دختر بیگناه و جوانی که بهدست شکارچیان انسان در کوچههای تهران شکار شد؛ مهسا امینی، در رویای معصومانه و دخترانهاش هرگز تصور نمیکرد که روزی ایران به نامش بهپاخیزد.
ضرباتی که بر سر این دختر جوان و تنها وارد آمد، انگاری ضرباتی بود که بر پیکر نحیف ایران خورد.
خون چکیده از گوش مهسا در بستر احتضار، خون ایران ما بود که این روزها رنجور و بیرمق در بستر افتاده است. مهسا، وضع و حال نزارمان را نشانمان داد. به یادمان آورد که میهن در خطر است. زنان کشور در اسارت و خفقاناند. بهیادمان آورد که این حادثه میتواند برای تکتک زنان و مردان کشور اتفاق بیفتد و حکومت نیز پاسخگو نباشد.
مادرش گفت، نام او یک رمز بود. حتی تصور آنچه که مادرش گفت و پیشبینی او از حوادث در پیشرو، لرزه بر جانمان میاندازد وقتی که در کمتر از سه روز میبینیم که ایران برای خونخواهی و داشتن حق حاکمیت ملی بهپا خواسته است.
کلیدواژه این رمز، همبستگی ملت ایران و پشتیبانی تمامی گروهها و احزاب داخل و خارج کشور از یکدیگر و حمایت از جنبش مردم علیه حکومت سرکوبگر، زنستیز و نابودگر ایران است.
همبستگی با خانواده مهسا و دو روز عزای ملی ( یکشنبه و دوشنبه) که شاهزاده رضا پهلوی اعلام کرد، اقدامی مهم در تسلای خاطر داغدیدگانی بود که چهل سال آزگار کسی با آنها همدردی نکرده و از دردشان نگفته بود.
جوانان برومندی که هرکدام به طریقی بهدست دژخیمان دوزخی به دیار خاموشان فرستاده شده و خانوادههای آنها حتی فرصت بهخاک سپردن عزیزانشان را هم نداشتهاند.
دفنهای شبانه قربانیان در فضای امنیتی و نظارت ماموران نظام، امری عادی شده بود. اما مهسا امینی، این قاعده و چرخه باطل را شکست.
هممیهنان کرد تن به دفن شبانه و غریبانه مهسا ندادند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
در کشوری صاحب تمدن و تاریخ و مردمی که روزگاری نهچندان دور شاد بودند و شعر میسرودند و دغدغههایشان رقابت درسی فرزندانشان و تحصیلات عالیه آنها و برگزاری جشن ازدواجشان بود، امروزه روز به مصیبتی نشستهاند که باید در جنگ و گریز روزمره با عوامل نظام باشند. خوشبختاند اگر کسب و کارشان کفاف خرج و مخارجشان را بدهد؛ حسرت بخشی جدایی ناپذیر در زندگی بسیاری از ایرانیان شده، جدایی از خانواده و مهاجرت و زندگی در غربت، سرنوشت گروه دیگری است و گروهی نیز فقر چنان گریبانشان را گرفته که متاسفانه خودکشی و مرگ خود خواسته و یا مواد مخدر را راهحل مشکلات تمام ناشدنیشان میبینند.
آنهایی هم که معترضاند، یا بهدار آویخته میشوند و یا به مرگی مشکوک در زندان میمیرند.
دفن شبانه و ریختن بتون روی آرامگاه جوانان مردم در کجای جهان سابقه دارد؟ نگرانی از اینکه خانوادههای داغدار به نبش قبر و معاینه جسد اقدام کنند هم کابوس دیگر این شکارچیان انسان است.
نوید افکاری، جوان غیور را به دار آویختند تا عبرتی برای سایر معترضان باشد.
هاله سحابی نیز در مراسم تشیع جنازه پدر، ضربه خورد اما گفتند که دچار سکته قلبی شده و شبانه دفن شد. همین گروه به سر زهرا کاظمی، ستار بهشتی و دهها نفر ضربه زدند.
در تظاهرات، ضربه زدن تعداد قربانیان را محدود میکند، بنابراین باید تیراندازی کنند؛ ندا آقاسلطان را با تیر زدند. ایران برای ندا هم اشک ریخت. ایران برای صدها معترض کشته شده دیگر و قربانیان دفنهای شبانه یا بهتر است بگویم «سر به نیست شدگان» بهدست نظام، سالها است که اشک میریزد.
