر) بارها به گارلند نوجوان در روزهای تولید «جادوگر آز» میگفت صدها دختر زیباتر از او هستند که آرزو دارند جای او را بگیرند. با بیرحمی به جودی گارلند ازپا افتاده که به خاطر عدم توانایی برای پرداخت صورتحساب هتلش، بیرونش کرده بودند، میگفت:«ببینیم جودی چطور خودش را نشان میدهد».
زلوگر به مصیبتهای کودکی اجازه میدهد بدنش را هدف قرار دهند. این در هر کلمهای که میگوید و هرکار میکند، مشهود است. آن را در نگاه تعجب آمیزش به «لایزا مینلی» (جما-لی دِوِروُ) بزرگترین دخترش میبینید وقتی به مادرش میگوید نگران شوی قریب الوقوعش نیست. چطور میتوانست آن زندگیای را مجسم کند که در آن «شک به خود» وجود ندارد؟ در زندگی خصوصی، وقتی از او خواسته میشود نتها یا دستگاههایی را بخواند که پزشک تارهای صوتیاش را معاینه کند، نگرانی را روی صورتش میبینید. تنها زیر پروژکتورهای صحنه است که چیزی بدوی سر بلند میکند و گارلند زنده میشود.
از بسیاری جهات، زلوگر یک بازی برجسته شده کامل (از گارلند) ارائه میکند. صدایش دقیقا مثل گارلند نیست، به ویژه در ترانه (چه کسی میتوانست؟)، اما آنچه سخت جلب توجه میکند نوعی گرسنگی عمیق در چشمهای گارلند است که گویی میترسد هر لحظه استعدادش از او گرفته شود. زلوگر در عوض تمرکز روی تقلید از گارلند، جایی میان خود و گارلند را منعکس می کند. همواره تا حدی حس میکنیم که شاهد بازی ستاره فیلم های «شیکاگو» و «خاطرات بریژیت جونز» هستیم. اما این جنبه احساسی هم دارد زیرا «جودی» شاهد بازگشت زلوگر به پرده سینما پس از شش سال غیبت است. این جا، چیزی بلندپروازانه تر از یک تجلیل مطرح است: گارلندِ زلوگر دربرگیرنده شکستهای خود زلوگر، فداکاریهای تعداد بی شماری از دیگران در صنعت فیلم و سینما و درد زنانی است که زیر پای انتظارات جامعه خورد شدهاند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
جای تاسف است که ساختار فیلم فهرستی از قراردادهای پذیرفته شده و فاجعه بار است. ما شاهد بیهوش شدن گارلند روی صحنه، و پرخاشهای هیستریک او علیه نزدیکانش هستیم و نیزتکرار صحنه قرصهایی که کنار تختش گذاشته شده است. کار دیگر بازیگران فیلم قابل ستایش است (به ویژه جسی باکلی به عنوان دستیار او و فین ویت راک پنجمین و آخرین همسرش، میکی دینز). با وجود این، نقش عمده آنها در داستان این است که نظاره گر گامهای سریع گارلند به سوی نابودی خود باشند.
فیلمی هوشمندانه، دستکم در مورد رابطه گارلند با شهرت است. او میتواند در آرزوی یک زندگی عادی باشد، اما امیدی برای رهایی او از میل ناگهانی برای روی صحنه رفتن نیست زیرا این از روز نخست که در دوسالگی پا روی صحنه گذاشت، در او نهادینه شده است. او حتی در حضور کودکانش نقش بازی میکند به این صورت که آرامشان میکند پیش از این که با پریدن به داخل یک کمد بگوید رفته است تا با خرگوش اسباب بازی پسرش زندگی کند.
زلوگر به این لحظات شادی به همان میزان انرژی میدهد که به دقایق افسردگی و محنت. این گزینه شخص او در نپذیرفتن این روایت است که گارلند قربانی شرایط حاکم بر زندگیش بوده است. و این برخورد (زلوگر) به تنهایی برای تقلیل دادن بسیاری از نقاط ضعف فیلم کافی بوده است. «جودی» در مقابل، رضایت میدهد زلوگر صحنه را در اختیار خود بگیرد. خدا را شکر چون این بزرگترین بازی در زندگی حرفهای اوست.
این نوشته برگردان فارسی از مقالات منتشر شده دیگری است و منعکس کننده دیدگاه سردبیری روزنامه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.
© The Independent