ورشکستگی کشور محرز است. غارت منابع طبیعی کشور، تخریب محیط زیست و حیات وحش و نابودی زبان، فرهنگ و ایجاد نفاق و فروپاشی کشور هم از دیگر برنامههایشان است. خوابهایی ترسناک که برای ملت ایران دیدهاند…
اما خواب معصومانه مهسا امینی— شکاری که خوردنش آسان به نظر میرسید— استخوانی شد که در گلویشان ماند.
«ملت ایران»، «مردم بزرگ ایران»، واژههایی بودند که آخرین بار چهلوچند سال پیش از رادیو و تلویزیون ملی ایران شنیده شده بود.
در روزگاری که در همه خانهها تلویزیون و رادیو نبود و بسیاری نیز به دلایل مذهبی داشتن تلویزیون را شرعی نمیدانستند، شاهنشاه ایران، مردم کشور را چنین خطاب میکرد.
ایرانی بودن، افتخار بوده و هست، اما مردم ما چهل سال است که این فخر را حس نکردهاند. نظام، آنها را مشغول روزمرگیهایی کرده بود که فرصت زندگی کردن، امید و نشاط و ایرانی بودن را نداشته باشند.
اما امروز همه در خانههایشان بشقاب دریافت امواج ماهواره را دارند و شبکههای خبری مختلف را نگاه میکنند. در خانهها و گوشیهای همراه اینترنت دارند و فهمیدهاند که رمز پیروزی، همبستگی و یکپارچگی است. حتی زمزمه، «ملت ایران» امیدبخش، زیبا و قدرت آفرین است.
کتابخانههای کانون را میخواهند ببندند تا ملت ایران کتاب نخوانند و در جهل مذهب ساخته و پرداخته ملایان پرورش یابند.
تاثیرگذارترین کتابی که در عالم کودکی خوانده بودم و بگویم که از سری کتابهای چاپ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود. روایتی تخیلی از اشغال زمین توسط نیروهایی فرازمینی موسوم به سه پایه ها.
نوشتهای سه قسمتی از جان کریستوفر؛ کوههای سفید، شهر طلا و سرب و برکه آتش.
در همان عالم نوجوانی، داستان تخیلی کتاب را شبیه به وضع ایران میدیدم. مردمانی از کرات دیگر آمده و بیش از نیمی از زمین را تحت سلطه خود درآورده بودند.
این خدایان که در کتاب قصه «سه پایه ها» نامیده میشدند، انسانهای آزاد را به بردگی گرفته و یا آنها را با لذت شکار میکردند…
اما، نقشه بزرگ این موجودات فضایی، نابودی کامل بشریت بود.
شبیه به خوابی که نظام برای نابودی ایران و ملت بزرگ آن دیده است. اما پایان این کتاب خوش بود. جوانانی از گوشه و کنار جهان برای شکست دادن اشغالگران گرد آمدند. آنها رنج بسیار بردند و کشته هم دادند، اما در نهایت دشمن را شکست دادند و بشر و جهان نجات یافت.
مهسا امینی، زندگیاش کوتاه اما ماندگار بود. به یادمان آورد که میهن و ملت در خطر است.
عارف قزوینی به یاد اولین قربانیان آزادی در آغاز انقلاب مشروطه، یکی از زیباترین و تاثیرگذارترین تصنیفها را صد سال پیش چنین سروده ( گزیدهای از این شعر):
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان، سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
خوابند وکیلان و خرابند وزیران
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران
ما را نگذارند به یک خانه ویران
یارب بستان داد فقیران ز امیران
از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن
مشتی گرت از خاک وطن هست بهسر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن
عارف ز ازل، تکیه بر ایام ندادهاست
جز جام، به کس دست، چو خیام ندادهاست
دل جز بهسر زلف دلارام ندادهاست
صد زندگی ننگ بیک نام ندادهاست
به خانواده امینی و ملت بزرگ ایران تسلیت میگویم. نام دختر ایران، مهسا امینی، رمز آزادی ایران است.